کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

کارآفرینی از منظر ارزش های دینی و سرمایه اجتماعی

کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

کارآفرینی از منظر ارزش های دینی و سرمایه اجتماعی

کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

پیشرفت ایرانی اسلامی به عنوان گفتمان و خواست عمومی، راهبرد اساسی و مبنای همه قوانین و رویه های حاکمیتی باید باشد. جامعه نیازمند آموزش و ترویج کارآفرینی با رویکرد تفکر دینی و توسعه کسب و کارهای کارآفرینانه بر مبنای سرمایه انسانی، اقتصادی و اجتماعی ایرانی است

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام علی(ع)» ثبت شده است

سرتاسر حیات طیبه رسول ‌اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و لحظه به لحظه آن در نزد مسلمانان دارای اهمیتی بس شگرف و والاست؛ چرا که نه تنها کلام رسول‌ اکرم به نص صریح آیات قرآن، عاری از هرگونه هوا و هوس و متصل به سرچشمه وحی است(2)، بلکه عمل و فعل آن بزرگوار نیز بر تک تک مسلمانان حجت است و صراط مستقیم را به عالمیان می‌نمایاند.(3) اما در این میان، مقاطعی خاص از زندگی آن بزرگوار، به جهات گوناگون از اهمیتی ویژه برخوردار می‌باشد که یکی از بارزترین آنها، واقعه غدیر خم است. واقعه غدیر از ابعاد مختلف و از جهات متفاوت، دارای درخشندگی و تلألؤ خاصی در تاریخ اسلام است. کمتر مقطع تاریخی را می‌توان در جهان اسلام یافت که از لحاظ سند، اطمینان از اصل وقوع، کثرت راویان و اعتماد بزرگان و علمای مسلمین، قوت و استحکامی نظیر این رویداد مهم داشته باشد.

هنگامی که به راویان حدیث غدیر می‌نگریم، در مرتبه نخست نام اهل‌ بیت گرامی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یعنی امام ‌علی (علیه السلام)، فاطمه زهرا (سلام الله علیها)، امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) دیده می‌شود و در مرتبه بعدی نام حدود 110 تن از صحابه پیامبر اسلام(4) به چشم می‌خورد که در این میان، نام افرادی شاخص از میان صحابه همچون:

1-     ابوبکر بن ابی­‌قحافه

2-     عمر بن ‌الخطاب

3-     عثمان بن عفان

4-     عایشه بنت ابی‌بکر

5-     سلمان فارسی

6-     ابوذر غفاری

7-     عمار یاسر

8-     زبیر بن‌ عوام

9-     عباس بن عبدالمطلب

10- ام سلمه

11- زید بن ‌ارقم

12- جابر بن عبدالله‌ انصاری

13- ابوهریره

14- عبدالله ‌بن ‌عمر بن ‌الخطاب

 

 

و... توجه آدمی را به خود جلب می‌کند که تمامی آنان در محل غدیر حاضر بوده‌اند و حدیث غدیر را بدون واسطه نقل نموده‌اند. سپس در میان تابعین(5)، حدیث غدیر از 83 تن از تابعین نقل شده است که از جمله آنان می‌توان به:

1-      اصبغ بن‌ نباته

2-      سالم‌ بن ‌عبدالله ‌بن عمر بن الخطاب

3-      سعید بن‌ جبیر

4-      سلیم‌ بن قیس

5-      عمر بن عبدالعزیز(خلیفه اموی)

و... اشاره نمود.

پس از تابعین، در میان علمای اهل تسنن از قرن دوم تا قرن سیزدهم، 360 تن، حدیث غدیر را در آثار خویش نقل نموده‌اند که 3 تن از صاحبان صحاح سته (صحاح ششگانه)(6) و دو تن از پیشوایان فقهی اهل تسنن(7) نیز در شمار این بزرگان جای دارند.(8)

در بین محدثین و علمای شیعه نیز افراد فراوانی حدیث غدیر را در کتب مختلف، روایت نموده‌اند، که تعداد دقیق آنان مشخص نیست. از این اندیشمندان می‌توان به:

1-      شیخ کلینی

2-      شیخ صدوق

3-      شیخ مفید

4-      سید مرتضی

و... اشاره نمود.(9)

بنا بر آنچه که ذکر گردید، در میان بزرگان و محدثین اهل سنت و به دنبال دقت آنان بر روی راویان و طرق متفاوت نقل حدیث غدیر، اندیشمندان بسیاری، حدیث غدیر را حدیثی حسن(10)(11) و عده کثیری روایت غدیر را روایتی صحیح(12) دانسته‌اند(13) و حتی نزد عده‌ای از بزرگترین صاحبنظران اهل تسنن، با توجه به شمار فراوان راویان و طرق متعدد نقل حدیث، که روایت غدیر دارد، آنرا حدیثی متواتر(14) ذکر نموده‌اند.(15) علما، بزرگان و محدثین شیعه نیز بالاتفاق، غدیر را حدیثی متواتر می‌دانند.(16)(17)

بر این اساس و بر طبق آنچه که گذشت، به خوبی آشکار می‌گردد یکی از مهمترین وقایع تاریخ پرفراز و نشیب اسلام که در بین عامه مسلمانان، واقعه‌ای مسلم، پذیرفته شده و قطعی تلقی می‌گردد، واقعه غدیر خم است.

از منظری دیگر، آنچه که بر گونه غدیر، رنگ جاودانگی می‌زند؛ و اهمیت این واقعه را مضاعف می‌گرداند، نزول 2 آیه از قرآن‌کریم، یکی آیه 67 سوره مائده(18) و دیگری آیه 3 سوره مائده،(19) در ارتباط با این رویداد بزرگ است که بر طبق نظر مفسران نام‌آور شیعه و سنی، شأن نزول این آیات، مربوط به واقعه غدیر خم می‌باشد.(20)(21) هنگامی که کمی بیشتر در مقایسه مفاد این آیات و لحن آنها با سایر آیات قرآن کریم می‌اندیشیم، درمی‌یابیم اگر نگوییم چنین آهنگ کلامی در میان سایر آیات بی‌نظیر است، لااقل کمتر آیه‌ای را می‌توان یافت که مضامین و لحنی شبیه به این دو آیه داشته باشد. طبیعی است هر مسلمان هنگامی که در تلاوت قرآن بدین دو آیه می‌رسد، شگفت زده از خویش بپرسد این چه امر خطیری است که عدم ابلاغ آن توسط پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، ‌زحمات 23 ساله آن حضرت را تباه می­‌گرداند و در این صورت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هرگز رسالت خویش را به مردم نرسانده و وظیفه پیامبری را بجای نیاورده است؟ واقعاً این چه پیامی است که خداوند متعال به پیامبر خویش وعده داده است تا او را در زمینه ابلاغ آن، حافظ و نگهدار باشد؟ به علاوه، مگر این موضوع چه اهمیتی دارد که ابلاغ این پیام به امت و پیروی مردم از آن، سبب کامل شدن دین و تمام شدن نعمت و رضایت پروردگار می­‌گردد؟

پس دیگر جای هیچ تردیدی باقی نمی­ماند که روز نزول و ابلاغ این امر مهم و خطیر که بدین واسطه، روز اکمال دین و رضایت پروردگار محسوب می‌گردد، دارای اهمیت بسزایی در میان مسلمین خواهد بود.(22)

ولادت و حسب و نسب حضرت علی(ع) 

بنا بوشته مورخین ولادت على علیه السلام در روز جمعه 13 رجب در سال سى‏ام عام الفیل (1) بطرز عجیب و بیسابقه‏اى در درون کعبه یعنى خانه خدا بوقوع پیوست،محقق دانشمند حجة الاسلام نیر گوید:

اى آنکه حریم کعبه کاشانه تست‏     بطحا صدف گوهر یکدانه تست‏ 
گر مولد تو بکعبه آمد چه عجب‏        اى نجل خلیل خانه خود خانه تست 

پدر آنحضرت ابو طالب فرزند عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف و مادرش هم فاطمه دختر اسد بن هاشم بود بنا بر این على علیه السلام از هر دو طرف هاشمى نسب است (2)

اما ولادت این کودک مانند ولادت سایر کودکان بسادگى و بطور عادى نبود بلکه با تحولات عجیب و معنوى توأم بوده است مادر این طفل خدا پرست بوده و با دین حنیف ابراهیم زندگى میکرد و پیوسته بدرگاه خدا مناجات کرده و تقاضا مینمود که وضع این حمل را بر او آسان گرداند زیرا تا باین کودک حامل بود خود را مستغرق در نور الهى میدید و گوئى از ملکوت اعلى بوى الهام شده بود که این طفل با سایر موالید فرق بسیار دارد.

شیخ صدوق و فتال نیشابورى از یزید بن قعنب روایت کرده‏اند که گفت من با عباس بن عبد المطلب و گروهى از عبد العزى در کنار خانه خدا نشسته بودیم که فاطمه بنت اسد مادر امیر المؤمنین در حالیکه نه ماه باو آبستن بود و درد مخاض داشت آمد و گفت خدایا من بتو و بدانچه از رسولان و کتابها از جانب تو آمده‏اند ایمان دارم و سخن جدم ابراهیم خلیل را تصدیق میکنم و اوست که این بیت عتیق را بنا نهاده است بحق آنکه این خانه را ساخته و بحق مولودى که در شکم من است ولادت او را بر من آسان گردان ، یزید بن قعنب گوید ما بچشم خوددیدیم که خانه کعبه از پشت(مستجار) شکافت و فاطمه بدرون خانه رفت و از چشم ما پنهان گردید و دیوار بهم بر آمد چون خواستیم قفل درب خانه را باز کنیم گشوده نشد لذا دانستیم که این کار از امر خداى عز و جل است و فاطمه پس از چهار روز بیرون آمد و در حالیکه امیر المؤمنین علیه السلام را در روى دست داشت گفت من بر همه زنهاى گذشته برترى دارم زیرا آسیه خدا را به پنهانى پرستید در آنجا که پرستش خدا جز از روى ناچارى خوب نبود و مریم دختر عمران نخل خشک را بدست خود جنبانید تا از خرماى تازه چید و خورد(و هنگامیکه در بیت المقدس او را درد مخاض گرفت ندا رسید که از اینجا بیرون شو اینجا عبادتگاه است و زایشگاه نیست) و من داخل خانه خدا شدم و از میوه‏هاى بهشتى و بار و برگ آنها خوردم و چون خواستم بیرون آیم هاتفى ندا کرد اى فاطمه نام او را على بگذار که او على است و خداوند على الاعلى فرماید من نام او را از نام خود گرفتم و بادب خود تأدیبش کردم و او را بغامض علم خود آگاه گردانیدم و اوست که بتها را از خانه من میشکند و اوست که در بام خانه‏ام اذان گوید و مرا تقدیس و تمجید نماید خوشا بر کسیکه او را دوست دارد و فرمانش برد و واى بر کسى که او را دشمن دارد و نافرمانیش کند. (3)


و چنین افتخار منحصر بفردى که براى على علیه السلام در اثر ولادت در اندرون کعبه حاصل شده است بر احدى از عموم افراد بشر چه در گذشته و چه در آینده بدست نیامده است و این سخن حقیقتى است که اهل سنت نیز بدان اقرار و اعتراف دارند چنانکه ابن صباغ مالکى در فصول المهمه گوید:

و لم یولد فى البیت الحرام قبله احد سواه و هى فضیلة خصه الله تعالى بها اجلالا له و اعلاء لمرتبته و اظهارا لتکرمته. (4)

یعنى پیش از آنحضرت احدى در خانه کعبه ولادت نیافت مگر خود او واین فضیلتى است که خداى تعالى به على علیه السلام اختصاص داده تا مردم مرتبه بلند او را بشناسند و از او تجلیل و تکریم نمایند.

در جلد نهم بحار در مورد وجه تسمیه آنحضرت بعلى چنین نوشته شده است که چون ابوطالب طفل را از مادرش گرفت بسینه خود چسباند و دست فاطمه را گرفته و بسوى ابطح آمد و به پیشگاه خداوند تعالى چنین مناجات نمود.

یا رب هذا الغسق الدجى‏ 
و القمر المبتلج المضى‏ء 
بین لنا من حکمک المقضى‏ 
ماذا ترى فى اسم ذا الصبى (5)

هاتفى ندا کرد:

خصصتما بالولد الزکى‏ 
و الطاهر المنتجب الرضى‏ 
فاسمه من شامخ على‏ 
على اشتق من العلى (6)

علماى بزرگ اهل سنت نیز در کتب خود بهمین مطلب اشاره کرده‏اند و محمد بن یوسف گنجى شافعى با تغییر چند لفظ و کلمه در کفایة الطالب چنین مینویسد که در پاسخ تقاضاى ابوطالب ندائى برخاست و این دو بیت را گفت.

یا اهل بیت المصطفى النبى‏ 
خصصتم بالولد الزکى‏ 
ان اسمه من شامخ العلى‏ 
على اشتق من العلى (7)

و در بعضى روایات آمده است که فاطمه بنت اسد پس از وضع حمل(پیش از اینکه بوسیله نداى غیبى نام او على گذاشته شود) نام کودک را حیدر نهاد و هنگامیکه او را قنداق کرده بدست شوهر خود میداد گفت خذه فانه حیدرة و بهمین جهت آنحضرت در غزوه خیبر بمرحب پهلوان معروف یهود فرمود: 
انا الذى سمتنى امى حیدرة 
ضرغام اجام و لیث قسورة (8)

و چون نام آنحضرت على گذاشته شد نام حیدر جزو سایر القاب بر او اطلاق گردید و از القاب مشهورش حیدر و اسد الله و مرتضى و امیر المؤمنین و اخو رسول الله بوده و کنیه آنجناب ابو الحسن و ابوتراب است.

