کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

کارآفرینی از منظر ارزش های دینی و سرمایه اجتماعی

کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

کارآفرینی از منظر ارزش های دینی و سرمایه اجتماعی

کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

پیشرفت ایرانی اسلامی به عنوان گفتمان و خواست عمومی، راهبرد اساسی و مبنای همه قوانین و رویه های حاکمیتی باید باشد. جامعه نیازمند آموزش و ترویج کارآفرینی با رویکرد تفکر دینی و توسعه کسب و کارهای کارآفرینانه بر مبنای سرمایه انسانی، اقتصادی و اجتماعی ایرانی است

کراماتی آموزنده از دهمین خورشید

دوشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۳۷ ق.ظ

کراماتی که از امامان معصوم علیهم السلام توسط اصحاب و یاران و راویان ضبط و نقل شده همگی سرشار از نکات آموزنده است که با دقت و تفکر می توان به آنها دست یافت. از مهمترین نکاتی که در این قضایا نهفته است پی بردن به مقام والا و الهی این ذوات مقدس است.


شنیدن و اندیشه در این امور به ما می آموزد که چگونه می توان در سایه بندگی خدا و تبعیت از دستورات دین مقدس اسلام گام در مسیری نهاد که امامان معصوم ما چون امام هادی علیه السلام در آن مسیر گام نهادند و ما را به رفتن در آن هدایت و تشویق نمودند.


کاری که یک دعای امام می کند

گروهى از اهالى اصفهان از جمله ابو العباس احمد بن نضر و ابو جعفر محمّد بن علویه نقل می کنند:

در اصفهان مردى بنام عبد الرحمن زندگی می کرد که شیعه بود. از او پرسیدند علت شیعه شدن تو چه بود؟ و چه چیزی باعث شد که معتقد به امامت علی النقى شوى؟

او گفت: من چیزى مشاهده کردم که آن موجب این اعتقاد شد. ماجرا از این قرار است که من مرد فقیری بودم؛ ولى زبان آور و با جرأت. یک سال اهالى اصفهان مرا با چند نفر دیگر براى شکایت از فقر و نداری به دربار متوکل فرستادند.

جلوی خانه متوکل ایستاده بودیم که دستور داد «علی بن محمّد» نوه حضرت رضا علیه السلام را بیاورند.

من به یکى از اشخاصى که پهلویم ایستاده بود گفتم: این مرد کیست که متوکل دستور داده او را بیاورند؟ گفت: او مردى از اولاد على است که شیعیان معتقد به امامتش هستند. دنباله سخنان خود را چنین ادامه داد که ممکن است متوکل دستور داده او را بیاورند براى کشتن.

با خود گفتم از اینجا نخواهم رفت تا ببینم این مرد چگونه شخصى است. ناگاه دیدم سوار بر اسب مى‏آید؛ مردم از طرف راست و چپ دو صف تشکیل داده‏اند و او را تماشا می کنند. همین که چشم من به آن جناب افتاد محبتش در دلم نشست. در دل دعایش کردم که خداوند شرّ متوکل را از سر او رفع نماید. مشاهده کردم که از میان جمعیت می گذرد؛ چشم به یال اسب خود انداخته و هیچ توجه به جمعیتى که ایستاده‏اند نمی کند. همین طور که در دل مشغول دعا برایش بودم به من رسید. رو به من نمود و فرمود:

خدا دعایت را مستجاب کرد؛ خداوند به تو عمر طولانى و کثرت مال و فرزند عنایت کند.

از شنیدن این سخنان لرزه بر پیکرم افتاد به طورى که دیگر نتوانستم خود را نگه دارم و روى زمین افتادم. دوستانم پرسیدند: چه شد؟ گفتم: چیزى نبود و جریان را به آنها نگفتم.

بعد که به اصفهان برگشتیم خداوند مرا به گونه ای ثروتمند کرد که اکنون در خانه‏ام بیش از یک میلیون درهم دارم؛ به جز آن ثروت، ده فرزند هم دارم و عمرم اکنون بیش از هشتاد و چند سال است و من معتقد به امامت همان شخصى هستم که از اسرار دلم مرا مطلع کرد و خداوند دعایش را در باره‏ام مستجاب ساخت.[1]

 

 

کاروانسرا یا بهشت برین

صالح بن سعید نقل می کند:

خدمت امام على النقى علیه السّلام رسیدم عرض کردم: فدایت شوم! در هر موردى تصمیم دارند پرتو درخشان شما را خاموش کنند و به شما اهانت نمایند، حتى در این مورد که شما را در این کاروانسرا جا داده‏اند (اشاره به جای نامناسبی است که امام را در آن سکنی داده بودند).