همچنین خدا پرستى و اسلام آوردن فاطمه و ابوطالب نیز از روایات گذشته معلوم میشود که آنها در جاهلیت موحد بوده و براى تعیین نام فرزند خود بدرگاه خدا استغاثه نموده‏اند،فاطمه بنت اسد براى رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بمنزله مادر بوده و از اولین گروهى است که به آنحضرت ایمان آورد و بمدینه مهاجرت نمود و هنگام وفاتش نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم پیراهن خود را براى کفن او اختصاص داد و بجنازه‏اش نماز خواند و خود در قبر او قرار گرفت تا وى از فشار قبر آسوده گردد و او را تلقین فرمود و دعا نمود. (9)

و ابوطالب هم موحد بوده و پس از بعثت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بدو ایمان آورده و چون شیخ و رئیس قریش بود لذا ایمان خود را مصلحة مخفى مینمود،در امالى صدوق است مردى بابن عباس گفت اى عمو زاده رسولخدا مرا آگاه گردان که آیا ابوطالب مسلمان بود؟گفت چگونه مسلمان نبود در حالیکه می گفت: 

و قد علموا ان ابننا لا مکذب‏ 
لدینا و لا یعبأ بقول الا باطل

یعنى مشرکین مکه دانستند که فرزند ما(محمد صلى الله علیه و آله و سلم) نزد ما مورد تکذیب نیست و بسخنان بیهوده اعتناء نمیکند مثل ابوطالب مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را در دل مخفى نگهمیداشتند و ظاهرا مشرک بودند و خداوند دو ثواب بآنها داد،حضرت صادق علیه السلام هم فرمود مثل‏ابوطالب مثل اصحاب کهف است که در دل ایمان داشتند و ظاهرا مشرک بودند و خداوند دو پاداش (یکى براى ایمان و یکى براى تقیه) بآنها داد. (10)


اشعار زیادى از ابوطالب در مدح پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مانده است که اسلام وى از مضمون آنها کاملا روشن و هویداست چنانکه به آنحضرت خطاب نموده و گوید:

و دعوتنى و علمت انک ناصحى‏ 
و لقد صدقت و کنت قبل امینا 
و ذکرت دینا لا محالة انه‏ 
من خیر ادیان البریة دینا (11)

بحضرت صادق عرض کردند که(اهل سنت) گمان کنند که ابوطالب کافر بوده است فرمود دروغ گویند چگونه کافر بود در حالیکه میگفت:

ألم تعلموا انا وجدنا محمدا 
نبیا کموسى خط فى اول الکتب (12)

شیخ سلیمان بلخى صاحب کتاب ینابیع المودة درباره ابوطالب گوید:

و حامى النبى و معینه و محبه اشد حبا و کفیله و مربیه و المقر بنبوته و المعترف برسالته و المنشد فى مناقبه ابیاتا کثیرة و شیخ قریش ابوطالب. (13)

یعنى ابوطالب که رئیس و بزرگ قریش بود حامى و کمک پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بود و او را بسیار دوست داشت و کفیل معیشت و مربى آنحضرت بود و بنبوتش اقرار و برسالتش اعتراف داشت و در مناقب او اشعار زیادى سروده است.(درباره اثبات ایمان ابوطالب مطالب زیادى در کتب دینى‏نوشته شده و کتابهاى مستقلى نیز مانند کتاب ابوطالب مؤمن قریش برشته تألیف در آمده است) .

بارى ولادت على علیه السلام در اندرون کعبه مفاخر بنى هاشم را جلوه تازه‏اى بخشید و شعراى عرب و عجم در اینمورد اشعار زیادى سروده‏اند که در خاتمه این فصل بچند بیت از سید حمیرى ذیلا اشاره میگردد.

ولدته فى حرم الاله امه‏ 
و البیت حیث فنائه و المسجد 
بیضاء طاهرة الثیاب کریمة 
طابت و طاب ولیدها و المولد 
فى لیلة غابت نحوس نجومها 
و بدت مع القمر المنیر الاسعد 
ما لف فى خرق القوابل مثله‏ 
الا ابن امنة النبى محمد (14)

مادرش او را در حرم خدا زائید در حالیکه بیت و مسجد الحرام آستانه او بود.

آن مادر نورانى که لباسهاى پاکیزه ببر داشت و خود پاکیزه بود و مولود او و محل ولادت نیز پاکیزه بود.

در شبى که ستاره‏هاى منحوسش ناپیدا بوده و سعیدترین ستاره بهمراه ماه پدید آمده بود .

قابله‏هاى(دنیا) هیچ مولودى را مانند او لباس نپوشاینده‏اند(یعنى هرگز مولودى مانند او بدنیا نیامده) بجز پسر آمنه محمد پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم.

پى‏نوشتها:

(1) حبشى‏هاى فیل سوار که باصحاب فیل سوار که باصحاب فیل مشهورند تحت فرماندهى ابرهه براى ویران کردن کعبه بمکه آمده بودند که خداوند همه آنها را هلاک نمود و خود ابرهه نیز آخرین نفر بود که بهلاکت رسید چنانکه در قرآن کریم فرماید: (ألم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل؟) اعراب حجاز آن سال را مبارک شمرده و نامش را عام الفیل گذاشتند و ولادت نبى اکرم نیز در همانسال بوده است تا 71 سال پس از آنواقعه یعنى تا سال 18 هجرى عام الفیل مبدأ تاریخ مسلمین بود ولى در سال مزبور که ششمین سال خلافت عمر بود برهنمائى حضرت امیر از عام الفیل صرفنظر و سال هجرت نبوى مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت.

(2) ابوطالب پیش از ولادت على علیه السلام داراى سه پسر دیگر هم بود که به ترتیب عبارتند از طالب،عقیل،جعفر.

(3) امالى صدوق مجلس 27 حدیث 9ـروضة الواعظین جلد 1 ص 76ـبحار الانوار جلد 35 ص 8ـکشف الغمه ص .19

(4) فصول المهمه ص .14

(5) اى پروردگار صاحب شب تاریک و ماه نور دهنده از حکم مقضى خود براى ما آشکار کن که اسم این کودک را چه بگذاریم.

(6) شما دو نفر (ابوطالب و فاطمه) اختصاص یافتید بفرزند پاکیزه و برگزیده و پسندیده پس نام او على است و على از نام خداوند على الاعلى مشتق شده است.

(7) ینابیع المودة باب 56 ص 255ـکفایة الطالب ص .406

(8) من آنکسم که مادرم نام مرا حیدر نهاد،شیر بیشه‏ام چنان شیرى که زورمند و پنجه افکن باشد.

(9) اعلام الورىـاصول کافى جلد 2 ابواب تاریخـامالى صدوق مجلس 51 حدیث .14

(10) امالى صدوق مجلس 89 حدیث 12 و 13ـروضة الواعظین جلد 1 ص 139

(11) بحار الانوار جلد 35 ص 124ـمرا(بدین خود) دعوت کردى و من دانستم که یقینا تو خیر خواه منى و تو از این پیش راستگو و امین بودى و دینى را بمردم عرضه داشتى که آن بهترین ادیان است.

(12) اصول کافى جلد 2 باب ابواب التاریخـآیا ندانستید که ما محمد(ص) را مانند موسى به پیغمبرى یافتیم که در کتابهاى گذشته نامش نوشته شده است.

(13) ینابیع المودة باب 52 ص .152

(14) روضة الواعظین جلد 1 ص .


 تهدمت و الله ارکان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى ...  (نداى آسمانى) 

على علیه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت بکوفه در صدد حمله بشام بر آمد و حکام ایالات نیز در اجراى فرمان آنحضرت تا حد امکان به بسیج پرداخته و گروههاى تجهیز شده را بخدمت وى اعزام داشتند.


تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى نیروهاى اعزامى از اطراف وارد کوفه شده و باردوگاه نخیله پیوستند،على علیه السلام گروههاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با کوشش شبانه روزى خود در مورد تأمین و تهیه کسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را بعمل آورد،فرماندهان و سرداران او هم که از رفتار و کردار معاویه و مخصوصا از نیرنگهاى عمرو عاص دل پر کینه داشتند در این کار مهم حضرتش را یارى نمودند و بالاخره در نیمه دوم ماه مبارک رمضان از سال چهلم هجرى على علیه السلام پس از ایراد یک خطابه غراء تمام سپاهیان خود را بهیجان آورده و آنها را براى حرکت بسوى شام آماده نمود ولى در این هنگام خامه تقدیر سرنوشت دیگرى را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقیم گردانید.

فراریان خوارج،مکه را مرکز عملیات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان باسامى عبد الرحمن بن ملجم و برک بن عبد الله و عمرو بن بکر در یکى از شبها گرد هم آمده واز گذشته مسلمین صحبت میکردند،در ضمن گفتگو باین نتیجه رسیدند که باعث این همه خونریزى و برادر کشى،معاویه و عمرو عاص و على علیه السلام میباشند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمین بکلى آسوده شده و تکلیف خود را معین مى‏کنند،این سه نفر با هم پیمان بستند و آنرا بسوگند مؤکد کردند که هر یک از آنها داوطلب کشتن یکى از این سه نفر باشد عبد الرحمن بن ملجم متعهد قتل على علیه السلام شد،عمرو بن بکر عهده‏دار کشتن عمرو عاص گردید،برک بن عبد الله نیز قتل معاویه را بگردن گرفت و هر یک شمشیر خود را با سم مهلک زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه این قرار داد بطور محرمانه و سرى در مکه کشیده شد و براى اینکه هر سه نفر در یکموقع مقصود خود را انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را که شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بیدار میمانند براى این منظور انتخاب کردند و هر یک از آنها براى انجام ماموریت خود بسوى مقصد روانه گردید،عمرو بن بکر براى کشتن عمرو عاص بمصر رفت و برک بن عبد الله جهت قتل معاویه رهسپار شام شد ابن ملجم نیز راه کوفه را پیش گرفت.

برک بن عبد الله در شام بمسجد رفت و در لیله نوزدهم در صف یکم نماز ایستاد و چون معاویه سر بر سجده نهاد برک شمشیر خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشیر او بجاى فرق معاویه بر ران وى اصابت نمود.

معاویه زخم شدید برداشت و فورا بخانه خود منتقل و بسترى گردید و ضارب را نیز پیش او حاضر ساختند،معاویه گفت تو چه جرأتى داشتى که چنین کارى کردى؟

برک گفت امیر مرا معاف دارد تا مژده دهم:معاویه گفت مقصودت چیست؟برک گفت همین الان على را هم کشتند:معاویه او را تا تحقیق این خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گردید او را رها نمود و بروایت بعضى (مانند شیخ مفید) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.

چون طبیب معالج زخم معاویه را معاینه کرد اظهار نمود که اگر امیر اولادى نخواهد میتوان آنرا با دوا معالجه نمود و الا باید محل زخم با آهن گداخته داغ گردد،معاویه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (یزید و عبد الله) براى من‏کافى است (1) .

عمرو بن بکر نیز در همان شب در مصر بمسجد رفت و در صف یکم بنماز ایستاد اتفاقا در آنشب عمرو عاص را تب شدیدى رخ داده بود که از التهاب و رنج آن نتوانسته بود بمسجد برود و به پیشنهاد پسرش قاضى شهر را براى اداى نماز جماعت بمسجد فرستاده بود!

پس از شروع نماز در رکعت اول که قاضى سر بسجده داشت عمرو بن بکر با یک ضربت شمشیر او را از پا در آورد،همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نیمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته بچنگ مصریان افتاد،چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را بعذابهاى هولناک عمرو عاص تهدیدش میکردند عمرو بن بکر گفت مگر عمرو عاص کشته نشد؟شمشیرى که من بر او زده‏ام اگر وى از آهن هم باشد زنده نمى‏ماند مردم گفتند آنکس که تو او را کشتى قاضى شهر است نه عمرو عاص!!

بیچاره عمرو آنوقت فهمید که اشتباها قاضى بیگناه را بجاى عمرو عاص کشته است لذا از کثرت تأسف نسبت بمرگ قاضى و عدم اجراى مقصود خود شروع بگریه نمود و چون عمرو عاص علت گریه را پرسید عمرو گفت من بجان خود بیمناک نیستم بلکه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست که نتوانستم مانند رفقاى خود مأموریتم را انجام دهم!عمرو عاص جریان امر را از او پرسید عمرو بن بکر مأموریت سرى خود و رفقایش را براى او شرح داد آنگاه بدستور عمرو عاص گردن او هم با شمشیر قطع گردید بدین ترتیب مأمورین قتل عمرو عاص و معاویه چنانکه باید و شاید نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نیز کشته شدند.

اما سرنوشت عبد الرحمن بن ملجم:این مرد نیز در اواخر ماه شعبان سال چهلم بکوفه رسید و بدون اینکه از تصمیم خود کسى را آگاه گرداند در منزل یکى از آشنایان خود مسکن گزید و منتظر رسیدن شب نوزدهم ماه مبارک رمضان شد،روزى بدیدن یکى از دوستان خود رفت و در آنجا زن زیباروئى بنام قطام را که پدر و برادرش در جنگ نهروان بدست على علیه السلام کشته شده بودند مشاهده کرد و در اولین برخورد دل از کف داد و فریفته زیبائى او گردید و از وى تقاضاى زناشوئى نمود.

قطام گفت براى مهریه من چه خواهى کرد؟گفت هر چه تو بخواهى!

قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و یک کنیز و یک غلام و کشتن على بن ابیطالب است: (چه مهر سنگینى!شاعر گوید)

فلم ار مهرا ساقه ذو سماحة 
کمهر قطام من غنى و معدم‏ 
ثلاثة آلاف و عبدو قنیة 
و ضرب على بالحسام المسمم‏ 
و لا مهر اغلى من على و ان غلا 
و لا فتک الا دون فتک ابن ملجم.

یعنى تا کنون ندیده‏ام صاحب کرمى را از توانگر و درویش که (براى زنى) مانند مهر قطام مهر کند. (و آن عبارت است از) سه هزار درهم پول و غلام و کنیزى و ضربت زدن بعلى علیه السلام با شمشیر زهر آلود.

و هیچ مهرى هر قدر هم سنگین و گران باشد از کشتن على علیه السلام گرانتر نیست و هیچ ترورى مانند ترور ابن ملجم نیست.بارى ابن ملجم که خود براى کشتن آنحضرت از مکه بکوفه آمده و نمیخواست کسى از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمایش کند لذا بقطام گفت آنچه از پول و غلام و کنیز خواستى برایت فراهم میکنم اما کشتن على بن ابیطالب را من چگونه میتوانم انجام دهم؟

قطام گفت البته در حال عادى کسى نمیتواند باو دست یابد باید او را غافل گیر کنى و غفلة بقتل رسانى تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم کامیاب شوى و چنانچه در انجام اینکار کشته گردى پاداش آخرتت بهتر از دنیا خواهد بود!!ابن ملجم که دید قطام نیز از خوارج بوده و همعقیده اوست گفت بخدا سوگند من بکوفه نیامده‏ام مگر براى همین کار!قطام گفت من نیز در انجام این کار ترا یارى‏میکنم و تنى چند بکمک تو میگمارم بدینجهت نزد وردان بن مجالد که با قطام از یک قبیله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جریان امر گذاشت و از وى خواست که در اینمورد بابن ملجم کمک نماید وردان نیز (بجهت بغضى که با على علیه السلام داشت) تقاضاى او را پذیرفت.

خود ابن ملجم نیز مردى از قبیله اشجع را بنام شبیب که با خوارج همعقیده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قیس یعنى همان منافقى را که در صفین على علیه السلام را در آستانه پیروزى مجبور بمتارکه جنگ نمود از اندیشه خود آگاه ساختند اشعث نیز بآنها قول داد که در موعد مقرره او نیز خود را در مسجد بآنها خواهد رسانید،بالاخره شب نوزدهم ماه مبارک رمضان فرا رسید و ابن ملجم و یارانش بمسجد آمده و منتظر ورود على علیه السلام شدند.

مقارن ورود ابن ملجم بکوفه على علیه السلام نیز جسته و گریخته از شهادت خود خبر میداد حتى در یکى از روزهاى ماه رمضان که بالاى منبر بود دست بمحاسن شریفش کشید و فرمود شقى‏ترین مردم این مویها را با خون سر من رنگین خواهد نمود و بهمین جهت روزهاى آخر عمر خود را هر شب در منزل یکى از فرزندان خویش مهمان میشد و در شب شهادت نیز در منزل دخترش ام کلثوم مهمان بود.

موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس بعبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشویش بود،گاهى بآسمان نگاه میکرد و حرکات ستارگان را در نظر میگرفت و هر چه طلوع فجر نزدیکتر میشد تشویش و ناراحتى آنحضرت بیشتر میگشت بطوریکه ام کلثوم پرسید:پدر جان چرا امشب این قدر ناراحتى؟فرمود دخترم من تمام عمرم را در معرکه‏ها و صحنه‏هاى کارزار گذرانیده و با پهلوانان و شجاعان نامى مبارزه‏ها کرده‏ام،چه بسیار یک تنه بر صفوف دشمن حمله‏ها برده و ابطال رزمجوى عرب را بخاک و خون افکنده‏ام ترسى از چنین اتفاقات ندارم ولى امشب احساس میکنم که لقاى حق فرا رسیده است.

بالاخره آنشب تاریک و هولناک بپایان رسید و على علیه السلام عزم خروج از خانه را نمود در این موقع چند مرغابى که هر شب در آن خانه در آشیانه خودمیخفتند پیش پاى امام جستند و در حال بال افشانى بانگ همى دادند و گویا میخواستند از رفتن وى جلوگیرى کنند!

على علیه السلام فرمود این مرغ‏ها آواز میدهند و پشت سر این آوازها نوحه و ناله‏ها بلند خواهد شد!ام کلثوم از گفتار آنحضرت پریشان شد و عرض کرد پس خوبست تنها نروى.على علیه السلام فرمود اگر بلاى زمینى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد که باید جارى شود.

على علیه السلام رو بسوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار نمود و سپس بمحراب رفت و بنماز نافله صبح ایستاد و چون بسجده رفت عبد الرحمن بن ملجم با شمشیر زهر آلود در حالیکه فریاد میزد لله الحکم لا لک یا على ضربتى بسر مبارک آنحضرت فرود آورد (2) و شمشیر او بر محلى که سابقا شمشیر عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مبارکش را تا پیشانى شکافت و ابن ملجم و همراهانش فورا بگریختند.


خون از سر مبارک على علیه السلام جارى شد و محاسن شریفش را رنگین نمود و در آنحال فرمود :

بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الکعبة.

(سوگند بپروردگار کعبه که رستگار شدم) و سپس این آیه شریفه را تلاوت نمود:

منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخرى (3) .

(شما را از خاک آفریدیم و بخاک بر میگردانیم و بار دیگر از خاک مبعوث‏تان میکنیم) و شنیده شد که در آنوقت جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد و گفت:

تهدمت و الله ارکان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقیاء. (بخدا سوگند ستونهاى هدایت در هم شکست و نشانه‏هاى تقوى محو شد و دستاویز محکمى که میان خالق و مخلوق بود گسیخته گردید پسر عم مصطفى صلى الله علیه و آله کشته شد،على مرتضى بشهادت رسید و بدبخت‏ترین اشقیاء او را شهید نمود .)

همهمه و هیاهو در مسجد بر پا شد حسنین علیهما السلام از خانه بمسجد دویدند عده‏اى هم بدنبال ابن ملجم رفته و دستگیرش کردند،حسنین باتفاق بنى‏هاشم على علیه السلام را در گلیم گذاشته و بخانه بردند فورا دنبال طبیب فرستادند،طبیب بالاى سر آنحضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده کرد بمعاینه و آزمایش پرداخت ولى با کمال تأسف اظهار نمود که این زخم قابل علاج نیست زیرا شمشیر زهر آلود بوده و بمغز صدمه رسانیده و امید بهبودى نمیرود .

على علیه السلام از شنیدن سخن طبیب بر خلاف سایر مردم که از مرگ میهراسند با کمال بردبارى بحسنین علیهما السلام وصیت فرمود زیرا على علیه السلام را هیچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانکه بارها فرموده بود او براى مرگ مشتاقتر از طفل براى پستان مادر بود!

على علیه السلام در سراسر عمر خود با مرگ دست بگریبان بود،او شب هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله در فراش آنحضرت که قرار بود شجعان قبائل عرب آنرا زیر شمشیرها بگیرند آرمیده بود،على علیه السلام در غزوات اسلامى همواره دم شمشیر بود و حریفان و مبارزان وى قهرمانان شجاع و مردان جنگ بودند،او میفرمود براى من فرق نمیکند که مرگ بسراغ من آید و یا من بسوى مرگ روم بنابر این براى او هیچگونه جاى ترس نبود،على علیه السلام وصیت خود را بحسنین علیهما السلام چنین بیان فرمود:

اوصیکما بتقوى الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما،و لا تأسفا على شى‏ء منها زوى عنکما... (4)

شما را بتقوى و ترس از خدا سفارش میکنم و اینکه دنیا را نطلبید اگر چه‏دنیا شما را بخواهد و بآنچه از (زخارف دنیا) از دست شما رفته باشد تأسف مخورید و سخن راست و حق گوئید و براى پاداش (آخرت) کار کنید،ستمگر را دشمن باشید و ستمدیده را یارى نمائید.

شما و همه فرزندان و اهل بیتم و هر که را که نامه من باو برسد بتقوى و ترس از خدا و تنظیم امور زندگى و سازش میان خودتان سفارش میکنم زیرا از جد شما پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیدم که میفرمود سازش دادن میان دو تن (از نظر پاداش) بهتر از تمام نماز و روزه (مستحبى) است،از خدا درباره یتیمان بترسید و براى دهان آنها نوبت قرار مدهید (که گاهى سیر و گاهى گرسنه باشند) و در اثر بى توجهى شما در نزد شما ضایع نگردند،درباره همسایگاه از خدا بترسید که آنها مورد وصیت پیغمبرتان هستند و آنحضرت درباره آنان همواره سفارش میکرد تا اینکه ما گمان کردیم براى آنها (از همسایه) میراث قرار خواهد داد.و بترسید از خدا درباره قرآن که دیگران با عمل کردن بآن بر شما پیشى نگیرند،درباره نماز از خدا بترسید که ستون دین شما است و درباره خانه پروردگار (کعبه) از خدا بترسید و تا زنده هستید آنرا خالى نگذارید که اگر آن خالى بماند (از کیفر الهى) مهلت داده نمیشوید و بترسید از خدا درباره جهاد با مال و جا ن و زبانتان در راه خدا،و ملازم همبستگى و بخشش بیکدیگر باشید و از پشت کردن بهم و جدائى از یکدیگر دورى گزینید،امر بمعروف و نهى از منکر را ترک نکنید (و الا) اشرارتان بر شما حکمرانى کنند و آنگاه شما (خدا را براى دفع آنها میخوانید) و او دعایتان را پاسخ نگوید.

اى فرزندان عبد المطلب مبادا به بهانه اینکه بگوئید امیر المؤمنین کشته شده ا ست در خونهاى مردم فرو روید و باید بدانید که بعوض من کشته نشود مگر کشنده من،بنگرید زمانیکه من از ضربت او مردم شما هم بعوض آن،ضربتى بوى بزنید و او را مثله نکنید که من از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که میفرمود از مثله کردن اجتناب کنید اگر چه نسبت بسگ آزار کننده باشد.  

على علیه السلام پس از ضربت خوردن در سحرگاه شب 19 رمضان تا اواخر شب 21 در خانه بسترى بود و در اینمدت علاوه بر خانواده آنحضرت بعضى از اصحابش‏نیز جهت عیادت بحضور وى مشرف میشدند و در آخرین ساعات زندگى او از کلمات گهر بارش بهره‏مند میگشتند از جمله پندهاى حکیمانه او این بود که فرمود:انا بالامس صاحبکم و الیوم عبرة لکم و غدا مفارقکم. 

(من دیروز مصاحب شما بودم و امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت میکنم) .

مقدارى شیر براى على علیه السلام حاضر نمودند کمى میل کرد و فرمود بزندانى خود نیز از این شیر بدهید و او را اذیت و شکنجه نکنید اگر من زنده ماندم خود،دانم و او و اگر در گذشتم فقط یک ضربت باو بزنید زیرا او یک ضربت بیشتر بمن نزده است و رو بفرزندش حسن علیه السلام نمود و فرمود:

یا بنى انت ولى الامر من بعدى و ولى الدم فان عفوت فلک و ان قتلت فضربة مکان ضربة.

(پسر جانم پس از من تو ولى امرى و صاحب خون من هستى اگر او را ببخشى خود دانى و اگر بقتل رسانى در برابر یک ضربتى که بمن زده است یکضربت باو بزن) چون على علیه السلام در اثر سمى که بوسیله شمشیر از راه خون وارد بدن نازنینش شده بود بیحال و قادر بحرکت نبود لذا در اینمدت نمازش را نشسته میخواند و دائم در ذکر خدا بود،شب 21 رمضان که رحلتش نزدیک شد دستور فرمود براى آخرین دیدار اعضاى خانواده او را حاضر نمایند تا در حضور همگى وصیتى دیگر کند.

اولاد على علیه السلام در اطراف وى گرد گشتند و در حالیکه چشمان آنها از گریه سرخ شده بود بوصایاى آنجناب گوش میدادند،اما وصیت او تنها براى اولاد وى نبود بلکه براى تمام افراد بشر تا انقراض عالم است زیرا حاوى یک سلسله دستورات اخلاقى و فلسفه عملى است و اینک خلاصه آن:

ابتداى سخنم شهادت بیگانگى ذات لا یزال خداوند است و بعد برسالت محمد بن عبد الله صلى الله علیه و آله که پسر عم من و بنده و برگزیده خداست،بعثت او از جانب پروردگار است و دستوراتش احکام الهى است،مردم را که در بیابان جهل و نادانى سرگردان بودند بصراط مستقیم و طریق نجات هدایت فرموده‏و بروز رستاخیز از کیفر اعمال ناشایست بیم داده است.

اى فرزندان من،شما را به تقوى و پرهیز کارى دعوت میکنم و بصبر و شکیبائى در برابر حوادث و ناملایمات توصیه مینمایم پاى بند دنیا نباشید و بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخورید،شما را باتحاد و اتفاق سفارش میکنم و از نفاق و پراکندگى بر حذر میدارم،حق و حقیقت را همیشه نصب العین قرار دهید و در همه حال چه هنگام غضب و اندوه و چه در موقع رضا و شادمانى از قانون ثابت عدالت پیروى کنید.

اى فرزندان من،هرگز خدا را فراموش مکنید و رضاى او را پیوسته در نظر بگیرید با اعمال عدل و داد نسبت بستمدیدگان و ایثار و انفاق به یتیمان و درماندگان،او را خشنود سازید،در این باره از پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود هر که یتیمان را مانند اطفال خود پرستارى کند بهشت خدا مشتاق لقاى او میشود و هر کس مال یتیم را بخورد آتش دوزخ در انتظار او میباشد.

در حق اقوام و خویشاوندان صله رحم و نیکى نمائید و از درویشان و مستمندان دستگیرى کرده و بیماران را عیادت کنید،چون دنیا محل حوادث است بنابر این خود را گرفتار آمال و آرزو مکنید و همیشه در فکر مرگ و جهان آخرت باشید،با همسایه‏هاى خود برفق و ملاطفت رفتار کنید که از جمله توصیه‏هاى پیغمبر صلى الله علیه و آله نگهدارى حق همسایه است.احکام الهى و دستورات شرع را محترم شمارید و آنها را با کمال میل و رغبت انجام دهید،نماز و زکوة و امر بمعروف و نهى از منکر را بجا آورید و رضایت خدا را در برابر اطاعت فرامین او حاصل کنید.

اى فرزندان من،از مصاحبت فرو مایگان و ناکسان دورى کنید و با مردم صالح و متقى همنشین باشید،اگر در زندگى امرى پیش آید که پاى دنیا و آخرت شما در میان باشد از دنیا بگذرید و آخرت را بپذیرید،در سختیها و متاعب روزگار متکى بخدا باشید و در انجام هر کارى از او استعانت جوئید،با مردم برأفت و مهربانى و خوشروئى و حسن نیت رفتار کنید و فضائل نفسانى مخصوصا تقوى و خدمت بنوع را شعار خود سازید،کودکان خود را نوازش کنید و بزرگان و سالخوردگان را محترم شمارید.اولاد على علیه السلام خاموش نشسته و در حالیکه غم و اندوه گلوى آنها را فشار میداد بسخنان دلپذیر و جان پرور آنحضرت گوش میدادند،تا این قسمت از وصیت على علیه السلام درس اخلاق و تربیت بود که عمل بدان هر فردى را بحد نهائى کمال میرساند آنحضرت این قسمت از وصیت خود را با جمله لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم بپایان رسانید و آنگاه از هوش رفت و پس از لحظه‏اى چشمان خدابین خود را نیمه باز کرد و فرمود:اى حسن سخنى چند هم با تو دارم،امشب آخرین شب عمر من است چون در گذشتم مرا با دست خود غسل بده و کفن بپوشان و خودت مباشر اعمال کفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاریکى شب دور از شهر کوفه جنازه مرا در محلى گمنام بخاک سپار تا کسى از آن آگاه نشود.

عموم بنى‏هاشم مخصوصا خاندان علوى در عین خاموشى گریه میکردند و قطرات اشگ از چشمان آنها بر گونه‏هایشان فرو میغلطید،حسن علیه السلام که از همه نزدیکتر نشسته بود از کثرت تأثر و اندوه،امام علیه السلام را متوجه حزن و اندوه خود نمود على علیه السلام فرمود اى پسرم صابر و شکیبا باش و تو و برادرانت را در این موقع حساس بصبر و بردبارى توصیه میکنم.

سپس فرمود از محمد هم مواظب باشید او هم برادر شما و هم پسر پدر شما است و من او را دوست دارم.

على علیه السلام مجددا از هوش رفت و پس از لحظه‏اى تکانى خورد و بحسین علیه السلام فرمود پسرم زندگى تو هم ماجرائى خواهد داشت فقط صابر و شکیبا باش که ان الله یحب الصابرین .

در این هنگام على علیه السلام در سکرات موت بود و پس از لحظاتى چشمان مبارکش بآهستگى فرو خفت و در آخرین نفس فرمود:

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

پس از اداى شهادتین آن لبهاى نیمه باز و نازنین بهم بسته شد و طایر روحش باوج ملکوت اعلا پرواز نمود و بدین ترتیب دوران زندگى مردى که در تمام مدت‏عمر جز حق و حقیقت هدفى نداشت بپایان رسید (1) .

هنگام شهادت سن شریف على علیه السلام 63 سال و مدت امامتش نزدیک سى سال و دوران خلافت ظاهریش نیز در حدود پنج سال بود.امام حسن علیه السلام باتفاق حسین علیه السلام و چند تن دیگر بتجهیز او پرداخته و پس از انجام تشریفات مذهبى جسد آنحضرت را در پشت کوفه در غرى که امروز به نجف معروف است دفن کردند و همچنانکه خود حضرت امیر علیه السلام سفارش کرده بود براى اینکه دشمنان وى از بنى امیه و خوارج جسد آنجناب را از قبر خارج نسازند و بدان اهانت و جسارت ننمایند محل قبر را با زمین یکسان نمودند که معلوم نباشد و قبر على علیه السلام تا زمان حضرت صادق علیه السلام از انظار پوشیده و مخفى بود و موقعیکه منصور دوانقى دومین خلیفه عباسى آنحضرت را از مدینه بعراق خواست هنگام رسیدن بکوفه بزیارت مرقد مطهر حضرت امیر علیه السلام رفته و محل آنرا مشخص نمود.

در مورد پیدایش قبر على علیه السلام شیخ مفید هم روایتى نقل میکند که عبد الله بن حازم گفت روزى با هارون الرشید براى شکار از کوفه بیرون رفتیم و در پشت کوفه بغریین رسیدیم،در آنجا آهوانى را دیدیم و براى شکار آنها سگهاى شکارى و بازها را بسوى آنها رها نمودیم،آنها ساعتى دنبال آهوان دویدند اما نتوانستند کارى بکنند و آهوان به تپه‏اى که در آنجا بود پناه برده و بالاى آن ایستادند و ما دیدیم که بازها بکنار تپه فرود آمدند و سگها نیز برگشتند،هارون از این حادثه تعجب کرد و چون آهوان از تپه فرود آمدند دوباره بازها بسوى آنها پرواز کرده و سگها هم بطرف آنها دویدند آهوان مجددا بفراز تپه رفته و بازها و سگها نیز باز گشتند و این واقعه سه بار تکرار شد!هارون گفت زود بروید و هر که را در این حوالى پیدا کردید نزد من آورید،و ما رفتیم و پیرمردى از قبیله بنى اسد را پیدا کردیم و او را نزد هارون آوردیم،هارون گفت اى شیخ مرا خبر ده که این تپه چیست؟آنمرد گفت اگر امانم دهى ترا از آن آگاه سازم!هارون گفت من با خدا عهد میکنم که ترا از مکانت بیرون‏نکنم و بتو آزار نرسانم.شیخ گفت پدرم از پدرانش بمن خبر داده است که قبر على بن ابیطالب در این تپه است و خداى تعالى آنرا حرم امن قرار داده است چیزى آنجا پناهنده نشود جز اینکه ایمن گردد!

هارون که اینرا شنید پیاده شد و آبى خواست و وضوء گرفت و نزد آن تپه نماز خواند و خود را بخاک آن مالید و گریست و سپس (بکوفه) برگشتیم (6) .

در مورد مرقد مطهر حضرت امیر علیه السلام حکایتى آمده است که نقل آن در اینجا خالى از لطف نیست:

سلطان سلیمان که از سلاطین آل عثمان و احداث کننده نهر حسینیه از شط فرات بود چون به کربلاى معلى میآمد بزیارت امیر المؤمنین مشرف میشد،در نجف نزدیکى بارگاه شریف علوى از اسب پیاده شد و قصد نمود که محض احترام و تجلیل تا قبه منوره پیاده رود.

قاضى عسکر که مفتى جماعت هم بوده در این سفر همراه سلطان بود،چون از اراده سلطان با خبر گشت با حالت غضب بحضور سلطان آمد و گفت تو سلطان زنده هستى و على بن ابیطالب مرده است تو چگونه از جهت درک زیارت او پیاده رفتن را عزم نموده‏اى؟ (قاضى ناصبى بود و نسبت بحضرت شاه ولایت عناد و عداوت داشت) در اینخصوص قاضى با سلطان مکالماتى نمود تا اینکه گفت اگر سلطان در گفته من که پیاده رفتن تا قبه منوره موجب کسر شأن و جلال سلطان است تردیدى دارد بقرآن شریف تفأل جوید تا حقیقت امر مکشوف گردد،سلطان سخن او را پذیرفت و قرآن مجید را در دست گرفته و تفالا آنرا باز نمود و این آیه در اول صفحه ظاهر بود:فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوى.سلطان رو به قاضى نمود و گفت سخن تو برهنگى پاى ما را مزید بر پیاده رفتن نمود پس کفشهاى خود را هم درآورده با پاى برهنه از نجف تا بروضه منوره راه را طى نمود بطوریکه پایش در اثر ریگها زخم شده بود.پس از فراغت از زیارت،آن قاضى عنود پیش سلطان آمد و گفت در این شهر قبر یکى از مروجین رافضى‏ها است خوبست که قبر او رانبش نموده و بسوختن استخوانهاى پوسیده او حکم فرمائى!!

سلطان گفت نام آن عالم چیست؟قاضى پاسخ داد نامش محمد بن حسن طوسى است.

سلطان گفت این مرد مرده است و خداوند هر چه را که آن عالم مستحق باشد از ثواب و عقاب باو میرساند قاضى در نبش قبر مرحوم شیخ طوسى مکالمه زیادى با سلطان نمود بالاخره سلطان دستور داد هیزم زیادى در خارج نجف جمع کردند و آنها را آتش زدند آنگاه فرمان داد خود قاضى را در میان آتش انداختند و خداوند تبارک و تعالى آنملعون را در آتش دنیوى قبل از آتش اخروى معذب گردانید (7) .

همچنین صاحب منتخب التواریخ از کتاب انوار العلویه نقل میکند که وقتى نادر شاه گنبد حرم حضرت امیر علیه السلام را تذهیب نمود از وى پرسیدند که بالاى قبه مقدسه چه نقش کنیم؟نادر فورا گفت:ید الله فوق ایدیهم.فرداى آنروز وزیر نادر میرزا مهدیخان گفت نادر سواد ندارد و این کلام بدلش الهام شده است اگر قبول ندارید بروید مجددا سؤال کنید لذا آمدند و پرسیدند که در فوق قبه مقدسه چه فرمودید نقش کنیم؟گفت همان سخن که دیروز گفتم (8) !

بارى حسنین علیهما السلام و همراهان پس از دفن جنازه على علیه السلام بکوفه برگشتند و ابن ملجم نیز همانروز (21 رمضان) بضرب شمشیر امام حسن علیه السلام مقتول و راه جهنم را در پیش گرفت.قصائد زیادى بوسیله شعراء و مردم دیگر در رثاء آنحضرت انشاد گردیده است که ما ذیلا به یکى از آنها که ام هیثم دختر اسود نخعى سروده است اشاره مینمائیم.

1ـالا یا عین و یحک فاسعدینا 
الا تبکى امیر المؤمنینا 
2ـرزئنا خیر من رکب المطایا 
و خیسها و من رکب السفینا 
3ـو من لبس النعال و من حذاها 
و من قرء المثانى و المئینا 
4ـو کنا قبل مقتله بخیر 
نرى مولى رسول الله فینا 
5ـیقیم الدین لا یرتاب فیه‏ 
و یقضى بالفرائض مستبینا 
6ـو لیس بکاتم علما لدیه‏ 
و لم یخلق من المتجبرینا 
7ـو یدعو للجماعة من عصاه‏ 
و ینهک قطع ایدى السارقینا 
8ـلعمر ابى لقد اصحاب مصر 
على طول الصحابة اوجعونا 
9ـو غرونا بانهم عکوف‏ 
و لیس کذلک فعل العاکفینا 
10ـافى شهر الصیام فجعتمونا 
بخیر الناس طرا اجمعینا 
11ـو من بعد النبى فخیر نفس‏ 
ابو حسن و خیر الصالحینا 
12ـاشاب ذوابتى و اطال حزنى‏ 
امامة حین فارقت القرینا 
13ـتطوف بها لحاجتها الیه‏ 
فلما استیأست رفعت رنینا 
14ـو عبرة ام کلثوم الیها 
تجاوبها و قد رأت الیقینا 
15ـفلا تشمت معاویة بن صخر 
فان بقیة الخلفاء فینا (9) .

ترجمه:

1ـاى چشم واى بر تو ما را یارى کن و براى امیر المؤمنین اشگ بریز.

2ـما مصیبت زده در فقدان کسى هستیم که او بهترین سوارکاران و کشتى نشستگان بود. (از همه بهتر بود) .

3ـو بهترین کسى که نعلین پوشیده و بدانها گام برداشته و سوره‏هاى مثانى و مئین قرآن را خوانده بود.

4ـو ما پیش از شهادت او زندگى خوشى داشتیم چون یار و پسر عموى رسول خدا را در میان خودمان میدیدیم.

5ـ (على علیه السلام) کسى بود که دین خدا را بدون شک و تردید برپا میداشت و بفرایض آن آشکارا حکم میفرمود.ـو هیچ علمى را (از اهل آن) مکتوم و نهان نمیداشت و از جباران و متکبران هم نبود.

7ـو هر که او را نافرمانى میکرد وى را (براى هدایت) باتفاق و جماعت دعوت مینمود و در بریدن دست سارقین جدیت میکرد.

8ـبجان پدرم سوگند که مردم شهر (کوفه) خاطر ما را پس از آنکه مدتى با او أنس و مصاحبت داشتیم دردناک نمودند.

9ـو آنها بنام اینکه دور ما را گرفته و ملازم ما هستند ما را فریب دادند در صورتیکه روش ملازمان این چنین نباشد.

10ـآیا در شهر رمضان ما را با (شهادت) بهترین مردم اندوهناک و رنجیده خاطر نمودید؟

11ـ (با شهادت) کسى که پس از پیغمبر صلى الله علیه و آله بهترین مردم بود یعنى حضرت ابو الحسن که بهترین شایستگان و صلحاء بود.

12ـموقعیکه امامه (دختر على علیه السلام) پدرش را از دست داد (غم و اندوه او) گیسوى مرا سفید کرد و اندوهم را طولانى نمود.

13ـ (زیرا) او بجستجوى پدرش میگردد و چون (از یافتن او) نا امید میشود صدایش را بگریه بلند میکند.

14ـو (در آنحال) اشگ چشم ام کلثوم که مرگ پدر را دیده است گریه امام را پاسخ میدهد.

15ـاى معاویة بن ابیسفیان ما را (در شهادت على علیه السلام) شماتت مکن زیرا بقیه خلفاء (دوازده گانه) در خانواده ما است.


مقام امامت و خلافت مسلمین پس از على علیه السلام همچنانکه آنحضرت وصیت کرده بود بامام حسن علیه السلام رسید.عبد الله بن عباس بمسجد رفت و پس ذکر وقایع اخیر بمردم چنین گفت :البته میدانید که على علیه السلام فرزند خود حسن علیه السلام را براى شما خلیفه قرار داده است ولى او هیچگونه اصرارى در طاعت و بیعت شما ندارد اگر نظر طاعت و بیعت دارید من او را خبر دهم و بمنظوربیعت گرفتن از شما بمسجد بیاورم و اگر هم خلاف آنرا خواهانید خود دانید.

مردم عموما پاسخ مثبت دادند و ابن عباس آنحضرت را بمسجد برد تا مردم باو بیعت کنند،امام حسن علیه السلام بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله چنین فرمود:

لقد قبض فى هذه اللیلة رجل لم یسبقه الاولون بعمل و لا یدرکه الاخرون بعمل... (10)

در این شب کسى از دنیا رحلت فرمود که پیشینیان در عمل از او سبقت نگرفتند و آیندگان نیز در کردار بدو نخواهند رسید،او چنان کسى بود که در کنار رسول خدا صلى الله علیه و آله پیکار میکرد و جان خود را سپر بلاى او مینمود،پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله پرچم را بدست با کفایت او میداد و براى جنگیدن با دشمنان دین،وى را در حالیکه جبرئیل و میکائیل از راست و چپ همدوش او بودند بمیدان کارزار میفرستاد و از میدانهاى رزم بر نمیگشت مگر با فتح و پیروزى که خداوند نصیب او میفرمود.او در شبى شهادت یافت که عیسى بن مریم در آنشب بآسمان رفت و یوشع بن نون (وصى حضرت موسى) نیز در آنشب از دنیا رخت بر بست،هنگام مرگ از مال و منال دنیا هفتصد درهم داشت که میخواست با آن براى خانواده‏اش خدمتکارى تهیه کند،چون این سخنان را فرمود گریه گلویش را گرفت و ناچار گریست و مردم نیز با آنحضرت گریه کردند،امام حسن علیه السلام با این خطبه کوتاه که در یاد بود پدرش ایراد فرمود علو رتبت و بزرگى منزلت على علیه السلام را در افکار و اندیشه‏هاى مستمعین جایگزین نمود و این توصیف و تمجیدى که درباره على علیه السلام نمود تعریف پدرى بوسیله پسرش نبود بلکه توصیف امامى بوسیله امام دیگر بود که بهتر از همه کس او را میشناخت.

امام حسن علیه السلام از مردم بیعت گرفت و سپس نامه‏اى بمعاویه نوشته و او را ضمن پند و نصیحت به بیعت خود دعوت نمود اما مسلم بود که معاویه این دعوت‏را نخواهد پذیرفت و دست از ظلم و ستم نخواهد کشید زیرا او هنگامیکه على علیه السلام در قید حیات بود و خودش نیز چندان موقعیت قوى و محکمى نداشت با على علیه السلام بیعت نکرد،اکنون که پایه‏هاى تخت حکومتش را محکم کرده و موقعیت خود را نیز تثبیت نموده است چگونه ممکن است از حسن علیه السلام اطاعت کند؟بالاخره نامه امام حسن علیه السلام بمعاویه رسید و چنانکه گفته شد او هم پاسخ داد که من از تو شایسته‏ترم و لازم است که تو با من بیعت کنى!!

از طرفى جمع کثیرى از سپاه تجهیز شده در پادگان نخیله که على علیه السلام قبل از شهادت خود براى حمله مجدد بشام آماده کرده بود متفرق و پراکنده گشته و جز عده قلیلى باقى نمانده بود،امام حسن علیه السلام با اینکه بنا بسابقه بیوفائى و لا قیدى مردم کوفه که در زمان پدرش از آنها دیده بود میدانست که در چنین شرایطى جنگ با معاویه نتیجه‏اى نخواهد داشت مع الوصف با باقیمانده سپاه که بنا بنقل ابن ابى الحدید در حدود شانزده هزار نفر بود راه شام را در پیش گرفت و دوازده هزار نفر از آنها را بفرماندهى عبید الله بن عباس بعنوان نیروى پوششى و تأمینى بسوى معاویه فرستاد و خود در مدائن توقف نمود تا از اطراف و نواحى بگرد آورى سپاه براى اعزام بجبهه اقدام نماید ولى معاویه با دادن یک ملیون درهم عبید الله ابن عباس را فریفت و او را بسوى خود خواند.

عبید الله نیز در اثر حب دنیا و بطمع سکه‏هاى طلاى معاویه شبانه با گروهى از همراهانش مخفیانه فرار کرده و باردوى معاویه پیوست و در مدائن نیز حوادث دیگرى روى داد که موجب تفرقه و اختلاف در میان سپاهیان امام گردید و کلیه شرایط لازمه را که یک واحد عملیاتى در جبهه دشمن باید داشته باشد از میان برد و در نتیجه امام حسن علیه السلام با توجه باوضاع و احوال و با در نظر گرفتن مصلحت اسلام و مسلمین از روى ناچارى و اجبار بمتارکه جنگ که در آنموقع حساس تنها راه حل منطقى و عقلانى بود پرداخته و با قید شرایطى با معاویه صلح نمود (11) .

پى‏نوشتها:

(1) طبیب بایستى بمعاویه میگفت تو که چند لحظه تحمل یک قطعه آهن سرخ شده را ندارى پس در نتیجه طغیان و ریختن اینهمه خون مردم چگونه براى همیشه تحمل آتش سوزان دوزخ را خواهى نمود؟این نیست جز اینکه تو بروز جزا ایمان نیاورده‏اى!

مؤلف.

(2) بنا بروایت شیخ مفید ابن ملجم و همراهانش در داخل مسجد نزدیک در ورودى کمین کرده و بمحض ورود على علیه السلام شمشیرهاى خود را غفلة بر آنحضرت فرود آوردند شمشیر شبیب بطاق مسجد گرفت ولى شمشیر عبد الرحمن بفرق مبارک وى اصابت نمود.

(3) سوره مبارکه طه آیه .55

(4) نهج البلاغه

(5) مقاتل الطالبیینـارشاد مفیدـاعلام الورىـکشف الغمهـبحار الانوار جلد 42ـاثبات الوصیه مسعودى.

(6) ارشاد مفید جلد 1 باب 1 فصل 6 حدیث .4

(7) کتاب رنگارنگ جلد .1

(8) منتخب التواریخ ص .142

(9) مجالس السنیه ص 185ـمقاتل الطالبیین ص .35

(10) ارشاد مفید جلد 2 باب اولـمقاتل الطالبیین.

(11) براى توضیح و آگاهى بیشتر بکتاب حسن کیست؟تألیف نگارنده مراجعه شود.در این کتاب علل و جهات صلح امام حسن با معاویه تجزیه و تحلیل گردیده و بطور مبسوط و مستدل در پیرامون فلسفه آن بحث شده است.

 

چرا شیعیان در اذان بر ولایت علی(ع) شهادت می‌دهند؟ (این پرسشی است که آیت الله سبحانی در سایت خود به آن پاسخ داده اند.)


متن پاسخ معظم له، به این شرح است:

شیعیان در اذان پس از شهادت بر رسالت پیامبر گرامی (ص)، بر ولایت امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (ع) گواهی می‌دهند، و این مسأله در تمام بلاد شیعی مشاهده می‌شود، در این باره توضیح چند نکته ضروری است:


1.تمامی فقهای شیعه بر این نکته اتفاق نظر دارند که شهادت ثالثه «شهادت بر ولایت علی(ع) » جزو اذان نیست و لذا هنگامی که فصول اذان را می‌شمارند، آن را هجده فصل بیشتر نمی‌دانند که عبارتند از:

4 تکبیر، 2 بار شهادت بر وحدانیت خدا، 2 بار شهادت بر رسالت پیامبر(ص)، 2 بار «حیّ علی الصلاة»، 2 بار «حی على الفلاح»، 2 بار «حیّ على خیر العمل»، 2 تکبیر و 2بار تهلیل و این سخنی است که فقهای شیعه جملگی بر آنند.


2. اگر فردی شهادت سوم را به عنوان جزئی از اذان بگوید، کار حرامی مرتکب شده و گناه کرده است.


3. شهادت سوم در اذان، بدون قصد جزئیت جایز و یا مستحب است و این استحباب، دو مبنا دارد:

الـف: علـی(ع) به حکم قـرآن و حـدیث رسول گرامی(ص)، ولیّ خـداست.

ب: امام صادق (ع) فرمود: هر گاه به رسالت پیامبر(ص) شهادت دادید، بر ولایت علی (ع) نیز گواهی دهید.

در اثبات اصل نخست و این که علی (ع) ولی خداست، گذشته از حدیث متواتر غدیر و روایات متواتر که پیامبر گرامی (ص) کراراً فرموده است: یا علیّ أنت ولیّ کلّ مؤمن بعدی،قرآن مجید نیز بر ولایت علی(ع) تصریح کرده است، آنجا که می‌فرماید:

«إِنّما ولیُّکُم اللّهُ ورسولُه وَالّذینَ آمَنُوا الّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاة وَهُمْ راکِعُون * وَمَنْ یَتَوَّلَ اللّه وَرَسُولهُ وَالّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزبَ اللّه هُمُ الْغالِبُون».

«تنها ولی و سرپرست شما خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده‌اند; همانها که نماز را برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند و کسانی که ولایت خدا و پیامبر او و افراد با ایمان را بپذیرند، حزب و جمعیت خدا پیروز است».

مفسران اتفاق نظر دارند که این آیه در حقّ امیرمؤمنان علی (ع) وارد شده است، آنگاه که فقیری وارد مسجد شد و از مردم درخواست کمک کرد و حضرت که در حال رکوع بود، با انگشت خود به فقیر اشاره کرد که انگشتر را از دست او برگیرد و در آن هنگام دو آیة یاد شده فرود آمد.

مدارک نزول این حدیث فزونتر از آن است که در اینجا ذکر شود، امّا به عنوان نمونه به چند مورد در پاورقی اشاره می‌کنیم.

بدین ترتیب، با توجه به آیه مذکور و آیات و روایات متعدد دیگر، آشکار می‌گردد که امیرمؤمنان (ع) ولی و سرپرست مؤمنان از جانب خدا است.

در خصـوص نکته دوم نیز قـاسم بن معاویه، از اصحاب امام صادق و کاظم‘، از آن حضرت چنین نقل کرده است:

«هر گاه کسی از شما به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر گواهی داد، برای تکمیل شهادت به ولایت علی (ع) نیز گواهی دهد».


بنابر آنچه گفته شد، احدی از شیعیان آن را به عنوان جزئی از اذان نمی‌گوید و حتی برخی در اقامه برای اینکه از دیگر اجزا تمیز داده شود، فقط یک بار آن را می‌گویند و در این صورت مشکلی در این مورد نخواهد بود.

امام علی

میلاد با سعادت مولای متقیان و امیرمومنان علی علیه السلام فرصتی را فراهم می کند تا بار دیگر به منابع تاریخ اسلام مراجعه کنیم و درباره آن امام بزرگوار اندکی مطالعه نماییم.

بخش زیادی از منابع تاریخ صدر اسلام به بیان روایات و حکایات مربوط به فضائل امیرالمومنین علیه السلام اختصاص دارد. کارکرد اصلی اینگونه روایات زیاد کردن توجه مخاطبین به جایگاه آن حضرت و ایجاد زمینه برای پذیرش فرمایشات و موضعگیری های ایشان است. علاوه بر آن مطالعه فضائل و مناقب امام سبب می شود تا محبت قلبی مومنان نسبت به ایشان راسختر گردد، محبتی که بر اساس روایات ارزش بسیار زیادی در درگاه الهی دارد. از همین رو می بینیم که بسیاری از علمای ما – همچون علامه حلی (متوفی726 ه)- و حتی عده ای از دانشمندان بزرگ اهل سنت - همچون حاکم نیشابوری (متوفی405 ه) و اخطب خوارزمی (متوفی568 ه) - به جمع آوری فضائل و مناقب ایشان اقدام کرده اند.

به تبعیت از روایات مذکور، شعرای یرجسته ما هم اشعار زیبایی در فضیلت امام سروده اند که پیوسته مورد توجه علاقه مندان بوده است.

جالب است که با وجود فشارهای دشمنان امام در مورد کتمان فضائل حضرت و از بین بردن شیعیان و ارادتمندان و همچنین ترس حاکم بر بسیاری از پیروان ایشان در نقل اینگونه مطالب، باز هم حجم بسیار زیادی از میراث تاریخی ما را مباحث فضائل تشکیل می دهد.

همچنین دشمنان تلاش می کردند با جعل مناقب و فضایل موهوم برای دیگران از تاثیرگذاری روایات معتبری که برای امام است جلوگیری نمایند. از همین روست که می بینیم در بسیاری از کتب روایی اهل سنت در کنار بابی که برای نقل فضایل حضرت نوشته شده است، ابوابی هم برای ذکر فضائل دیگران وجود دارد و حتی چه بسا فضایل برخی از خلفا پررنگتر از امام نگاشته شده است. البته ما معتقد نیستیم که دیگر صحابه فضائلی نداشتند یا اینکه نباید فضائل آنها را در کتب نقل کرد. لکن معتقدیم که اگر پژوهشی منصفانه صورت گیرد مشخص می شود که فضائل امام در قیاس با آنان همچون فضیلت نور خورشید بر نور ستارگان است .

دشمنان امام به همین اندازه بسنده نکردند بلکه به دشنام گویی علنی ایشان رو آوردند. می دانیم که از ظلمهای تاریخی در حق حضرت، ماجرای سب ایشان بر روی منابر است که در زمان خلافت اموی ها  رایج شده بود و تا زمان عمربن عبدالعزیز ادامه داشته است. ابن اثیر می نویسد: «کان بنو امیه یسبون امیرالمومنین علی بن ابی طالب - علیه السلام - الی ان ولی عمر بن عبدالعزیز الخلافة فترک ذلک و کتب الی العمال فی الآفاق بترکه» (الکامل: 4/314)

اگر نبود که گروهی از امت من همانند مسیحیان درباره عیسی به انحراف کشیده می شدند هر آینه در باره تو چیزی می گفتم که از هیچ مکانی عبور نمی کردی مگر خاک پایت را بر می داشتند و از آب وضوی تو را به نیت شفا استفاده می کردند.

از جمله سنتهای شیعیان که متاسفانه در سالهای اخیر تا حدی کمرنگ شده است برپا کردن مجالسی برای ذکر فضائل و مناقب امیرالمومنین و اهل بیت علیهم السلام بوده است. شیعیان می نشستند و سخنران بجای صحبت کردن از این طرف و آن طرف متون ارزشمند روایات را در زمینه مذکور برایشان می خواند. امیدواریم این چنین جلساتی دوباره احیاء شود و جای برخی از مجالس نامناسب را که در آنها به بهانه تبری از دشمنان امام کارهای غلطی صورت می گیرد، پُر کند.

در اینجا مناسب است که یکی از روایات فضائل آن حضرت را به قصد تبرک برای خوانندگان محترم نقل کنیم.

محدث عالی مقام شیعه جناب صدوق (متوفی381 ه) در کتاب ارزشمند امالی - مجلس بیست و یکم – به سند خود از جابربن عبدالله روایت می کند که:

«عنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ‏ لَمَّا قَدِمَ عَلِیٌّ علیه السلام عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله بِفَتْحِ خَیْبَرَ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ فِیکَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی‏ مَا قَالَتِ النَّصَارَى لِلْمَسِیحِ عِیسَى بْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ الْیَوْمَ قَوْلًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ رِجْلَیْکَ وَ مِنْ فَضْلِ طَهُورِکَ یَسْتَشْفُوا بِهِ وَ لَکِنْ حَسْبُکَ أَنْ تَکُونَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ تَرِثُنِی وَ أَرِثُکَ وَ أَنَّکَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی وَ أَنَّکَ تُبْرِئُ ذِمَّتِی وَ تُقَاتِلُ عَلَى سُنَّتِی وَ أَنَّکَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلِیفَتِی وَ أَنَّکَ أَوَّلُ مَنْ یَرِدُ عَلَیَّ الْحَوْضَ وَ أَنَّکَ أَوَّلُ مَنْ یُکْسَى مَعِی وَ أَنَّکَ أَوَّلُ دَاخِلِ الْجَنَّةِ مِنْ أُمَّتِی‏ وَ أَنَّ شِیعَتَکَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلِی أَشْفَعُ لَهُمْ وَ یَکُونُوا غَداً فِی الْجَنَّةِ جِیرَانِی وَ أَنَّ حَرْبَکَ حَرْبِی وَ سِلْمَکَ سِلْمِی وَ أَنَّ سِرَّکَ سِرِّیَ وَ عَلَانِیَتَکَ عَلَانِیَتِی وَ أَنَّ سَرِیرَةَ صَدْرِکَ کَسَرِیرَتِی وَ أَنَّ وُلْدَکَ وُلْدِی وَ أَنَّکَ‏ تُنْجِزُ عِدَاتِی وَ أَنَّ الْحَقَّ مَعَکَ وَ أَنَّ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِکَ وَ قَلْبِکَ وَ بَیْنَ عَیْنَیْکَ الْإِیمَانُ مُخَالِطٌ لَحْمَکَ وَ دَمَکَ کَمَا خَالَطَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ أَنَّهُ لَنْ یَرِدَ عَلَیَّ الْحَوْضَ مُبْغِضٌ لَکَ وَ لَنْ یَغِیبَ عَنْهُ مُحِبٌّ لَکَ حَتَّى یَرِدَ الْحَوْضَ مَعَکَ قَالَ فَخَرَّ عَلِیٌّ علیه السلام سَاجِداً ثُمَّ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْعَمَ عَلَیَّ بِالْإِسْلَامِ وَ عَلَّمَنِی الْقُرْآنَ وَ حَبَّبَنِی إِلَى خَیْرِ الْبَرِیَّةِ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ إِحْسَاناً مِنْهُ وَ فَضْلًا مِنْهُ عَلَیَّ قَالَ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه وآله لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ یُعْرَفِ الْمُۆْمِنُونَ بَعْدِی‏» (و نیز بنگرید: المسترشد فی الإمامة : 636)   

جالب است که با وجود فشارهای دشمنان امام در مورد کتمان فضائل حضرت و از بین بردن شیعیان و ارادتمندان و همچنین ترس حاکم بر بسیاری از پیروان ایشان در نقل اینگونه مطالب، باز هم حجم بسیار زیادی از میراث تاریخی ما را مباحث فضائل تشکیل می دهد

«جابر می گوید که چون علی علیه السلام از فتح خیبر به نزد پیامبر صلی الله علیه وآله بازگشت، حضرت فرمودند: اگر نبود که گروهی از امت من همانند مسیحیان درباره عیسی به انحراف کشیده می شدند هر آینه در باره تو چیزی می گفتم که از هیچ مکانی عبور نمی کردی مگر خاک پایت را بر می داشتند و از آب وضوی تو را به نیت شفا استفاده می کردند. اما همین برای تو کافی است که از من هستی و من از تو هستم و تو از من ارث می بری و من از تو ارث می برم و تو منزلت هارون را به موسی نسبت به من داری و تو ذمه مرا از دیونم پاک می کنی و بر اساس سنت من جنگ می نمایی و تو در فردای قیامت و بر سر حوض(کوثر) خلیفه من هستی و اولین فردی خواهی بود که در آنجا بر من وارد می شوی و با من لباس (بهشتی) می پوشی و تو اولین فرد از امت من خواهی بود که وارد بهشت می شود و شیعیان تو در آن روز بر روی منابری از نور با چهره هایی نورانی در اطراف من قرار دارند و من آنان را شفاعت می کنم و آنها در بهشت همسایه های من خواهند بود. جنگ با تو جنگ با من است و آشتی با تو آشتی با من، و سرّ و علن تو، سرّ و علن من و اسرار سینه تو اسرار سینه من است و فرزندان تو فرزندان من هستند و تو هستی که وعده های مرا محقق می کنی و حق با تو و بر زبان و چشم و در برابر دید توست، و ایمان با گوشت و خون تو درآمیخته همانگونه که با گوشت و خون من آمیخته است. و هرگز دشمن تو بر حوض کوثر بر من وارد نخواهد شد و دوست تو از آنجا محروم نمی گردد.

جابر می گوید: چون به اینجا رسید امام علی علیه السلام به سجده افتاد و گفت: حمد خدای را که از روی فضل و احسانش، با اسلام بر من نعمت داد و مرا قرآن آموخت و نزد بهترین بندگانش خاتم انبیا و سید مرسلین محبوب گردانید.

پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند: اگر تو نبودی پس از من مومنین از غیرمومنین شناخته نمی شدند.»

امیدواریم که خدا همه ما را از شیعیان و پیروان واقعی آن امام همام قرار دهد.

سید محمد مهدی رفیع پور         

مدرس حوزه علمیه قم 

کارشناسان شبکه های وهابی در برنامه های جداگانه ای فضائل امام علی (ع) راکه رسول خدا (ص) در شب معراج مشاهده کرده بودند منکر شده ومدعی شدند دلیلی در کتب شیعه برفضایل حضرت در معراج وجود ندارد.


در کتب های مختلفی چون « بحارالانوار ، ج 107 ، ص 30 و کشف الغمه ، ج 1 ، ص 106 و صراط المستقیم ، ج 1 ، ص 207 » نقل شده که پیامبر اکرم (ص) فرمودند :
«خداوند متعال در شب معراج با لهجه و صدای زیبای علی (ع) با من صحبت می کرد. پس گفتم:
پروردگارا، آیا تو با من صحبت می کنی یا علی (ع) است که با من حرف می زند ؟
خداوند متعال فرمود : ای محمد ! تو را از نورخود خلق کرده ام و علی را از نور تو. من از درون تو آگاهم و می دانم که علی (ع) محبوب قلب تو است. پس من هم با صدای محبوبت با تو صحبت کردم تا اینکه قلبت اطمینان و آرامش پیدا کند».


حدیث دیگری از پیامبر اکرم (ص) در « بحارالانوار ، ج 8 ، ص 150» نقل شده که حضرت فرمودند :
«در شب معراج هنگامی که داخل بهشت شدم درختی را دیدم که درارای برگهای بزرگی بود و در هر برگی از آن زیور و زینت و غذا و .... وجود دارد، و هیچ قصری و خانه ای در بهشت نیست مگر اینکه شاخه ای از این درخت در آن قصر یا خانه موجود است و زیور و زینت و غذای صاحب آن خانه یا قصر از این شاخه می باشد.
پس به جبرئیل گفتم:
این درخت چیست و چگونه است؟
جبرئیل گفت: این درخت طوبی است وخوشا به حال تو و اکثر امت تو.
پرسیدم: انتهای (اصل) این درخت کجاست ؟
گفت: اصل این درخت وجود (یا در وجود) علی بن ابی طالب (ع) است».


در ادامه به حدیث دیگری از پیامبر اکرم (ص) که در « بحارالانوار ، ج 8 ، ص 1500» آمده دقت نمائید که حضرت فرمودند :
«در شب معراج درآسمان ششم به درختی برخوردم که بسیار نیکو و بزرگ بود، به جبرئیل گفتم: این درخت چیست ؟
گفت: ای محمد! این درخت طوبی است.
گفتم: این صدای زیبا که از این درخت شنیده می شود چیست ؟
گفت: این صوت طوبی است که می گوید: چقدر مشتاق دیدن تو هستم ای علی».


ابو ایوب انصاری از پیامبر اکرم (ص) آنگونه که در « بحارالانوار ، ج 36 ، ص 146 و تفسیر فرات ، ص 587 » آمده نقل می کند که حضرت فرمودند:
«در شب معراج هنگامی که به سدرة المنتهی رسیدم؛ نسیم و بوی خوشی حس کردم. از جبرئیل پرسیدم این نسیم و بوی خوش از چیست؟ جبرئیل گفت: درخت سدرة المنتهی است، هنگامی که به تو نگاه کرد مشتاق پسر عموی تو علی بن ابی طالب (ع) شد».


از جمله احادیثی که در فضل علی (ع) داریم حدیث منزلت است. در این حدیث، پیامبر اکرم (ص) مقام و منزلت علی (ع) را در جانشینی خود به مثابه مقام و منزلت هارون برادر موسی نسبت به موسی معرفی کردند.


آنگونه که در « کشف الیقین ، ص 459 » آمده پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
«در شب معراج هنگامی که به آسمان چهارم وارد شدم دیدم علی (ع) مشغول نماز است تعجب کرده و به جبرئیل گفتم: آیا علی از ما سبقت گرفته؟
جبرئیل گفت: نه، او علی نیست بلکه ملکی است که خداوند او را به صورت علی خلق کرده است؛ زیرا ملائکه چون حدیث منزلت را که در وصف علی (ع) است شنیدند، مشتاق او و مقام و صورتش شدند و خداوند ملکی را به صورت او بر ای آنها خلق کرد».


شگفتی پیامبر (ص) از دیدن فضائل علی (ع) تا بدانجا رسید که امام صادق (ع) در این خصوص فرمودند:
«رسول خدا به معراج برده شد و خداوند درباره ی شرافت و عظمت علی (ع) نزد خود با پیامبر (ص) صحبت کرد. هنگامی که پیامبر به بیت المعمور رفت و انبیا با او نماز گزاردند، از مقام و منزلت علی (ع) نزد خداوند به شگفت آمد. در این هنگام خداوند بر پیامبر (ص) وحی فرستاد؛ چنانچه در « سوره یونس ، آیه 94 » آمده، اگر بر آنچه بر تو نازل کردیم شک داری، از کسانی که قبل از تو کتاب خدا را خوانده اند سوال کن».
یعنی از انبیا سوال کن که درکتابهای آنها هم آنچه از فضائل علی (ع) بر تو نازل کردیم بر آنان نیز نازل نمودیم؛ .... اما آنگونه که در « بحارالانوار ، ج 36 ، ص 94» آمده، والله نه پیامبر شک کرد و نه از انبیا سوال نمود. بلکه از مقام بلند علی (ع) به وجد آمده بود.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام، تنها مولود کعبه، شخصیتی است که خودش و زیارتش بر تمام ائمه علیهم‌السلام و زیارتشان برتری دارد و کسی است که خداوند متعال و فرشتگانش او را زیارت می‌کنند.

امام اول شیعیان، وصی بلافصل خاتم انبیاء صلوات‌الله علیه و آله، امیرالمؤمنین، اسد‌الله‌الغالب،‌ علی‌ابن‌ابی‌طالب علیه‌السلام، تنها کسی می‌باشد که به صورت معجزه‌آسایی در خانه کعبه به دنیا آمده است و این فضیلتی است که احدی غیر از ایشان به آن نائل نشد. شخصیت بی‌نظیری که زبان از بیان فضائلش و قلم از نگارش مناقبش عاجز است و هر چه از فضایلش بیان می‌شود، قطره‌ای ناچیز در مقابل دریایی بی‌کران است.

اظهار ارادتی ناچیز به ساحت مقدس ایشان شده که در ادامه می‌خوانیم.

 

مولود کعبه 
 
یزید بن قعنب می‌گوید که من با عباس بن عبدالمطّلب و گروهى از قبیله بنى‌العزّى در مقابل خانه کعبه نشسته بودیم؛ در این هنگام فاطمه بنت اسد آمد، در حالی‌که نه ماهه به علی بن ابیطالب علیه‌السلام باردار بود و درد زایمان او را فرا گرفته بود و گفت: پروردگارا! من ایمان آورده‌ام به تو و به هر پـیغمبر و رسولى که فرستاده‌اى و به هر کتابى که نازل کرده‌ای و تصدیق کرده‌ام به گـفته‌هاى جدّم ابراهیم خلیل که خانه کعبه را بنا کرده است؛ پـس درخواست مى‌کنم از تو به حق این خانه و به حق آن کسى که این خانه را بنا کرده است و به حق این فرزندى که در شکم من است، ولادتش را بر من آسان بگردان!
یزید بن قعنب می‌گوید [وقتی فاطمه از این دعا فارغ شد] دیدیم که دیوارِ عقب خانه شکافته شد و فاطمه از آن شکاف داخل خانه شد و از دیده‌هاى ما پنهان گردید؛ سپس شکاف دیوار بسته شد. ما چون خواستیم در خانه را باز کنیم، هر چه سعى کردیم در گشوده نشد. فهمیدیم که این امر از جانب خدا واقع شده است. بعد از چهار روز، فاطمه بنت اسد در حالی‌که امیرالمؤمنین علیه‌السلام را در دست داشت، بیرون آمد و گـفت: به درستى که حق تعالى مرا بر زنانِ برگزیده، که پیش از من بوده‌اند، فضیلت داد؛ زیرا که حق تعالى آسیه دختر مزاحم را برگزید و او حق تعالى را پنهان و در موضعى که عبادت در آنجا سزاوار نبود مـگـر در حال ضرورت(خانه فرعون)، عبادت کرد؛ مریم دختر عمران در بیابان درخت خشک را تکان داد و رطب تازه براى او از آن درخت فرو ریخت؛ در حالی‌که من داخل بیت الله‌الحرام شدم و از میوه‌ها و طعام‌هاى بهشت تناول کردم و هنگامی که خواستم بیرون بیایم، هاتفى از غیب مرا ندا کرد که اى فاطمه! این فرزند را علی نام بگذار که او علی و بزرگ است، خداوند علی اعلی می‌فرماید: نام او را از نام مقدس خودم گرفته‌ام و او را مؤدب به آداب خود نموده‌ام، امور خود را به او تفویض کرده‌ام، او را بر علوم پـنهان خود مطلع ساخته‌ام، در خانه محترم من متولّد شده است، او اول کسى است که بر روى خانه من اذان خواهد گـفت و بتها را خواهد شکست و آنها را از بالاى کعبه به زیر خواهد انداخت و مرا به عظمت و مجد و بزرگوارى و یگانگى یاد خواهد کرد.
خوشا به حال کسى که او را دوست بدارد و او را یارى کند و واى بر حال کسى که فرمان او را نبرد و او را یارى نکند و حق او را انکار نماید و درود خدا بر محمد و آلش باد. علل‌الشرایع/شیخ صدوق/انتشارات کتاب فروشی داوری/چاپ قم/1385ش/ج1/ص135و 136
 
 
درخواست ابوطالب علیه‌السلام
 
در بعضى روایات است که چون حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام متولد شد، ابوطالب او را بر سینه خود گرفت و دست فاطمه بنت اسد را گرفته به سوى ابطح آمدند و این اشعار را ندا کرد:
 
یا  رَبِّ  یا ذَا الْغَسَقِ  الدُّجِىِّ                       وَ  الْقَمَرِ   الْمبْتَلَجِ    الْمضِىِّ
بَیِّنْ لَنا مِنْ حُکْمِکَ المَقْضیِّ                       ماذا تَرى فى اسْمِ ذَا الصَّبِىِّ
 
مضمون این اشعار آن است که اى پروردگارى که شب تار و ماه روشن و روشنى دهنده را آفریده‌اى! بیان کن از براى ما که این کودک را چه نامی گذاریم؟
بعد از این شعر، ناگهان چیزى مانند ابر از روى زمین پیدا شد و نزدیک ابوطالب آمد، ابوطالب او را گرفت و با على علیه‌السلام به سینه خود چسبانید و به خانه برگشت. وقتی صبح شد، دید که لوح سبزى است و در آن نوشته شده است:
 
خُصِّصْتُما  بِالْوَلَدِ  الْزَّکِىِّ                                 وَالطّاهِرِ الْمُنْتَجَبِ الْرَّضِىِّ
فَاِسْمُهُ مِنْ شامِخٍ عَلِی                                عَلِىٌّ  اشْتُقَ  مِنَ  الْعَلِىِّ
 
مضمون شعر این است: شما(ابوطالب و فاطمه علیهما‌السلام) اختصاص پیدا کردید به فرزند طاهر، پاکیزه و پسندیده؛ پس نام بزرگ او على علیه السلام است و این نام از نام على(که نام خدا است) مشتق شده است.
پـس ابوطالب آن حضرت را على نام گذاشت و آن لوح را در زاویه راست کعبه آویخت و این لوح تا زمان هشام بن عبدالملک بود تا این‌که او آن را از آن‌جا پایین آورد. مناقب آل ابی‌طالب/ابن شهر آشوب/نشر علامه/چاپ قم/1379ش/ج2/ص175
 
 
قرائت سوره مؤمنون
 
طبق نقل شیخ طوسی در امالی، وقتی ابوطالب علیه‌السلام امیرالمؤمنین علیه‌السلام را دید مسرور شد و حضرت به پدرش سلام کرد. بعد از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و وقتی علی علیه‌السلام ایشان را دید عکس‌العمل نشان داد و بر چهره ایشان خندید و عرض کرد: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ؛ سپس به اذن خدا سینه صاف کرد و شروع به خواندن سوره مؤمنون کرد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قَدْ أَفْلَحَ‏ الْمُؤْمِنُونَ‏ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ ‏الی آخر. رسول خدا صلوات الله علیه و آله فرمود: مؤمنین به واسطه تو رستگار می‌شوند و آیات را قرائت کرد تا این‌جا که أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ. سپس فرمود: به خدا قسم! تو امیر آنها هستی، با علمت آنها را تغذیه می‌کنی و آنها تغذیه می‌شوند. به خدا قسم! تو راهنمای آنها هستی و به واسطه تو هدایت می‌شوند... . امالی طوسی/دارالثقافه/قم/1414ق
[لازم به ذکر است که این مسایل زمانی است که هنوز پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله رسماً به نبوّت، مبعوث و قرآن نازل نشده است و علی علیه‌السلام نوزاد است.]

 
 
افضلیّت امیرالمؤمنین علیه‌السلام
 
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْوَلِیدِ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام أَیُّ شَیْ‏ءٍ یَقُولُ الشِّیعَةُ فِی عِیسَى‏ وَ مُوسَى وَ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ‏ علیهم‌السلام قُلْتُ یَقُولُونَ إِنَّ عِیسَى وَ مُوسَى أَفْضَلُ‏ مِنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام، قَالَ فَقَالَ أَ یَزْعُمُونَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام قَدْ عَلِمَ مَا عَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ؟ قُلْتُ نَعَمْ وَ لَکِنْ لَا یُقَدِّمُونَ عَلَى أُولِی الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ أَحَداً. قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام فَخَاصِمْهُمْ بِکِتَابِ اللَّهِ. قَالَ قُلْتُ وَ فِی أَیِّ مَوْضِعٍ مِنْهُ أُخَاصِمُهُمْ. قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِمُوسَىکَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِمْنَا أَنَّهُ لَمْ یَکْتُبْ لِمُوسَى کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لِعِیسَى‏ وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِوَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله‏ وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى‏ هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ؛ عبدالله بن ولید می‌گوید: امام صادق علیه‌السلام از من پرسید شیعیان در مورد عیسی و موسی و امیرالمؤمنین علیهم السلام چه می‌گویند؟
گفتم: می‌گویند: عیسی و موسی نسبت به امیرالمؤمنین علیه‌السلام افضل هستند. حضرت فرمود: آیا قبول دارند که هرچه رسول خدا صلوات الله علیه و آله می‌دانست، امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم آن علم را داشته؟ گفتم: بله؛ لکن احدی را بر پیامبران اولی العزم مقدم نمی‌دانند. امام صادق علیه‌السلام فرمود: با کتاب خدا با آنها استدلال کن. گقتم: با کدام قسمت قرآن استدلال کنم؟ حضرت فرمود: خداوند به موسی علیه‌السلام فرمود: بعضی از چیزهایی را که می‌دانیم در الواح برای او نوشتیم و همه چیز را برای موسی ننوشت و در مورد عیسی علیه‌السلام فرمود: عیسی به مردم فرمود: به سوی شما آمده‌ام تا بعضی از چیزهایی که اختلاف دارید برای شما بیان کنم؛ ولی در مورد حضرت محمد صلوات الله علیه و آله فرمود: تو را بر این امّت شاهد مى‏آوریم و قرآن را که بیان کننده همه چیز است، بر تو نازل کردیم. بصائر الدرجات/محمد بن حسن صفار/مکتبة آیت الله المرعشی/چاپ قم/1404ق/ ج‏1/ ص227
یعنی طبق قرآن، رسول خدا علیه و آله السلام علم بیشتری نسبت به عیسی و موسی علیهما‌السلام دارد و امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم همان علم پیامبر را دارد؛ در نتیجه، افضل است.
 
 
فضیلت زیارت علی علیه‌السلام
 
عَنْ أَبِی وَهْبٍ الْقَصْرِیِ‏ قَالَ: دَخَلْتُ الْمَدِینَةَ فَأَتَیْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَتَیْتُکَ وَ لَمْ أَزُرْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ‏ علیه‌السلام! قَالَ بِئْسَ مَا صَنَعْتَ لَوْ لَا أَنَّکَ مِنْ شِیعَتِنَا مَا نَظَرْتُ إِلَیْکَ أَ لَا تَزُورُ مَنْ یَزُورُهُ اللَّهُ مَعَ الْمَلَائِکَةِ وَ یَزُورُهُ الْأَنْبِیَاءُ وَ یَزُورُهُ الْمُؤْمِنُونَ! قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا عَلِمْتُ ذَلِکَ؟ قَالَ اعْلَمْ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ(ع) أَفْضَلُ‏ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ کُلِّهِمْ وَ لَهُ ثَوَابُ أَعْمَالِهِمْ وَ عَلَى قَدْرِ أَعْمَالِهِمْ فُضِّلُوا؛ از ابى وهب بصرى نقل شده که  گفت: داخل مدینه شدم و خدمت حضرت امام صادق علیه‌السلام رسیدم و گفتم: فدایت شوم خدمت شما رسیدم ولى به زیارت قبر امیرالمؤمنین علیه‌السلام نرفته‏ام!
حضرت فرمود: بد کارى کردى؛ اگر از شیعیان ما نبودى به تو نگاه نمى‏کردم! آیا زیارت نکردى کسى را که خداوند با فرشتگانش، انبیاء و مؤمنین او را زیارت مى‏کنند؟!
عرض کردم: فدایت شوم به این امر واقف نبودم.
حضرت فرمود: بدان که امیرالمؤمنین علیه‌السلام نزد خداوند از تمام ائمه علیهم‌السلام افضل و برتر بوده و ثواب اعمال ایشان براى آن حضرت منظور مى‏شود؛ در حالى که ائمّه علیهم السّلام به مقدار اعمال صادره از خودشان فضیلت و برترى داده مى‏شوند. کامل الزیارات/ابن قولویه/دارالمرتضویه/1356ش/ص38
 
و الحمدلله رب العالمین

طلبه حوزه علمیه قم؛شکورزاده

دکتر محمدحسین رجبی دوانی : 

 اگر برخی علمای جهان اسلام در قبال تخریب حرمین عسکریین سکوت نمی‌کردند امروز وهابیت جرأت جسارت به مرقد صحابی پیامبر(ص) را نداشت.

عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین(ع) :

- این جنایت توسط وهابیت کور دل و پستی صورت گرفته که گویا اندک معرفتی به اسلام ندارند؛ چرا که حتی بر اساس اعتقادات اهل تسنن صحابی پیامبر همگی اهل بهشت هستند و از نظر ایشان شیعه از آن جهت که مانند معاویه و عمروعاص لعنت الله علیهما ناسزا می گوید مورد اشکال است. حال چگونه می توان پذیرفت کسی که چنین اعتقادی دارد به پیکر مقدس دو تن از صحابی جلیل القدر پیامبر اکرم(ص) اهانت کند؟ این نشان دهنده باطل بودن اعتقادات آنان است.


- آیا کسی که به خود اجازه سوزندان قبر جعفر بن ابی طالب نماینده پیامبر در حبشه را می دهد همان کسی که پیامبر(ص) وقت دیدن وی گفت: "نمی دانم از کدام حادثه بیشتر خوشحال باشم؟ از بازگشت جعفر بن ابی طالب از حبشه یا از فتح خیبر ؟"حقیقتا مسلمان است؟ و به رسول خدا ایمان حقیقی آورده است؟ 

- حجر بن عدی نه تنها از صحابی پیامبر بوده است بلکه جزء عباد و زهاد زمانه خویش بوده؛ آیا اگر کسی مسلمان یا اهل سنت واقعی باشد و از ناسزا گفتن به اشخاصی مانند معاویه و عمروعاص ناراحت میشود منطقی است که وقلی به مرقد دو تن از بزرگان و اعاظم اصحاب پیامبر و صحابه خلیفه چهارم توهین می کند سکوت اختیار نماید؟ 


- برای برخورد با این جریان نه تنها عالم تشیع باید اعتراض کنند بلکه در میان اهل سنت نیز باید موجی ایجاد شود؛ چرا که در میان صحابه پیامبر نباید تبعیض قائل شد. 


- اگر برخی علمای مسلمان در قبال جنایات قبلی از جمله تخریب حرمین عسگریین و جسارت به نوادگان پیامبر اکرم(ص) سکوت نکرده بودند جسارت این سفاکان به تخریب مرقد حجر بن عدی ختم نمی شود. هر چند که این جنایت کاران از منابع دولت سفاک وهابی سعودی و به قصد تخریب چهره مقدس اسلام تأمین می شوند. 


- من به عنوان یک شیعه بر خود می بالم و افتخار می کنم که پیرو امام علی(ع) هستم که به جهت حفظ منافع مسلمانان و وحدت مسلمین دست به هر اقدامی نمی زنیم و این در حالی است که شیعیان در طول تاریخ فشارهای بسیاری را از ظالمین متحمل شده اند

حجربن عدی مدافع جایگاه ولایت بود و بعد از پذیرش صلح از سوی امام حسن(ع) که شاهد جسارت‌های وقیحانه حاکمان کوفه از سوی معاویه بود که به ساحت مقدس امیرالمومنین(ع) برفراز منبر کوفه لعن و سبّ می‌کردند، در برابر آنها ایستاد و از هجمه تهدیدها نهراسید.

محمدحسین رجبی دوانی، عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین(ع) در گفت‌وگو با خبرگزاری بین‌المللی قرآن، به بیان مطالبی درخصوص نقش حجربن عدی(رض) در تاریخ اسلام پرداخت.

وی گفت: حجربن عدی(رض) از اصحاب رسول خدا(ص) و یاران امیرالمومنین(ع) بوده است. این بزرگوار از قبیله کنده از قبایل سرشناس یمنی و از بزرگان این قبیله به شمار می‌آید. می‌دانیم که حضرت علی(ع) در سال 10 هجرت از سوی رسول خدا(ص) برای تبلیغ اسلام به یمن رفت و مردم عرب این منطقه را در مدت 6 ماه که حضرت در آن جا حضور داشت، مسلمان کرد.

این مدرس دانشگاه افزود: حجر بن عدی(رض) از همان‌جا به حضرت علی(ع) اعتقاد و ایمانی راسخ پیدا کرد و باعث مسلمان شدن تعداد زیادی از افراد قبیله‌اش یعنی کنده شد و بعد از ارتحال رسول خدا(ص) در هنگام فتوحاتی که توسط خلفا صورت گرفته بود، ایشان در منطقه‌ای از شام به نام «مرج عذرا» نقش اساسی داشت و در واقع فاتح این منطقه بود و از عجایب پیرامون شخصیت این انسان بزرگوار این بود که در همین منطقه نیز به شهادت رسید و در همان جا هم دفن شد.

رجبی دوانی گفت: حجربن عدی(رض) در کوفه ساکن شده بود و از بزرگان و رجال این شهر به شمار می آمد، وقتی‌که امیرالمومنین(ع) به خلافت رسید، یکی از اعاظم اصحاب آن حضرت شد و او که در زهد و کثرت عبادت مشهور و مورد توجه بسیار امیرالمومنین(ع) بود، در جنگ صفین فرماندهی کندیان حاضر در سپاه حضرت را به عهده داشت و پیش از آن در جنگ جمل شرکت داشت و در جنگ نهروان هم از فرماندهان رده اول سپاه امیرالمومنین(ع) بود.

این پژوهشگر تاریخ اسلام در ادامه افزود: می‌دانیم که بعد از جنگ نهروان، موقعیت امیرالمومنین(ع) عوض شد و بعد مردم بی‌بصریت و بی‌وفای کوفه در یاری آن حضرت کوتاهی می‌کردند و هرچه آن بزرگوار تلاش کرد که مجددا لشکری برای سرکوبی معاویه حاکم یاغی و خودرای شام فراهم کند و کار او را یکسره کند، مردم کوفه با وجود این‌که نظامی بودند و از آن حضرت حقوق دریافت می‌کردند تا به امر او به مقابله با دشمنان بروند، کوتاهی کردند و نگذاشتند که سپاهی فراهم شود.

وی ادامه داد: از سوی دیگر، معاویه از طریق جاسوسان خود خبر گرفت که مردم کوفه در اطاعت حضرت سستی می کنند و آن بزرگوار نتوانسته است سپاهی برای مقابله با او مجددا فراهم کند، لذا در این موقعیت معاویه است که در قلمرو امیرالمومنین(ع) به حملات غافلگیرانه که در اصطلاح زبان عربی به نام «غارت» تعبیر می‌شود، اقدام می‌کند و دسته‌های جنایتکار رعب و وحشت را به اعماق قلمرو حضرت اعزام می‌کرد و با کشتار و چپاول مردم، باعث ناامنی حکومت امیرالمومنین(ع) و ناامیدی مردم از آن حضرت شوند.

وی گفت: در جریان یکی از این غارت‌ها که فرماندهی آن را یکی از جنایتکاران شام به نام «سفیان بن عوف غامدی» به عهده داشت و به عراق هجوم آورده بود، امیرالمومنین(ع) وقتی گروهی را بسیج کرد و فرماندهی آنان را به «حجربن عدی» داد، این مرد بزرگ وفاداری خود را این گونه نسبت به امیرالمومنین(ع) اعلام کرد که گفت:«به خدا سوگند در راه شما و دفاع از شما، اگرچه دارایی ما به غارت برود و اعضای قبیله‌هایمان کشته شوند، ما هیچ باکی نداریم».

این استاد دانشگاه ادامه داد: وقتی‌که حجراین معرفت را از خود نشان داد، امام علی(ع) در تجلیل از او فرمود: «خدا شهادت را برتو ای حجر حرام نکند، چرا که می‌دانم و شهادت می‌دهم که تو از اهل شهادت هستی» و حجر به تعقیب نابه‌کاران پرداخت و آنان را از عراق فراری داد؛ مورد دیگر غارتی است که «ضحاک بن قیس فهری» یکی از جنایت‌کاران مورد اعتماد معاویه در راس گروه کثیری به اطراف کوفه حمله کرد و امیرالمومنین(ع) مجددا حجر را برای مقابله با این جنایتکاران اعزام کرد که حجر موفق شد ضحاک بن قیس را شکست بدهد و او هم بگریزد و از عراق فراری شود. حجر به قدری مورد اعتماد امیرالمومنین(ع) بود که آن حضرت در نظر داشت «اشعث بن قیس کندی»، بزرگ یمنی‌های مقیم کوفه را که از قبیله حجر بود و رئیس یمنی‌های کوفه به شمار می‌آمد، از آن جایگاه عزل کند، چرا که اشعث نفاق و دشمنی‌اش با امیرالمومنین(ع) آشکار بود و حضرت قصد داشت که به جای او حجربن عدی را به عنوان رهبر یمنی‌های مقیم کوفه بگمارد که نقطه مقابل اشعث بود، منتها حجربن عدی به سبب نفرتی که از اشعث بن قیس داشت و کینه او نسبت علی(ع) را می‌دانست، به حضرت عرض کرد تا زمانی که اشعث به عنوان یک کندی زنده است، من نمی‌توانم ریاست کندی‌ها و یمنی‌ها را به عهده بگیرم.

وی اشاره به تیزبینی حجر و ارادت او به امیرالمومنین(ع) گفت: اظهار کرد: حجر در سحرگاه 19 رمضان در مسجد مشغول عبادت بود و دید که اشعث بن قیس با ابن ملجم مشغول صحبتی به راز است. حساس شد و به سخنان آنها توجه کرد و دید که اشعث به ابن‌ملجم می‌گوید: «در کار خودت شتاب کن، پیش از آن که صبح تو را رسوا کند». با این‌که به رمز سخن گفته بودند، حجر متوجه شد که اشعث و ابن ملجم قصد سوئی نسبت به علی(ع) دارند، لذا برگشت و به او گفت: ای اعور(یک چشم)! تو قصد جسارت و قصد سوء نسبت به امیرالمومنین(ع) داری. نخواهم گذاشت که موفق شوی و حرکت کرد که به نزد امیرالمومنین(ع) برود و آن بزرگوار را از توطئه این افراد منافق و خبیث آگاه کند، ولی متاسفانه از راهی به سراغ حضرت رفت که امیرالمومنین(ع) از راه دیگری به سوی مسجد می‌آمد، لذا وقتی رفت و حضرت را نیافت و به مسجد بازگشت، هنگامی رسید که شنید می گویند که امیرالمومنین علی(ع) را ضربت زدند.

حجر یاور همیشگی ولایت

دوانی ادامه داد: حجربن عدی بعد از شهادت امیرالمومنین(ع) همراه با امام مجتبی(ع) بود و در موقعیتی که اکثریت رجال و اشراف کوفه و مردان بی‌بصیرت این شهر، امام مجتبی(ع) را رها کرده بودند، حجر مردانه در دفاع از فرزند پیامبر(ص) و خلافت مشروع و حق آن بزرگوار، در عرصه بود و بعد از پذیرش صلح که برای حجر و شیعیانی نظیر او بسیار سنگین و سخت بود، شاهد جسارت‌های وقیحانه و گستاخانه حاکمان کوفه از سوی معاویه بود که به فرمان او به ساحت مقدس امیرالمومنین(ع) برفراز منبر کوفه لعن و سبّ می‌کردند. حجر در برابر سبّ و لعن حضرت توسط مغیره بن شعبه ثقفی، حاکم معاویه در کوفه ایستاد و لعنی را که او می‌کرد به خود او و به معاویه باز می‌گرداند و نهایتا مغیره نسبت به او تاحدی مدارا می‌کرد.

وی همچنین خاطرنشان کرد: بعد از مرگ مغیره، هنگامی که «زیاد بن ابیه» به فرمانروایی کوفه رسید، شروع به سبّ و لعن امیرالمومنین(ع) کرد و حجر مقابله می‌کرد، البته زیاد چون با حفظ سمت، فرمانروای بصره هم بود، هنگامی که در بصره بود، عمرو بن حریص به جای او در کوفه حکومت می‌کرد. «عمروبن حریص» هم به تبع فرمان معاویه به سبّ امیرالمومنین(ع) پرداخته بود که حجر و یارانش در برابر او ایستادند و از ساحت قدسی علی(ع) دفاع کردند. «عمروبن حریص» که در خود یارای مقابله با حجر را نمی‌دید، موضوع را به «زیاد بن ابیه» خبر داد، زیاد به کوفه آمد و حجر را تهدید کرد که اگر دست از حمایت علی (ع) برندارد، بلایی به سر او خواهد آورد که باعث عبرت دیگران شود.

دوانی با تأکید بر شجاعت حجر و عدن ترس او از تهدیدهای مطرح شده، گفت: حجر از این تهدیدها نهراسید و به دفاع از امیرالمومنین (ع) و بازگردان لعن و سبّ به معاویه ادامه داد که تحت تعقیب زیادبن ابیه قرار گرفت و به همین سبب متواری شد و از سوی دیگر «زیاد بن ابیه» گروهی از رجال قبیله او را گرفته بود و می‌خواست به جرم «حجر»، آنها را مجازات کند تا این‌که گروهی همچون جریربن عبدالله بجلی و عبدالله بن حارث، برادر مالک اشتر، نزد زیاد بن ابیه رفتند و از او برای حجر امان خواستند که حجر اگر خود را معرفی کرد، با او کاری نداشته باشد و او را نزد معاویه بفرستد و زیاد قبول کرد.

وی ادامه داد: آنها هم به حجر خبر دادند و حجر از مخفی گاه بیرون آمد و نزد زیاد آمد، ولی آن ملعون او را به زندان انداخت و یارانش را دستگیر کرد و جز دو نفر از یاران او به نام‌های «عمروبن حمق خزاعی» و «رفاعه بن شداد بجلی» که از کوفه گریختند، بقیه که 12 تن بودند، دستگیر شدند و با حجر در زندان بودند. زیاد بن ابیه گروهی از بزرگان کوفه و روسای قبایل را از جمله «ابوبرده فرزند ابوموسی اشعری» را حاضر کرد و از آنها خواست شهادت بدهند که حجر و یارانش از اسلام برگشته‌اند و مسلمان نیستند و عقیده دارند که خلافت فقط باید به اولاد ابوطالب برسد و از دیگران هم برائت می‌جویند و آنها را نکوهش می‌کنند.

دوانی گفت: این گواهی را گروهی از اشراف کوفه هم از جمله «شریح قاضی» دادند و درپی این طوماری که بر ضد حجربن عدی و یارانش فراهم شده بود، زیاد بن ابیه، این مرد بزرگ و همراهانش را در بند به سوی معاویه فرستاد و این ها وقتی به «مرج عذراء» در شام رسیدند، معاویه آن‌ها را در همان‌جا نگه داشت و به آنها پیغام داد که باید از علی(ع) برائت بجویند تا با آنها کاری نداشته باشند، ولی اینها مردانه ایستادند و حاضر نشدند چنین جسارتی به علی (ع) بکنند. گروهی از نزدیکان معاویه وساطت کردند و 6 نفر از یاران حجر را که از قبیله آنها بودند، معاویه به خاطر آنها بخشید و آزاد کرد، اما حجر و بقیه یارانش را به خاطر این که حاضر به برائت از علی (ع) نبودند، محکوم به اعدام کردند.

ین پژوهشگر تاریخ افزود: حجر پیش از این که به شهادت برسد، گفت بگذارید من وضو بگیرم و نماز بخوانم، چرا که وضویی نگرفتم، مگر این‌که با آن نماز خواندم. او نماز کوتاهی خواند و فرمود:«به خدا قسم نمازی از این کوتاه‌تر نخواندم و اگر گمان این را نداشتم که شما تصور می‌کنید که من از مرگ می‌ترسم، دوست داشتم این آخرین نماز را بسیار طولانی بخوانم، اما خداوندا از امت خود به تو شکایت می‌برم که اهل کوفه برضد ما گواهی دادند و اهل شام هم مارا می کشند. به خدا اگر براساس آن گواهی ما را بکشید، بدانید که من اولین قهرمان مسلمانان هستم که در این وادی به قتل رسیدم و نخستین مسلمانی هستم که به این‌جا آمده و سگ‌ها به من پارس می‌کردند».

شیر بیشه ولایت

رجبی دوانی در پایان خاطرنشان کرد: یکی از جنایت‌کاران معاویه برای کشتن حجر شمشیر برداشت و حجر لرزید. ماموران معاویه گفتند: «مگر تو نگفتی از مرگ نمی‌ترسی؟ اگر از علی(ع) برائت کنی، تو را رها می‌کنم»؛ حجر گفت: «من چرا نلرزم، درحالی که برای من قبرهایی حفر شده و کفن‌هایی آماده شده و شمشیرها کشیده شده. اگر از قبر بترسم، چیزی نمی‌گویم که خدا را به خشم بیاورم. سپس او را گردن زدند و 6 نفر از همراهانش را به شهادت رساندند و در مرج عذرایی که خود حجر فاتح آن‌جا بود پیکر مقدسش را به خاک سپردند. فاجعه شهادت حجر چنان جانکاه بود که حتی عایشه بر معاویه خرده گرفت که تو برای چه کسی مثل حجر را به قتل رساندی که معاویه عذری آورد و ازکشتن حجربن عدی اظهار پشیمانی کرد.