فرمود: پسر سعید! تو همین قدر نسبت به ما معرفت دارى؟! (یا منظور تو این مکان نامناسب است؟) ناگاه با دست اشاره نمود و به من فرمود: نگاه کن! چشم انداختم و دیدم باغ‏هاى بسیار زیبا، سبز و خرم، حوریه‏ها و خدمتکارانی که پیکر آنها از صفا همچون مروارید می درخشید، پرندگان و نهرهاى جارى و آهوانی که چشم مرا خیره کردند و من حیران در تماشاى آنها بودم.

فرمود ما هر کجا باشیم چنین چیزها براى ما آماده است جایی که ما در آن باشیم در حقیقت همانی است که به تو نشان دادم نه آنی که در ظاهر می بینی.[2]

علامه مجلسی ره در توضیحی بر این روایت می نویسد:

در این روایت چون سطح فهم و درک سوال‏کننده پایین بود و لذت‏هاى روحى و مقامهاى معنوى آن ذوات مقدس را نمى‏توانست درک کند؛ خیال مى‏کرد این پیشامدها موجب خوارى و کوچکى ایشان مى‏شود او متوجه نبود که بر عکس تصور ظالمان در حق اهل بیت علیهم السلام و چنین احوالى (رنجشها و سختی های دنیایی) باعث افزایش مقام و درجات واقعى آنها می شود.[3]


هر چه نزدیکتر، به درگاه خدا خاضع تر

هارون بن فضل نقل می کند:

روزى که حضرت جواد علیه السلام از دنیا رفت من خدمت حضرت امام على النقى علیه السلام بودم. یک مرتبه ایشان گفتند: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. حضرت جواد علیه السلام از دنیا رفت. شخصى عرض کرد: از کجا فهمیدید؟ فرمود: چنان خوارى و کوچکى از خود در مقابل خدا حس کردم که سابقه نداشت.[4]

توضیح:

امامت منصبی الهی است که با رحلت هر امام به امام دیگر منقل می شود و چون رسیدن به این مقام مساوی با برتری یافتن نسبت به دیگر افراد جامعه است از این رو امام بلافاصله پس از شهادت پدر و نیل به مقام امامت، خود را به خدا نزدیک تر از دیگران یافته و برای همین در خود ذلت و خواری بی سابقه ای نسبت به خدا احساس می کند.


امان از آن روز که مظهر رحمت، غضب کند

زراره دربان متوکل نقل می کند:

شعبده بازى از هندوستان پیش متوکل آمد که کارهای بسیار عجیب و غریبی می کرد. متوکل نیز که مردى علاقمند به این بازیها بود تصمیم گرفت از هیمن راه حضرت امام على النقى علیه السلام را شرمنده کند. به همین شعبده باز گفت: اگر تو او را شرمنده کنى هزار سکه طلاى ناب از من خواهى گرفت.

شعبده باز گفت: شما دستور بدهید چند گرده نان نازک بیاورند و در سفره بگذارند؛ مرا نیز پهلوى ایشان قرار بده. متوکل این کار را انجام داد. امام هادی علیه السلام را نیز احضار کرد. یک پشتى در طرف چپ متوکل قرار داشت که روى آن عکس شیرى کشیده شده بود؛ شعبده باز هم کنار آن پشتى نشست.

وقتی امام علیه السّلام دست دراز کرد تا نانی بردارد شعبده‏باز کارى کرد که نان به هوا پرید. دوباره امام علیه السلام دست به سمت گرده دیگرى دراز کرد آن هم بالا رفت و همین سبب شد مردم بخندند.

حضرت امام على النقى علیه السّلام دست بر روى همان عکس شیر نهاده و فرمود: این مرد را بگیر. شیر از جاى جست و آن شعبده‏ باز را بلعید و دو مرتبه به همان پشتى برگشت مثل اول.

تمام مردم متحیر شدند. در این موقع امام علیه السّلام بلند شدند که بروند. متوکل گفت: تقاضا دارم بنشینید و آن مرد را دو مرتبه برگردانید. فرمود:

به خدا قسم دیگر او را نخواهى دید؛ دشمنان خدا را بر دوستان خدا مسلط می کنى؟!

امام از خانه خارج‏ شد و دیگر کسی آن مرد را ندید.[5]

 

پی نوشت:

1. الخرائج و الجرائح‏، ج1، ص 392.

2. بصائرالدرجات، ج1، ص406.

3. ر.ک: به بحار، ج50 ، ص 133.

4. الکافی، ج1، ص 381.

5. الخرائج و الجرائح‏، ج1، ص399 .

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی