کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

کارآفرینی از منظر ارزش های دینی و سرمایه اجتماعی

کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

کارآفرینی از منظر ارزش های دینی و سرمایه اجتماعی

کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

پیشرفت ایرانی اسلامی به عنوان گفتمان و خواست عمومی، راهبرد اساسی و مبنای همه قوانین و رویه های حاکمیتی باید باشد. جامعه نیازمند آموزش و ترویج کارآفرینی با رویکرد تفکر دینی و توسعه کسب و کارهای کارآفرینانه بر مبنای سرمایه انسانی، اقتصادی و اجتماعی ایرانی است

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی» ثبت شده است

چرا شیعیان در اذان بر ولایت علی(ع) شهادت می‌دهند؟ (این پرسشی است که آیت الله سبحانی در سایت خود به آن پاسخ داده اند.)


متن پاسخ معظم له، به این شرح است:

شیعیان در اذان پس از شهادت بر رسالت پیامبر گرامی (ص)، بر ولایت امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (ع) گواهی می‌دهند، و این مسأله در تمام بلاد شیعی مشاهده می‌شود، در این باره توضیح چند نکته ضروری است:


1.تمامی فقهای شیعه بر این نکته اتفاق نظر دارند که شهادت ثالثه «شهادت بر ولایت علی(ع) » جزو اذان نیست و لذا هنگامی که فصول اذان را می‌شمارند، آن را هجده فصل بیشتر نمی‌دانند که عبارتند از:

4 تکبیر، 2 بار شهادت بر وحدانیت خدا، 2 بار شهادت بر رسالت پیامبر(ص)، 2 بار «حیّ علی الصلاة»، 2 بار «حی على الفلاح»، 2 بار «حیّ على خیر العمل»، 2 تکبیر و 2بار تهلیل و این سخنی است که فقهای شیعه جملگی بر آنند.


2. اگر فردی شهادت سوم را به عنوان جزئی از اذان بگوید، کار حرامی مرتکب شده و گناه کرده است.


3. شهادت سوم در اذان، بدون قصد جزئیت جایز و یا مستحب است و این استحباب، دو مبنا دارد:

الـف: علـی(ع) به حکم قـرآن و حـدیث رسول گرامی(ص)، ولیّ خـداست.

ب: امام صادق (ع) فرمود: هر گاه به رسالت پیامبر(ص) شهادت دادید، بر ولایت علی (ع) نیز گواهی دهید.

در اثبات اصل نخست و این که علی (ع) ولی خداست، گذشته از حدیث متواتر غدیر و روایات متواتر که پیامبر گرامی (ص) کراراً فرموده است: یا علیّ أنت ولیّ کلّ مؤمن بعدی،قرآن مجید نیز بر ولایت علی(ع) تصریح کرده است، آنجا که می‌فرماید:

«إِنّما ولیُّکُم اللّهُ ورسولُه وَالّذینَ آمَنُوا الّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاة وَهُمْ راکِعُون * وَمَنْ یَتَوَّلَ اللّه وَرَسُولهُ وَالّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزبَ اللّه هُمُ الْغالِبُون».

«تنها ولی و سرپرست شما خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده‌اند; همانها که نماز را برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند و کسانی که ولایت خدا و پیامبر او و افراد با ایمان را بپذیرند، حزب و جمعیت خدا پیروز است».

مفسران اتفاق نظر دارند که این آیه در حقّ امیرمؤمنان علی (ع) وارد شده است، آنگاه که فقیری وارد مسجد شد و از مردم درخواست کمک کرد و حضرت که در حال رکوع بود، با انگشت خود به فقیر اشاره کرد که انگشتر را از دست او برگیرد و در آن هنگام دو آیة یاد شده فرود آمد.

مدارک نزول این حدیث فزونتر از آن است که در اینجا ذکر شود، امّا به عنوان نمونه به چند مورد در پاورقی اشاره می‌کنیم.

بدین ترتیب، با توجه به آیه مذکور و آیات و روایات متعدد دیگر، آشکار می‌گردد که امیرمؤمنان (ع) ولی و سرپرست مؤمنان از جانب خدا است.

در خصـوص نکته دوم نیز قـاسم بن معاویه، از اصحاب امام صادق و کاظم‘، از آن حضرت چنین نقل کرده است:

«هر گاه کسی از شما به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر گواهی داد، برای تکمیل شهادت به ولایت علی (ع) نیز گواهی دهد».


بنابر آنچه گفته شد، احدی از شیعیان آن را به عنوان جزئی از اذان نمی‌گوید و حتی برخی در اقامه برای اینکه از دیگر اجزا تمیز داده شود، فقط یک بار آن را می‌گویند و در این صورت مشکلی در این مورد نخواهد بود.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام، تنها مولود کعبه، شخصیتی است که خودش و زیارتش بر تمام ائمه علیهم‌السلام و زیارتشان برتری دارد و کسی است که خداوند متعال و فرشتگانش او را زیارت می‌کنند.

امام اول شیعیان، وصی بلافصل خاتم انبیاء صلوات‌الله علیه و آله، امیرالمؤمنین، اسد‌الله‌الغالب،‌ علی‌ابن‌ابی‌طالب علیه‌السلام، تنها کسی می‌باشد که به صورت معجزه‌آسایی در خانه کعبه به دنیا آمده است و این فضیلتی است که احدی غیر از ایشان به آن نائل نشد. شخصیت بی‌نظیری که زبان از بیان فضائلش و قلم از نگارش مناقبش عاجز است و هر چه از فضایلش بیان می‌شود، قطره‌ای ناچیز در مقابل دریایی بی‌کران است.

اظهار ارادتی ناچیز به ساحت مقدس ایشان شده که در ادامه می‌خوانیم.

 

مولود کعبه 
 
یزید بن قعنب می‌گوید که من با عباس بن عبدالمطّلب و گروهى از قبیله بنى‌العزّى در مقابل خانه کعبه نشسته بودیم؛ در این هنگام فاطمه بنت اسد آمد، در حالی‌که نه ماهه به علی بن ابیطالب علیه‌السلام باردار بود و درد زایمان او را فرا گرفته بود و گفت: پروردگارا! من ایمان آورده‌ام به تو و به هر پـیغمبر و رسولى که فرستاده‌اى و به هر کتابى که نازل کرده‌ای و تصدیق کرده‌ام به گـفته‌هاى جدّم ابراهیم خلیل که خانه کعبه را بنا کرده است؛ پـس درخواست مى‌کنم از تو به حق این خانه و به حق آن کسى که این خانه را بنا کرده است و به حق این فرزندى که در شکم من است، ولادتش را بر من آسان بگردان!
یزید بن قعنب می‌گوید [وقتی فاطمه از این دعا فارغ شد] دیدیم که دیوارِ عقب خانه شکافته شد و فاطمه از آن شکاف داخل خانه شد و از دیده‌هاى ما پنهان گردید؛ سپس شکاف دیوار بسته شد. ما چون خواستیم در خانه را باز کنیم، هر چه سعى کردیم در گشوده نشد. فهمیدیم که این امر از جانب خدا واقع شده است. بعد از چهار روز، فاطمه بنت اسد در حالی‌که امیرالمؤمنین علیه‌السلام را در دست داشت، بیرون آمد و گـفت: به درستى که حق تعالى مرا بر زنانِ برگزیده، که پیش از من بوده‌اند، فضیلت داد؛ زیرا که حق تعالى آسیه دختر مزاحم را برگزید و او حق تعالى را پنهان و در موضعى که عبادت در آنجا سزاوار نبود مـگـر در حال ضرورت(خانه فرعون)، عبادت کرد؛ مریم دختر عمران در بیابان درخت خشک را تکان داد و رطب تازه براى او از آن درخت فرو ریخت؛ در حالی‌که من داخل بیت الله‌الحرام شدم و از میوه‌ها و طعام‌هاى بهشت تناول کردم و هنگامی که خواستم بیرون بیایم، هاتفى از غیب مرا ندا کرد که اى فاطمه! این فرزند را علی نام بگذار که او علی و بزرگ است، خداوند علی اعلی می‌فرماید: نام او را از نام مقدس خودم گرفته‌ام و او را مؤدب به آداب خود نموده‌ام، امور خود را به او تفویض کرده‌ام، او را بر علوم پـنهان خود مطلع ساخته‌ام، در خانه محترم من متولّد شده است، او اول کسى است که بر روى خانه من اذان خواهد گـفت و بتها را خواهد شکست و آنها را از بالاى کعبه به زیر خواهد انداخت و مرا به عظمت و مجد و بزرگوارى و یگانگى یاد خواهد کرد.
خوشا به حال کسى که او را دوست بدارد و او را یارى کند و واى بر حال کسى که فرمان او را نبرد و او را یارى نکند و حق او را انکار نماید و درود خدا بر محمد و آلش باد. علل‌الشرایع/شیخ صدوق/انتشارات کتاب فروشی داوری/چاپ قم/1385ش/ج1/ص135و 136
 
 
درخواست ابوطالب علیه‌السلام
 
در بعضى روایات است که چون حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام متولد شد، ابوطالب او را بر سینه خود گرفت و دست فاطمه بنت اسد را گرفته به سوى ابطح آمدند و این اشعار را ندا کرد:
 
یا  رَبِّ  یا ذَا الْغَسَقِ  الدُّجِىِّ                       وَ  الْقَمَرِ   الْمبْتَلَجِ    الْمضِىِّ
بَیِّنْ لَنا مِنْ حُکْمِکَ المَقْضیِّ                       ماذا تَرى فى اسْمِ ذَا الصَّبِىِّ
 
مضمون این اشعار آن است که اى پروردگارى که شب تار و ماه روشن و روشنى دهنده را آفریده‌اى! بیان کن از براى ما که این کودک را چه نامی گذاریم؟
بعد از این شعر، ناگهان چیزى مانند ابر از روى زمین پیدا شد و نزدیک ابوطالب آمد، ابوطالب او را گرفت و با على علیه‌السلام به سینه خود چسبانید و به خانه برگشت. وقتی صبح شد، دید که لوح سبزى است و در آن نوشته شده است:
 
خُصِّصْتُما  بِالْوَلَدِ  الْزَّکِىِّ                                 وَالطّاهِرِ الْمُنْتَجَبِ الْرَّضِىِّ
فَاِسْمُهُ مِنْ شامِخٍ عَلِی                                عَلِىٌّ  اشْتُقَ  مِنَ  الْعَلِىِّ
 
مضمون شعر این است: شما(ابوطالب و فاطمه علیهما‌السلام) اختصاص پیدا کردید به فرزند طاهر، پاکیزه و پسندیده؛ پس نام بزرگ او على علیه السلام است و این نام از نام على(که نام خدا است) مشتق شده است.
پـس ابوطالب آن حضرت را على نام گذاشت و آن لوح را در زاویه راست کعبه آویخت و این لوح تا زمان هشام بن عبدالملک بود تا این‌که او آن را از آن‌جا پایین آورد. مناقب آل ابی‌طالب/ابن شهر آشوب/نشر علامه/چاپ قم/1379ش/ج2/ص175
 
 
قرائت سوره مؤمنون
 
طبق نقل شیخ طوسی در امالی، وقتی ابوطالب علیه‌السلام امیرالمؤمنین علیه‌السلام را دید مسرور شد و حضرت به پدرش سلام کرد. بعد از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و وقتی علی علیه‌السلام ایشان را دید عکس‌العمل نشان داد و بر چهره ایشان خندید و عرض کرد: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ؛ سپس به اذن خدا سینه صاف کرد و شروع به خواندن سوره مؤمنون کرد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قَدْ أَفْلَحَ‏ الْمُؤْمِنُونَ‏ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ ‏الی آخر. رسول خدا صلوات الله علیه و آله فرمود: مؤمنین به واسطه تو رستگار می‌شوند و آیات را قرائت کرد تا این‌جا که أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ. سپس فرمود: به خدا قسم! تو امیر آنها هستی، با علمت آنها را تغذیه می‌کنی و آنها تغذیه می‌شوند. به خدا قسم! تو راهنمای آنها هستی و به واسطه تو هدایت می‌شوند... . امالی طوسی/دارالثقافه/قم/1414ق
[لازم به ذکر است که این مسایل زمانی است که هنوز پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله رسماً به نبوّت، مبعوث و قرآن نازل نشده است و علی علیه‌السلام نوزاد است.]

 
 
افضلیّت امیرالمؤمنین علیه‌السلام
 
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْوَلِیدِ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام أَیُّ شَیْ‏ءٍ یَقُولُ الشِّیعَةُ فِی عِیسَى‏ وَ مُوسَى وَ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ‏ علیهم‌السلام قُلْتُ یَقُولُونَ إِنَّ عِیسَى وَ مُوسَى أَفْضَلُ‏ مِنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام، قَالَ فَقَالَ أَ یَزْعُمُونَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام قَدْ عَلِمَ مَا عَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ؟ قُلْتُ نَعَمْ وَ لَکِنْ لَا یُقَدِّمُونَ عَلَى أُولِی الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ أَحَداً. قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام فَخَاصِمْهُمْ بِکِتَابِ اللَّهِ. قَالَ قُلْتُ وَ فِی أَیِّ مَوْضِعٍ مِنْهُ أُخَاصِمُهُمْ. قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِمُوسَىکَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِمْنَا أَنَّهُ لَمْ یَکْتُبْ لِمُوسَى کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لِعِیسَى‏ وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِوَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله‏ وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى‏ هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ؛ عبدالله بن ولید می‌گوید: امام صادق علیه‌السلام از من پرسید شیعیان در مورد عیسی و موسی و امیرالمؤمنین علیهم السلام چه می‌گویند؟
گفتم: می‌گویند: عیسی و موسی نسبت به امیرالمؤمنین علیه‌السلام افضل هستند. حضرت فرمود: آیا قبول دارند که هرچه رسول خدا صلوات الله علیه و آله می‌دانست، امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم آن علم را داشته؟ گفتم: بله؛ لکن احدی را بر پیامبران اولی العزم مقدم نمی‌دانند. امام صادق علیه‌السلام فرمود: با کتاب خدا با آنها استدلال کن. گقتم: با کدام قسمت قرآن استدلال کنم؟ حضرت فرمود: خداوند به موسی علیه‌السلام فرمود: بعضی از چیزهایی را که می‌دانیم در الواح برای او نوشتیم و همه چیز را برای موسی ننوشت و در مورد عیسی علیه‌السلام فرمود: عیسی به مردم فرمود: به سوی شما آمده‌ام تا بعضی از چیزهایی که اختلاف دارید برای شما بیان کنم؛ ولی در مورد حضرت محمد صلوات الله علیه و آله فرمود: تو را بر این امّت شاهد مى‏آوریم و قرآن را که بیان کننده همه چیز است، بر تو نازل کردیم. بصائر الدرجات/محمد بن حسن صفار/مکتبة آیت الله المرعشی/چاپ قم/1404ق/ ج‏1/ ص227
یعنی طبق قرآن، رسول خدا علیه و آله السلام علم بیشتری نسبت به عیسی و موسی علیهما‌السلام دارد و امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم همان علم پیامبر را دارد؛ در نتیجه، افضل است.
 
 
فضیلت زیارت علی علیه‌السلام
 
عَنْ أَبِی وَهْبٍ الْقَصْرِیِ‏ قَالَ: دَخَلْتُ الْمَدِینَةَ فَأَتَیْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَتَیْتُکَ وَ لَمْ أَزُرْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ‏ علیه‌السلام! قَالَ بِئْسَ مَا صَنَعْتَ لَوْ لَا أَنَّکَ مِنْ شِیعَتِنَا مَا نَظَرْتُ إِلَیْکَ أَ لَا تَزُورُ مَنْ یَزُورُهُ اللَّهُ مَعَ الْمَلَائِکَةِ وَ یَزُورُهُ الْأَنْبِیَاءُ وَ یَزُورُهُ الْمُؤْمِنُونَ! قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا عَلِمْتُ ذَلِکَ؟ قَالَ اعْلَمْ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ(ع) أَفْضَلُ‏ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ کُلِّهِمْ وَ لَهُ ثَوَابُ أَعْمَالِهِمْ وَ عَلَى قَدْرِ أَعْمَالِهِمْ فُضِّلُوا؛ از ابى وهب بصرى نقل شده که  گفت: داخل مدینه شدم و خدمت حضرت امام صادق علیه‌السلام رسیدم و گفتم: فدایت شوم خدمت شما رسیدم ولى به زیارت قبر امیرالمؤمنین علیه‌السلام نرفته‏ام!
حضرت فرمود: بد کارى کردى؛ اگر از شیعیان ما نبودى به تو نگاه نمى‏کردم! آیا زیارت نکردى کسى را که خداوند با فرشتگانش، انبیاء و مؤمنین او را زیارت مى‏کنند؟!
عرض کردم: فدایت شوم به این امر واقف نبودم.
حضرت فرمود: بدان که امیرالمؤمنین علیه‌السلام نزد خداوند از تمام ائمه علیهم‌السلام افضل و برتر بوده و ثواب اعمال ایشان براى آن حضرت منظور مى‏شود؛ در حالى که ائمّه علیهم السّلام به مقدار اعمال صادره از خودشان فضیلت و برترى داده مى‏شوند. کامل الزیارات/ابن قولویه/دارالمرتضویه/1356ش/ص38
 
و الحمدلله رب العالمین

طلبه حوزه علمیه قم؛شکورزاده

آیت الله وحید خراسانی: مملکت شیعه باید روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) متناسب با مقام او به پاخیزد.

 آیت الله وحید خراسانی، مرجع تقلید شیعیان در درس خارج فقه مورخ 1392/1/20، به نکات مهمی درباره برگزاری ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) اشاره کرد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی این مرجع، آیت الله وحید با بیان این مطلب که آفریدگان خداوند از شناخت فاطمه زهرا سلام الله علیها محروم اند، روایتی را از رسول خدا(ص) به نقل از شیخ صدوق بیان کرد و به شرح محورهایی از مبدا خلقت نوری آن حضرت و منتهای امر او پرداخته و افزود: نور فاطمه(ع) پیش از خلقت آسمان ها و زمین آفریده شد.


وی در ادامه به ضایعه شهادت جانگداز سرور بانوان جهان اشاره کرده و گفت: بنابر آنچه در نهج البلاغه نقل شده است، وقتی امیر المؤمنین علیه السلام آن نور خدا را با بدنی آزرده و پهلوی شکسته به خاک سپرد، به رسول خدا صلی الله علیه وآله سلام داد و سخنی گفت که هرگز در زندگی آن حضرت سابقه نداشت. فرمود: قلّ یا رسول الله من صفیتک صبری، صبر من کنار این قبر تمام شد. در این ایام هرچه می توانید کاری کنید که امر صدیقه کبری احیا شود. در شهرها بروید و به مردم بگویید: وظیفه ما در قبال مصیبتی که قلب "قلب عالم امکان" را پریشان کرد، چیست.
نکات مهم این سخنرانی را در زیر می خوانید:


• چون فاطمیه در پیش است، امروز، اهم پرداختن به این موضوع است. در درجه ی اولی باید خود ما معرفت پیدا کنیم تا بتوانیم آن حقیقت را به مردم بشناسانیم.


• هر شخصیتی معرفتش به دو امر است: یکی مبدأ، دوم منتها. روایات در مبدأ و منتهای صدیقه کبری محتاج به سند نیست؛ چون در حد تواتر اجمالی است، علاوه، مشتمل بر صحاح و موثقات است از منابع عصمت. بحث مبدأ خلقت آن حضرت و منتها، هنگام وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ . این دو جهت، بهت انگیز است.


• ما به یک روایت اکتفا می کنیم که شیخ صدوق -اعلی الله مقامه- در معانی الاخبار ذکر کرده. عمده درایت این روایت است، فقه این حدیث است. حدیث مشتمل بر مبدأ خلقت آن حضرت و منتهای امر اوست. متن حدیث باید خوانده بشود: خلَق نور فاطمة قبلَ أن یخلق الأرضَ والسماء ، مبدأ خلقت این است. مقدّم بر خلق تمام سماوات و ارضین و کهکشانها و ثوابت و سیّارات، خلقت این قدّیسه عالم است. آیا گوهر وجود او چه گوهری است؟ خلق نور فاطمة قبل أن یخلق الأرض والسماء . حالا آن قبل چه اندازه بوده لا یعلم الا هو.


• این سؤال طرح شد: اگر خلقت مقدم بر خلق تمام عالم ماده است، پس این مخلوق انسیه نیست، انسان نیست، گوهر دیگری است؟ جواب آن حضرت این است... صورت، صورت انسان است ولی سیرت، آن باطن وجود، حوراء است. در مرحله تقدس از تمام عوارض این عالم است.


• باز این سؤال طرح شد: چگونه او حورای انسیه است؟ در این جا تعبیر عوض شد و عمده این است. آنچه محیر العقول است، این است: اول مجهول بود، خلق نور فاطمه در اینجا معلوم شد. بیان خاتم نکته مهمش اینجاست: قال : خلَقَها الله عز وجل من نوره - اینجاست حیرة الکمل- خلَقَها الله عز وجل او را از نور خود ذات قدوس. این را کسی می فهمد که سوره نور را بفهمد، بعد بفهمد: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ. تفسیر شده آن مشکات به صدیقه کبری. او را از نور خودش آفرید قبل از خلق آدم.


• قیل: یا نبی الله! و أین کانت فاطمة؟ این سؤالات کاشف از درک سائلین است. وقتی خلقت قبل از سماوات و ارض است پس مکان فاطمه کجا بوده؟ و أین کانت فاطمة ؟ قال : کانت فی حقة تحت ساق العرش؛ جایگاه او در حقه ای بود زیر ساق عرش رحمان. این هم مکان و محل او بود.


• بعد سؤال شد... این سؤالات کاشف از اسراری است. قالوا :یا نبی الله! فما کان طعامها ؟ آیا طعام او چه بود؟ بعد فرمود: التسبیح و التقدیس و التهلیل و التحمید . قوت او این چهار امر بود: تسبیح خدا، تقدیس خدا- فرق بین تسبیح و تقدیس بسیار عمیق است- بعد باز تهلیل خدا، نهایت امر تحمید . آن مکان! این طعام!


• فلما خلق الله عز وجل آدم و أخرجنی من صلبه و أحب الله عز وجل أن یخرجها من صلبی؛ محبوب خدا این بود که این نور از صلب من خارج بشود، جعلها تفاحة، همه اش منتسب به خدا است بدون وساطت، جعلها تفاحة فی الجنة وأتانی بها جبرئیل فقال لی: ... کیفیت جریان امر این است: فقال لی : السلام علیک و رحمة الله و برکاته... یا محمد! إن ربک ... إن ربک یقرئک السلام؛ خدا به تو سلام می کند، قلت: منه السلام و إلیه یعود السلام، قال: یا محمد! إن هذه تفاحة - تعبیر این است، عبارات اشاراتی دارد، الهدایا علی مقدار مهدیها- بعد تعبیر این است: یا رسول الله نیست، به اسم خطاب است، به آن اسم خاص، چون طرف ذات قدوس است، جبرئیل مبلّغ است. إن هذه تفاحة أهداها الله عز وجل إلیک من الجنة ؛ این سیب را خدا به تو هدیه داده ، یعنی چه؟ یعنی احدی جز تو شایسته این نبود؛ آن هم خدا به عنوان هدیه به تو داده. کسی که هدیه ی خداست به خاتم النبیین، آیا ما قدرت درک عظمت او را داریم؟


• فأخذتها وضممتها إلى صدری ، وقتی هدیه ی خدا بود، رفتار خاتم این است: گرفتم، بر سینه ام گذاشتم. قال : یا محمد! یقول الله جل جلاله: کلها ؛ باید این سیب را تناول کنی، ففلقتها ؛ سیب را شکافتم... این جاست که عقل هر حکیمی، فوق حکما هم متحیر است: کسی که شب معراج رسیده به دَنَا فَتَدَلَّى، رسیده به أَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى ، وقتی نور را دید، فزعت ، چه نوری بوده؟! فرأیت نورا ساطعا و فزعت منه فقال: ... باز به اسم خطاب کرد: ما لک لا تأکل، کلها ولا تخف؛ نترس، این سیب را باید تناول کنی، فإن ذلک النور - وقت نیست، ان شاء الله وقت دیگر شرح این تتمه باید روشن بشود- کلها ولا تخف فإن ذلک النور للمنصورة فی السماء وهی فی الأرض فاطمة، این نور کسی است که اسم آسمانی او منصوره است، اسم زمینی او فاطمه است.

• قلت: مطلب به قدری عمیق است که خود پیغمبر خاتم- وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا - سؤال کرد: لم سمیت فی السماء المنصورة وفی الأرض فاطمة؟ وجه این دو تا اسم چیست؟ آنها سؤالات اصحاب بود، این، سؤال خود خاتم است. چرا در آسمان اسم او منصوره است؟ چرا در زمین اسم او فاطمه است؟ قال : سمیت فی الأرض فاطمة لأنها فطمت شیعتها من النار وفطم أعداؤها عن حبها.


• این سر اسم زمینی است اما سر اسم آسمانی، آن، منتهای این مبدأ را نشان می دهد. گفتیم: معرفت به معرفت مبدا و منتهاست، مبدآ شد نور خدا، منتها چیست؟ وهی فی السماء المنصورة وذلک قول الله عز وجل: ویَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ ؛ اسم آسمانی او منصوره است، چون نصرت خدا خلاصه شده در فاطمه زهرا. وذلک قول الله عز وجل: ویَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشَاءُ . مبدأ شد نور خدا، منتهی شد آن کسی که تمام انبیا، تمام اولیا، همه چشم به راه او اند در قیامت کبری تا آن نصر خدا ظاهر بشود.


• این گوهری است که ما عمری تقصیر کردیم. این مملکت که به عنوان مملکت شیعه شناخته شده، روز شهادت او باید جوری به پاخیزد متناسب با این مقام. این چه مقامی است؟ آن وقت همچو کسی دیگر زبان عاجز است. آن کسی که شناخت او کی بوده: وقتی دستش را از خاک قبر بیرون کشید هاج به الحزن...


• در بیست و دو نهج البلاغه این است: وقتی نور خدا را، آن هم با بدن آزرده، با پهلوی شکسته، به خاک سپرد، دیگر کسی نیست که با او حرف بزند، برگشت رو به قبر گفت: السلام علیک یا رسول الله عنی وعن ابنتک النازلة فی جوارک والسریعة اللحاق بک؛ این دختری که به این زودی به تو ملحق شد. بعد جمله ای گفت که این جمله در تاریخ زندگی او نه سابقه داشته، نه لاحقه: قلّ یا رسول الله... قلّ یا رسول الله عن صفیتک صبری؛ دیگر صبر من کنار این قبر تمام شد، ورقّ عنها تجلدی . از قلب آن یگانه مرد عالم باید دید عظمت مصیبت در چه حد است.


• بعد که این کلمات را گفت، عرض کرد: یا رسول الله! من فراق تو را دیدم، تو را در ملحوده قبرت گذاشتم، وفاضت بین نحری وصدری نفسک ، بین گلوی من و سینه من جان تو را خدا قبض کرد، بعد از آن مصیبت به این مصیبت گرفتار شدم، اما مصیبت را نگفت، فقط دو جمله گفت: - سعی کنید در این ایام هرچه می توانید کاری کنید که احیا بشود امر صدیقه کبری و از این فیض عظیم نمانید. در بلاد منتشر بشوید، بعد به مردم بگویید: مصیبتی که قلب "قلب عالم امکان" را اینجور پریشان کرد، وظیفه ما چیست؟ - گفت: یا رسول الله! واستخبرها الحال؛ خودت از دخترت خبر بگیر، حال او را بپرس. آن جمله ای که نمی شود گفت، این است: فأحفها السؤال، احفا استقصای در پرسش است. چه بوده؟ چه گذشته؟ چه تحملی؟! به پیغمبر خاتم امیرالمؤمنین عرض می کند: یا رسول الله! فأحفها السؤال ، یعنی چه؟ یعنی فاطمه به من نگفت، رفت و هرچه بود با خودش برد، اما تو پیگیری کن، از او در بیاور که بر او چه گذشته که وقتی تو از دنیا رفتی با آن سلامت بود اما وقتی من به تو تحویل دادم، شبحی بود.

متن زیر قسمتی از کتاب جانسوز و روضه مکتوب استاد سیدمهدی شجاعی با نام 'کشتی پهلو گرفته'است که بر اساس منابع دقیق و مسلم تاریخی ماجرای به آتش کشیدن خانه حضرت علی(ع)، جراحت حضرت زهرا(س) را به تصویر کشیده است.


غم به جراحت می ماند، یکباره می آید اما رفتنش، التیام یافتنش و خوب شدندش با خداست. و در این میانه، نمک روی زخم و استخوان لای زخم و زخم بر زخم، حکایتی دیگر است. حکایتی که نه می شود گفت و نه می توان نهفت.

مرگ پیامبر برای تو تنها مرگ یک پدر نبود، حتی مرگ یک پیامبر نبود، مرگ پیام بود، مرگ شمع نبود، مرگ روشنی بود...

ماه باید در آسمان باشد و از خورشید نور بگیرد، به خاطر کرم شب تابی که نباید خود را به زمین برساند. ابرهای فتنه از سقف سقیفه گذشتند و خانه پیامبر را احاطه کردند، همهمه در بیرون در شدت گرفت و در آنچنان کوفته شد که ستون های خانه پیامبر لرزید.

- بیرون بیائید، بیرون بیائید وگرنه همه تان را آتش می زنیم، صدا. صدای عمر بود.
تو با یک دنیا غم از جا بلند شدی و به پشت در رفتی، اما در را نگشودی.

- تو را با ما چه کار؟ بگذار عزاداریمان را بکنیم.

باز هم فریاد عمر بود:
- علی، عباس و بنی هاشم، همه باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند.
- کدام خلیفه؟ امام و جانشین مسلمین که اینجا بالای سر پیامبر است.
- مسلمین با ابوبکر بیعت کرده اند، در را باز کن و گرنه آتش می زنم.

یک نفر به عمر گفت :
- این که پشت در ایستاده، دختر پیغمبر است، هیچ می فهمی چه می کنی؟ خانه رسول الله ...

او دوباره نعره کشید:
- این خانه را با هرکه در آن است، آتش می زنم.

به زودی هیزم فراهم شد و آتش از سر و روی خانه بالا رفت.
تو همچنان پشت در ایستاده بودی و تصور می کردی به کسی که گوش هایش را گرفته می توان گفت که هدایت چیست؟ خیر کجاست و رسالت چگونه است.

در خانه تنی از اصحاب رسول الله هم بودند، اما هیچ کس به اندازه تو شایسته دفاع از حریم پیامبر نبود.
تو حلقه میان نبوت و ولایت بودی، برترین واسطه و بهترین پیوند میان رسالت و وصایت.
محال بود کسی نداند آن که پشت در ایستاده، پاره تن رسول الله است.

هنوز زود بود برای فراموش شدن این حدیث پیامبر که:
- فاطِمَهُ بِضعَهٌ مِنّی فَمَن آذاهـا فَـقَـد آذانی و من آذانی فقد آذالله.
فاطمه پاره تن من است، هر که او را بیازارد، مرا آزرده است و هر که مرا بیازارد خدا را.
وقتی آتش از در خانه خدا بالا رفت، آتش بیار معرکه ابوبکر، آن چنان به در حریم نبوت لگد زد که فریاد تو از میان در و دیوار به آسمان رفت.
مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به کربلا دلداری مده.
عاشورا اینجاست! کربلا اینجاست!
اگر کسی جرأت کرد در تب و تاب مرگ پیامبر، خانه دخترش را آتش بزند، فرزندان او جرأت می کنند، خیمه های ذراری پیغمبر را آتش بزنند.
من بچه نیستم مادر!....
اگر علی اینجا تنها نماند که حسین در کربلا تنها نمی ماند.
حسین در کربلا می خواهد با دلیل و آیه اثبات کند که فرزند پیامبر است. پیامبری که تو در خانه او و در حریم او مورد تعدی قرار گرفتی.
تعدی به حریم فرزند پیامبر سنگین تر است یا نوه پیامبر؟
مادر! در کربلا هیچ زنی میان در و دیوار قرار نمی گیرد.
خودت گفته ای. ما حداکثر تازیان می خوریم، اما میخ آهنین بدنهایمان را سوراخ نمی کند.
مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند، من میخ های خونین را دیدم.
نگو گریه نکن مادر! باید مرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد.
ما سخت جانی کرده ایم که تاکنون زنده مانده ایم.
نگو که روزی سخت تر از عاشورا نیست.
در عاشور کودک شش ماهه به شهادت می رسد، اما تو کودک نیامده ات- محسن ات- به شهادت رسید.

من دیدم که خودت را در آغوش فضه انداختی و شنیدم که به او گفتی:
- مرا بگیر فضه که محسن ام را کشتند....
دختر اگر درد مادرش را نفمهد که دختر نیست.
من کربلا را میان در و دیوار دیدم وقتی که ناله تو به آسمان بلند شد.
بعد از این هیچ کربلایی نمی تواند مرا اینقدر بسوزاند....
تو را که تا مرز شهادت سوق داند، تو را که از سر راه برداشتند، تازه به خانه ریختند.

پدر که حال تو را دید، برق غیرت در چشمهای خشمناکش درخشید، خندق وار حمله کرد، عمر را بلند کرد و بر زمین کوبید، گردن و بینی اش را به خاک مالید و چون شیر غرید:
- ای پسر صحاک! قسم به خدایی که محمد را به پیامبری برانگیخت، اگر مأمور به صبر و سکوت نبودم، به تو می فهماندم که هتک حرمت پیامبر یعنی چه؟
و باز خندق وار از روی او بلند شد تا خشم، عنان حلمش را تصاحب نکند.

اما .... اما .... تداعی اش جگرم را خاکستر می کند.

به خود نیامدند و از رو نرفتند، عمر و غلامش قنفذ و ابن خزائه و دیگران، ریسمان در گردن پدر افکندند تا او را برای بیعت گرفتن به مسجد ببرند.
ریسمان در گردن خورشید. طناب بر گلوی حق. مظلومیت محض.

تو باز نتوانستی تاب بیاوری. خودت نمی توانستی به روی پا بایستی اما امامت را هم نمی توانستی در چنگال دشمنان تنها بگذاری.
خود را با همه جرأت و نقاهت از جا کندی و به دامن علی آویختی.
- من نمی گذارم علی را ببرید.
نمی دانم تازیانه بود یا غلاف یا دسته شمشیر بود، چه بود؟ عمر آنقدر بر بازو و پهلوی مجروح تو زد که تو از حال رفتی و دستت رها شد.

انگار نه بر بازو و پهلوی تو که بر قلب ما می زد، اما ما جز گریه چه می توانستیم بکنیم؟

و پدر هم که خود در بند بود.

تو از هوش رفتی و پدر را کشان کشان به مسجد بردند. در راه رو به سوی پیامبر برگرداند و گفت:
یابن ام ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی.
برادر این قوم بر ما مسلط شده اند و دارند مرا می کشند....

عمر به پدر گفت:
- علی بیعت کن.

پدر گفت:
- اگر نکنم چه می شود؟

عمر به پدر، به برادر به وصی پیامبر، به جان پیامبر گفت:
- گردنت را می زنم.

پدر گردنش را برافراشت و گفت:
- در این صورت بنده خدا و برادر پیامبر خدا را کشته ای.

عمر گفت:
- بنده خدا آری اما برادر پیامبر نه.

پدر تا این حد وقاحت را تصور نمی کرد، پرسید:
- یعی انکار می کنی که پیامبر بین من و خودش، صیغه برادری جاری کرد؟

عمر گفت و ابوبکر هم:
- انکار می کنیم. بیعت کن.

پدر گفت:
- بیعت نمی کنم. من در سقیفه نبودم اما استدلال شما در آنجا این بود که شما از انصاربه پیامبر نزدیک تر بوده اید، پس خلاقت از آن شماست. من بر مبنای همین استدلالتان به شما می گویم که خلافت حق من است. هیچ کس به پیامبر نزدیک تر از من بنوده و نیست. اگر از خدا می ترسید، انصاف دهید.
هیچ گونه حرفی برای گفتن نداشتند.

اما عمر گفت:
- رهایت نمی کنیم تا بیعت کنی.

پدر رو به عمر کرد و گفت:
- گره خلافت را برای ابوبکر محکم می کنی تا او فردا آن را برای تو باز کند. از این پستان بدوش تا سهم شیر خودت را ببری. بخدا که اگر با شما غاصبان نیرنگ باز بیعت کنم.

تو وقتی به هوش آمدی از فضه پرسیدی:
- علی کجاست؟

فضه گفت که او را به مسجد بردند.

من نمی دانم تو با کدام توان به سوی مسجد دویدی و وقتی علی را در چنگال دشمنان دیدی و شمشیر را بالای سرش فریاد کشیدی:
- ای ابوبکر! اگر دست از سر پسر عمویم برنداری، سرم با برهنه می کنم، گریبان چاک می زنم و همه تان را نفرین می کنم. به خدا نه من از ناقه صالح کم ارج ترم و نه کودکانم کم قدرتر.

همه وحشت کردند، ای وای که اگر تو نفرین می کردی! ای کاش تو نفرین می کردی.

پدر به سلمان گفت:
- برو و دختر رسول ا لله را دریاب. اگر او نفرین کند ....

سلمان شتابان به نزد تو آمد و عرض کرد:
- ای دختر پیامبر! خشم نگیرید. نفرین نکنید. خدا پدرتان را برای رحمت مبعوث کرد ...

تو فریاد زدی:
- علی را، خلیفه به حق پیامبر را دارند می کشند ...

اگرچه موقت، دست از سر علی برداشتند و رهایش کردند. و تو تا پدر را به خانه نیاوردی، نیامدی. ولی چه آمدنی. روح و جسمت غرق جراحت بود.

و من نمی دانم کدام توان، تو را بر پا نگاه داشته بود.

تو از علی خسته تر، علی از تو خسته تر. تو از علی مظلوم تر، علی از تو مظلوم تر.

هر دو به خانه آمدید، اما چه آمدنی.
تو چون کشتی شکسته، پهلو گرفتی. و پدر درست مانند چوپانی که گوسفندانش، داوطلبانه خود را به آغوش مرگ سپرده باشند، غم آلوده، حسرت زده، و در عین حال خشمگین خود را به خانه انداخت.
قبول کن که غم عاشورا هرچه باشد، به این سنگینی نیست.
پدر به هنگام تغسیل، روی تو را خواهد دید و بازوی تو را و پهلوی تو را.
و پدر را از این پس هزار عاشوراست.

از مهمترین و بارزترین قله های زندگی بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا(س) دفاع ایشان از حریم ولایت امیرمومنان علی (ع) و خطبه فدکیه آن حضرت است که سرانجام آن حضرت در راه دفاع از ولایت مجروح شده و به شهادت رسید.

آمده است پس از واقعه اسفبار سقیفه بنی ساعده و بیعت با ابوبکر شب هنگام امام علی(ع)، فاطمه(س) را بر مرکبی سوار کرد و او را به درب خانه انصار برد فاطمه(س) از آنها مدد می خواست و آنها در جواب می گفتند: اگر همسرت پیش از ابوبکر به ما می گفت با او بیعت می کردیم. امام علی(ع) می فرمود: آیا سزاوار بود من جسد پیغمبر را در خانه رها کنم و دفن نکرده  برسر ریاست نزاع کنم؟ و فاطمه(س) می فرمود: ابوالحسن همان که شایسته بود عمل نمود ولی مردم کاری کردند که خدا از حساب آن نگذرد و باید پاسخگوی خدا باشند.

همچنین پس از آن ابوبکر شنید جمعی از کسانی که بیعت نکرده اند در خانه علی(ع) گرد آمده اند. عمر را به سوی آنها فرستاد. وی بر درب خانه علی(ع) ایستاد و فریاد زد:بیرون بیایید، بیرون بیایید و گرنه همه تان را آتش می زنیم.

فاطمه زهرا(س) برای دفاع از علی(ع) به پشت در رفت و از پشت در سخن گفت که گفت و شنود ایشان نیز با عمر اینچنین است.

فاطمه(س) فرمود: عمر! چه شده! چه خبر است؟ تو را با ما چه کار؟ ما عزادار رسول خداییم. بگذار عزاداریمان را بکنیم.

عمر باز فریاد زد:علی، عباس و بنی هاشم باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند.

فاطمه(س) پاسخ داد:کدام خلیفه؟ امام و خلیفه مسلمانان اینجا بالای سر پیامبر(ص) نشسته است.

و عمر در جواب گفت:از این لحظه امام مسلمانان ابوبکر است. مردم در سقیفه با او بیعت کرده اند و شما نیز باید بیعت کنید.

در این لحظه قنفذ از طرف ابوبکر بر در خانه آمد و گفت: یا علی خلیفه پیغمبر، تو را می خواند.

علی(ع) فرمود: چه زود به پیغمبر دروغ بستید!

فاطمه زهرا(س) چون صدای آنها را شنید با صدای بلند گریه کنان فریاد زد : ای رسول خدا، اهل بیت خود را ببین که چه ستمها از دست پسر خطاب و پسر ابوقحافه می کشند؟! اگر از اینجا نروید، همه تان را نفرین می کنم.

عده ای که با عمر بودند چون اینگونه دیدند صحنه را ترک کردند و عده ای نیز با او ماندند.

عمر فریاد زد: مسلمین با ابوبکر بیعت کردند، در را بازکن و گرنه آتش می زنم. به عمر گفتند، ای ابوحفص، فاطمه در این خانه است، دختر پیغمبر است. هیچ می فهمی چه می کنی؟ حریم رسول الله؟!

***

هیزم آوردند و آتش از سر و روی خانه بالا رفت و با لگد ملعونی در را شکستند در حالی که فاطمه(س) پشت در بود.

عمر و همراهانش به خانه علی(ع) راه یافتند و دیگر فاطمه ای به هوش نبود تا حایل و محافظ علی(ع) باشد. بر دستان و گردنش ریسمان بستند تا او را برای بیعت به مسجد برند.

فاطمه(س) کمی به هوش آمد و ریسمان بر گردن قرآن ناطق دید و به سویش شتافت. دامان علی(ع) را چنگ زد و مانع بردنش شد، ناگاه برسرش ریختند و با غلاف شمشیر آنچنان بر بازوی فاطمه (س) زدند که بی جان بر زمین افتاد و دستهایش از دامان امام علی(ع) رها شد.

علی(ع) را نزد ابوبکر بردند و او را به بیعت خواندند.

علی(ع) گفت: اگر نکنم؟

عمر گفت: به خدا سوگند گردنت را می زنیم.

علی(ع) گردنش را برافراشت و گفت: در اینصورت بنده خدا و برادر پیامبر خدا را کشته ای.

 عمر گفت: بنده خدا آری ولی برادر پیامبر را نه!

علی(ع) پرسید: یعنی انکار می کنی که پیامبر بین من و خودش صیغه برادری جاری کرد؟

عمر پاسخ داد: آری انکار می کنیم. او که وامانده بود به ابوبکر گفت: چرا فرمان نمی دهی گردنش را بزنیم.

و اما فاطمه(س) به هوش آمد و چون امام خود علی(ع) را آنجا ندید از فضه پرسید: علی کجاست؟

فضه گفت: او را به مسجد بردند.

فاطمه(س) به سمت مسجد رفت و چون شمشیر رابر گردن علی(ع) بر افراشته دید فریاد کشید: ای ابوبکر! اگر دست از سر پسرعمویم برنداری سرم را برهنه می کنم، گریبان چاک می زنم و همه تان را نفرین می کنم که من و کودکانم از ناقه صالح کم ارج تر نیستیم.

علی(ع)،  فاطمه(س) را به صبر دعوت کرد.

ابوبکر با وحشت و اضطراب به عمر گفت: تا گاهی که فاطمه در کنار علی ایستاده من اکراهش نمی کنم.

علی(ع) را رهایش کردند و امام علی(ع) با تنها محافظ و یاورش فاطمه(س) به خانه برگشتند.

***

برای فاطمه(س) خبر آوردند که ابوبکر کارگران شما را از فدک بیرون کرده است و کارگران خود را در آن گماشته.

ایشان فرمود:این یکی که دیگر خلافت نیست، این ارث شخصی من است که از پدرم به من رسیده، همه می دانند.

فاطمه(س) دست فرزندش حسن(ع) را گرفت و به مسجد که محل شکایت در آن زمان بود رفت.

ابوبکر را دید و فرمود: ابوبکر گستاخ تر شده ای فدک از آن من است. پدرم به امر خدا آن را به من بخشیده است، چرا آن را غصب کرده ای؟

ابوبکر گفت: شاهدی داری؟

فاطمه(س) گفت: پسر عمم علی.

ابوبکر گفت: کافی نیست، علی که اکنون خانه نشین است.

فاطمه پاسخ داد:  شهادت علی کافی نیست! مگر نشنیده ای که پیامبر(ص) فرمود: «الحق مع علی و علی مع الحق» حق با علی است و علی با حق است.

ام ایمن گفت: من نیز شهادت می دهم که فدک از آن فاطمه است.

و پس از آن فاطمه در مسجد شروع به سخنرانی کرد و خطبه ای بی نظیر از خود به جای گذاشت که کم نظیر است و در آن مسائل اصلی اسلام و مسلمانان بازگو شده است:

بسم الله الرحمن الرحیم

سپاس خدای را برآنچه ارزانی داشت و ستایش او را بر آنچه در دل نگاشت و درود او را بر آنچه از پیش فرستاد از نعمت ها که از چشمه لطفش جوشید وعطاهای فراوان که بخشید و نثار احسان که پاشید آنگونه که شمارش و فزون پاداشش از توان بیرون و درک انتهایش در فکر ناموزون است.

شکر نعمت را افزونی آن قرار داد و ستایش خلقت را با افزونی آن برانگیخت و به فزونی سپاس برنعمت خود بیفزود. و گواهی می دهم خدایی جز خدای یکتا، الله نیست. کلمه ای که اخلاص تاویل آن و دلها گرخورده آن و فکرها منور به آن است.

خدایی که چشمها را دید آن و رویاها را تصور حد آن نتوان. اشیاء را آفرید آن هنگام که هیچ چیز پیش از آن نبود و مثل و مانندی برای آنها نیامده بود. بی آنکه نیازی به آفرینش آنها داشته باشد و نه سودی از آنها برد الا اینکه خواست قدرتش را آشکار سازد و خلایق را بنوازد و دعوتش را در جهان بیاندازد.

سپس سزای طاعتش را پاداش و نافرمانی اش را عقاب قرارداد تا خلایق از عقابش به ثوابش پناه برند.

و شهادت می دهم که پدرم محمد(ص)، بنده و پیامبر اوست خدایش او را بیامرزید پیش از آنکه به سوی مردم فرستد و برگزیدش پیش از آنکه برانگیزدش و نام نهادش آنگونه که در شان بود.

آن هنگام که بندگان در عالم غیب جای داشتند و درترس و وحشت احاطه شده و به انتهای نیستی نایل گشته بودند، از روی علم به عاقبت امور واحاطه به رخدادهای روزگار و شناخت به جایگاه مقدرات ، او را برانگیخت تا امر خویش را پایان رساند و حکم قطعی اش را امضا کند.

پس پیامبر(ص) امتی دید فرقه فرقه در آئین ها و زانو زده بر آتش ها، در بندگی بت ها و انکار حق تعالی.

پس خداوند تعالی نور محمد(ص) را بر علیه تاریکی ظلمها روشن ساخت و دلها را از ابهام گشایش داد و چشمها را به نور بصیرت جلا داد.

تا اینکه خدا او را از روی رغبت با اختیار و مهربانی به سوی خویش فراخواند.

حال محمد(ص) از ستم های این دنیا آسوده است و فرشتگان مقرب الهی گرداگرد اویند و همجواری مالک جبار و بخشایش رب غفار نصیبش شده است.

درود خدا بر محمد، پیامبر رحمتش و امین وحیش و منتخب و مرضی او باد و سلام و رحمت و برکت خدا بر او.

سپس شما ای بندگان خدا، نگاهبان امر و نهی خدا و حاملات دین و وحی او و امناء خدا برخویشتن و مبلغان امت ها از جانب اویید. عهده دار شایسته خدا اکنون با پیمانی که از پیش با شما بسته در میان شماست و ما بقیه الله هستیم که خدا ما را به یادگاری گذاشته و در میان شما نهاده و کتاب خدا با ماست که حجت های آن آشکار است و رازهایش گشوده وظواهر برهانش آشکار و آویزان آن در گوش مایه آرام و قرار است. پیروانش را به سوی بهشت برد و شنوندگانش را به سوی نجات و رهایی.

 در آن دلیل های روشن الهی بیان شده است. تفسیر فرایض و واجبات و حدود محرمات و روشنایی بینات و دلایل کافی و فضائل نیک و موهبات و رخصت ها و شرایع نوشته شده قرآن آن را متیین ساخته و بواسطه قرآن مشخص می شوند.

و خدا ایمان را بر شما واجب ساخت برای پاکی از شرک و نماز را برای زدودن و تنزیه شما از کبر و روزه را برای ثبات شما در اخلاص و پاکی و زکات را برای زیاد شدن رزق شما و حج را برای پایداری دینتان و عدل را برای تنظیم دلهایتان واطاعت از مارا واجب ساخت برای حفظ نظم و امان از فرقه فرقه شدن و دوستی ما را ( در بعضی مصادر جهاد آمده) برای عزت اسلام و صبر را وسیله نجات و قصاص را سبب بقا در زندگی قرار داد.

از شرابخواری بازداشت برای پاکی از رجس و پلیدی و از تهمت ناروا به زنان مومنه پرهیز داشت برای دوری خویشتن از لعنت و غضب الهی و از سرقت بر حذر داشت تا به وادی عفت وارد شوند.

خداوند عزوجل شرک را حرام ساخت برای اخلاص در یگانه پرستی پس تقوای الهی پیشه کنید آنچنانکه سزد و جز به دین اسلام نمیرید و طاعت خدا را به جای آورید در آنچه بدان امر شده اید و یا از آن نهی گشته اید. که همانا تنها بندگان عالم و اندیشمند خدا به درجه خشیت الهی رسند.

 گویی مردم تا کنون اینگونه موعظه نشده بودند! آری این فاطمه(س) بود که اینگونه فصیح و بلیغ سخن می گفت. چشم ها از حیرت بیرون زده بودند و مغزها از تعجب باز ایستاده بودند. گویی عهدی که با چشمه ی جوشان کوثر بسته بودند شکسته شده بود و موجهای پرشکوه و پر عظمت آن فوران می کرد و دل دشمنان آل الله را برسر راه خود ویران می کرد و اندیشه ها و نقشه های شوم آنها را نقشه بر آب می ساخت.

 ای مردم من فاطمه ام و پدرم محمد است. حرف اول و آخرم همین است.

همانا پیامبری از میان شما به سوی شما آمد که رنج شما براو دشوار بود وبه هدایت شما حریص و با مومنان رئوف و مهربان بود.

اگر او رامی شناسید می دانید که او پدر من است نه پدر شما و برادر پسر عموی من است نه مردان شما.

پس او رسالتش را پایان رسانید و انذار کرد وازمشرکان روی گرداند و دوری کرد و برآنان شمشیر کشید و فرق مشرکان را شکست و آنها را به بهترین گونه موعظه کرد و به سوی خدا فراخواند. آنقدر کمرشان را به خاک مالید تا متفرق گشتند و جمعشان به تباهی رفت. شب گریخت و سپیدی صبح پدیدار گشت و حق جلوه کرد.

و زمامداران دین لب به سخن گشودند و عربده های شیاطین خاموش گشتند و شما در لب پرتگاهی از آتش بودید، خوار بودید و در نظر همگان بی مقدار. به جرعه ای آب و یا لقمه ای نان می ماندید که هر کسی به آن طمع کند. گنداب می نوشیدید و غذای پست می خوردید. از ترس هجوم همسایه می لرزیدید و همیشه هول و هراس در دلتان بود تا خدا شما را با رسولش رهائی داد که درود خدا بر او باد. چه بلاهایی که از مردم کشیدید از گرگان عرب گرفته تا سران اهل کتاب. هر گاه آتش جنگ بر می افروختند خدا خاموشش می کرد. و هر اژدهای گمراهی که دهان باز می کرد پیامبر برادرش علی را به کام اژدها می فرستاد و او تا پشت ایشان را به خاک نمالد و آتش کینه هایشان را خاموش نکند باز نمی گشت.

که علی غوطه ور بود در عشق خداو پر تلاش و تحرک در مسیر خدا و نزدیک ترین به رسول خدا و مردی بود از دوستان خدا، سید اولیاء خدا بود.

و در آن هنگام شما خوب خوشگذرانی کردید و آسودید.

تا هنگامی که خداجایگاه پیامبران را برای او ترجیح داد و او را به سوی خود برد، نفاق شما آشکار گشت و حجاب دین برایتان بی تفاوت گشت و سردسته گمراهان زبان بازکرد و آنهایی که هیچ گاه از سرناچیزی مجال حرف زدن نداشتند زبان باز کردند و نعره های جویندگان باطل دلهای شما را گرفت و شیطان از سوراخ خود سرجنبانید و بلافاصله با شما همنشین و همدم شد و شما دعوتش را اجابت کردید و او دید چه زود به یاری اش شتافتید و در پی اش دویدید به دام فریبش خزیدید و هم سازاو گشتید.

پس به تحریک و فریب شیطان شتری را نشانه رفتید که از آن شما نبود و به آبشخوری را ندید که غصبی بود و از آن شما نبود. خطایی خواسته واشتباهی از روی علم و این زمانی بود که چیزی از عهد پیغمبر نگذشته بود. هنوز زخم مصیبتش تازه بود و سر جراحت هنوز مداوا نشده بود و پیامبر(ص) هنوز بیرون قبر بود. به بهانه ترس از فتنه خلیفه برگزیدید. وای که خود را در فتنه انداختید و حال در قعر فتنه اید و را ستمی که جهنم بر کافران احاطه دارد. پس وای بر شما! شما را چه شد! به کجا می روید!؟

و این کتاب خدا در میان شما به روشنی حکم می کند. احکامش روشن ومشخص است و نشانه هایش چشمگیر است. شواهدش مشخص و اوامرش آشکار است. اما شما آن را پشت سرانداخته اید و زیرپا گذاشته اید. آیا از آن گریزانید؟ یا غیر از آن را به حکمیت می طلبید که ظالمین جانشین بدی برای قرآن برگزیدند و آن که غیر از اسلام دینی جوید از او پذیرفته نمی شود و او در قیامت از زیانکاران است.

چندان درنگ نکردید که فتنه ها آرام گیرد و این ستور سرکش رام گردد ناقه خلافت را به سوی خود کشید، آتش فتنه ها را برافروختید و هیزم به آتش آن افزودید با شیطان و همدست او، در خاموش کردن نور دین خدا و سنت نبی برگزیده او شدید.

نوائی دیگر ساخته و سخنی جز آنچه در دل دارید آغاز کردید.

و ما براین ستم ها صبر کردیم و تاب آوردیم دم نزدیم؟ تا جایی که گفتید ما ارثی نمی بریم. آیا به دوران جاهلیت خود بازگشته اید و راه گمراهی می پیمایید و چه حکمی بهتر از حکم خداست برای کسانی که ایمان دارند؟

ای مسلمانان، آیا این حق من است که ارثم را به زور گیرند؟ ای پسر ابی قحافه! آیا کتاب خداگفته که تو از پدر خود ارث بری و من از پدر خودم ارث نبرم؟ عجب بدعت زشتی نهادی! مگر از خدا نمی ترسید! مگر از داور روز رستاخیز بی خبرید؟

آری دیدار ما به قیامت. تا آن روز این شتر آماده و زین شده ترا ارزانی و چه خوش وعده گاهی است قیامت که هر خبری را جایگاهی است و هر مظلومی را پناهی.

سپس فاطمه(س) در نهایت حزن رو به سوی روضه رضوان پدر انداخت و فرمود:

پدرجان رفتی و پس از تو فتنه برپا شد. کینه های دیرینه و نهفته آشکار شد، باغ رضوان و دل فاطمه خزان گرفت و بی برگ شد و این جمع بهم ریخت و در هم افتاد. ببین و شاهد باش. ای گروه مومنین ای یاوران دین ای پشتیبانان اسلام چرا حق مرا نمی گیرید؟ چرا دیده به هم نهادید و ستمی را که به من می رود می پذیرید؟ مگر نشنیدید که پدرم گفت حرمت پدر را با احترام به فرزندانش باید نگه داشت؟ مگر توصیه های پدرم در رابطه با من را نشنیدید؟ چه زود رنگ عوض کردید و غفلت را بر هوشیاری مقدم دانستید.

پیش خود می گویید محمد(ص) مرد و جان به جان آفرین سپرد. مصیبتی است بزرگ و اندوهی است فراوان ولی محمد(ص) جز پیامبری نبود که پیش از آن نیز پیامبرانی آمده اند اگر بمیرد یا کشته شود به گذشته جاهلیت خود بازخواهید گشت؟

آه پسران قیله( نصب انصار که نشانه احترام آنها بوده) پیش چشم شما میراث پدرم را بردند و حرمتم را شکستند و شما فریاد مرا شنیدید و به یاری ام نشتافتید؟ در حالیکه می توانستید یاری ام کنید؟

امروز شما پشتیبان دین خدا و پیغمبر و حامی اهل بیت رسول الله هستید. شما بودید که با بت پرستان حرب درافتادید و نام اسلام را بلند کردید. پس حال شما را چه شده که وانشسته اید؟ از اینان بیم مدارید تا هستید و بترسید از خدا. از دین خدا خسته اید و از جهاد در راه خدا باز ایستاده اید؟ بدانید که اگر جمله کاینات به خدا کافر گردند هیچ گردی بر دامن کبریایش ننشیند. من آنچه گفتنی بود گفتم اما چه کنم که خوارید و زبون، چه کنم و چه گویم که دلم خون است. من از پایان کار نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا می ترسانم به انتظار بنشینید تا میوه درختی که کشتید بچینید و کیفر کاری را که کردید ببینید.

صدایی از جمعیت بیرون نمی آمد که ناگهان ابوبکر پیامبر(ص) از روی ناچاری دم به سخن گشود: دختر پیغمبر پدرت غمخوار مومنان و برآنان مهربان بود. دشمن کافران و مظهر قهر پروردگار بود. اگر نسب اورا بجوییم او پدر توست نه پدر دیگر زنان. برادر پسرعموی توست نه دیگرمردان. در دیده او از همه خویشاوندان برتر بود و در کارهای بزرگ او را یارو یاور. جز سعادتمندان شما را دوست نمی دارد و جز پست ستیزان کسی دشمنی شما را در دل ندارد.

شما در آن جهان پیشوای مائید و رهگشای بهشتید. من چه حق دارم که پسر عمت را از خلافت باز دارم؟

اما فدک در آنچه پدرت به تو داد و اگر حق توست و من از تو گرفتم ستمکارم. اما میراث، میدانی پدرت گفته است ما پیغمبران میراث نمی گذاریم، آنچه از ما بماند صدقه است.

فاطمه(س) فرمود: خداوند درباره دو تن از پیامبران گوید: از من و از آل یعقوب میراث می برده و نیز گوید: سلیمان از داود وارث برده این دو پیغمبرند و ارث نهادند و ارث می برند. آنچه به ارث نمی رسد پیغمبری است نه مال و منال. چرا ارث پدرم را از من می گیرید؟ آیا در کتاب خدا فاطمه دختر محمد(ص) از این حکم بیرون شده است. اگر چنین آیه ای آمده است بگو تا بپذیرم؟

ابوبکر گفت: ای دختر پیغمبر گفتارت بینت است و زبانت زبان نبوت. کسی نمی تواند که سخنان تو را نپذیرد و من چگونه بر تو خرده گیرم. بخدا دوست دارم، عایشه بینوا شود و تو مستمند نباشی چگونه ممکن است من حق همه را بدهم و درباره تو ستم کنم؟ این مال از آن پیغمبر نبود مال همه مسلمانان بود پدرت آنرا در راه خدا می داد او نیاز مردمان را با آن برطرف می کرد پس از مرگ او نیز من همان خواهم کرد.

فاطمه (س) که اینهمه گفتار خود را در آنان بی تاثیر می دید فرمود:بخدا سوگند هیچگاه با تو سخن نخواهم گفت. بخداسوگند تو را نفرین می کنم. بخداسوگند تو را دعا نخواهم کرد.

و امام علی( ع) که نظاره گر این وضع بود از ترس افتادن فتنه در بین مسلمانان و فرقه فرقه گرایی و چند دستگی فاطمه(س) را همراه خود به خانه برد.

قدر و مقام فاطمه (س) آنگاه معلوم مى‏ شود که بدانیم او در چه شرایطى رشد کرده و در چه جو و موقعیتى زندگى مى‏ کرده است. اینکه بخواهیم دریابیم او به چه میزانى کوشش و تلاش داشته و ارزش تلاش او را متوجه گردیم باید شرایط زمان او را بشناسیم. این امر از آن بابت است که گاهى جو زمان از همه نظر مساعد براى یک اقدام و فعالیت است آدمى بدون هیچ مشکل و مانعى به پیش مى‏رود. و گاهى هم ممکن است آدمى در موقعیتى قرار گیرد که هر گام برداشتن او با خون دلى همراه باشد در صورت اخیر کار کردن و تلاش آسان نیست و اگر کسى کارى انجام دهد در خور تحسین خواهد بود .
جو زمان فاطمه (س) از این نمونه است. او در شرایطى بود که کار کردن در آن دشوار بود. او زمانى بدنیا آمد که شرایط جامعه بحرانى و آشفته بود و دشوارى‏هاى کمرشکنى در اجتماع حضور داشتند که اگر نبود شرح صدر اعطائى خداوند به پیامبر شاید تحمل وگذران آنهاآسان نبود. این خداوند بود که چنان شراطى را براى او فراهم کرد. [1]
براى اینکه شرایط و موقعیت فاطمه (س) در آن روزگار روشن باشد بهتر مى‏بینیم نخست تصویرى از آن روزگار ارائه دهیم و البته این تصویر مربوط به دورانى است که اسلام در جامعه حضور دارد ولى هنوز در تمام جوانب و ابعاد زندگى آنها ریشه ندوانده است .

1- جو فرهنگى آن روزگار
اسلام بعنوان یک آئین مترقى در عرصه حیات مردم حضور یافت ولى این سخن بدان معنى نیست که جاهلیت و ارتجاع از میان آنها رخت بربسته است. هنوز در عین قبول اسلام براى برخى ملاک درستى عقیده ملاک رأى و عملکرد اجداد است و سنت آنهامورد توجه و عمل است، بعلت فقر فرهنگى هنوز ساخته و پرورده شده بودند و نمى‏توانستند براساس قواعد اسلامى سرپاى خود بایستند.

از نظر افکار

افکار پوچ و ناصواب هم چنان رواج داشت و البته، درجه و شدتى کمتر. محتواى فکرشان در حدى نبود که به رمز و راز وصایت‏ها، تکالیف اسلامى، روح تعالیم دینى آشنا شده و براساس آن شالوده تأمین یک اجتماع مترقى را تحت لواى حاکمیت اسلام بنا نهند.
جو فکرى‏شان جو تضاد است، تضاد بین سنت‏هاى قدیمى و آئین خداپرستى - تبعیت‏شان از افکار و اندیشه‏هاى آباء و اجدادى است. هنوز حساب مى‏کنند که مثلاً در ازدواج باید به دنبال شرایط خانوادگى و قبیله‏اى رفت، و کفویت ایمان هنوز در بین آنها بصورتى کامل جا نیفتاده بود. و این چیزى است که مورد سرزنش قرآن است [2] و یا محتواى فکرى در حدى نیست که مردم بخاطر خلافکاریهاى شیخین را رد کنند و به دنبال مردم، اعدل و اعلم خود باشند. و فاطمه (س) با صاحبان این گونه افکار روبروست .

در جنبه تعصب

تعصب هم چنان وجود داشت، هنوز به دنبال تعصبات قبیله‏اى و برترى جوئیهاى مربوطه بودند و داستان منا امیر و منکم امیر [3] بهترین سند آن است و یا درگیرى‏هاى قبیله‏اى اوس و خزرج نمونه دیگر آن و این نشان مى‏دهد که روح اسلام در جانشان ریشه ندوانده و آنان را در خود هضم نکرده است .
گروهى در اوهام و غرور خود بودند. نخوت‏هاى جاهلیت در میان بود و فخر فروشى براساس نژاد و رنگ و ثروت و موقعیت. به همین خاطر رسول خدا (ص)در حجةالوداع ناگزیر سخن ازاین دارد لافضل لعربى على عجمى... اکرمکم عندالله اتقیکم. [4] و [5]
اینها مسلمان شده بودند ولى در محل افتخاراتى که رسول گرامى اسلام براى شان فراهم کرده بود سرافرازى مى‏کردند و جمعى از روشنفکران مرتجع هم بر آن دامن زدند و این سخن بدان معنى است که هنوز خصلتهاى خاص جاهلیت که جزء عناصر نظام پیشین بودند از میان نرفته بودند.

تصور در مورد زن

فاطمه (س) زمانى بدنیا آمد که در فرهنگ سنتى یاد تولد دختران پدران را بهراس مى‏افکند و نداشتن پسران نشانه رو به فنا بودن آن خانواده بود. بعدها که اسلام گسترش یافت دختران را زنده به گور نمى‏کردند ولى بخاطر جنبه‏هاى اقتصادى، تعصب ناموسى، ترس از وصلت‏هاى ناباب براى دختران ارزش واقعى قائل نبودند و تنها پسر را حامل ارزش‏هاى راستین مى‏دانستند .
هنوز دختر زائیدن را نمى‏پسندیدند و نمى‏پذیرفتند که زن هم بتواند چون مرد سازنده و ممتاز باشد، او را موجودى پست‏تر از مردم بحساب مى‏آوردند. خبر ناگوار براى بسیارى از مردم هنوز این بود که بگویند زنش دختر زائیده است. [6] ریشه‏هاى این فکر هنوز وجود داشت که پدران دختردار باید یکى از سه داماد را بپذیرند: خانه‏اى که در آن دختر پنهان گردد، شوهرى که نگهش دارد، قبرى که او را بپوشاند [7] و البته بهترین آنهااین سومى بود. اسلام چنین اندیشه‏اى را مردود مى‏دانست ولى میل به بازگشت و ارتجاع به آن در نزد بعضى هنوز وجود داشت .

2- شرایط اقتصادى

جامعه زمان فاطمه (س) متشکل از دو گروه است: یکى گروه فقیران و مستمندان که زندگى را در تنگدستى مى‏گذارنند. جمعى کشاورزند و در آن سرزمین خشک و کم آب چه مى‏توانند بکنند؟ جیب‏شان خالى است. با زحمت و رنج مى‏توانند زندگى را بگذرانند. اینکه گرایش به پسر دارند به چند علت است که یک علت مهم آن مولد بودن پسران است که مى‏تواند در آمدى ایجاد کند.
گروه دیگر اشرافند و راحت طلب که داراى ثروت و مکنت، آب و ملک و برده‏هاى بسیارند که براى آنها کار و درآمد ایجاد مى‏کنند. البته در سالهاى آخر حیات پیامبر برخى از آنها تدریجاً جیب خالى‏شان در حال پر شدن بود و به مکنت و توانائى بیشترى مى‏رسیدند. این گروه اغلب در لاک خود بودند و بر دیگران آقائى مى‏فروختند. این گروه بعدها در سایه بهره‏گیرى از شرایط خلافت شیخین پایه‏هاى اشرافیت خود را محکم‏تر کرده و وضع شاهانه‏اى را بوجود آوردند.
البته در اینجا از گروه سوم بسیار فقیر هم باید نام ببریم که فقرشان همه گاه مایه آزار دل بزرگان از صحابه بود. دست‏شان از همه چیز کوتاه و از هر گونه عایدى براى زندگى خالى بود. بسیارى از آنان افرادى شریف و پاکدامن بودند و برخى هم در بین آنها حضور داشتند که دچار فقر معنوى، فکرى، اخلاقى و... بودند و رسیدگى به آنها بسیار ضرور بود بویژه که عده‏اى به صورت فوج‏ها وارد اسلام مى‏شدند و مى‏خواستند در سایه حمایت اسلامى قرار گیرند .
اداره و رسیدگى به چنین جامعه‏اى با توجه به اصول و شرایط اسلامى که مورد نظر على (ع) و فاطمه (س) بود کارى چندان آسان نبود. درآمدى چون درآمد فدک مى‏توانست آن را متعادل سازد که آن هم از خاندانش حذف شد. بنى امیه با برترى ثروت مى‏توانستند دیگران را به زانو درآورند، اگر چه بنى‏هاشم آبرومندتر بودند. ولى در تضاد غنا و فقر، اغلب این فقر است که مى‏ بازد.

3- جو اجتماعى

در این زمیه مباحث بسیارى قابل طرحند، فاطمه (س) با جمعى مواجه است که ناگزیر بخاطر قبول اسلام بسیارى از ضوابط را پذیرفته‏اند و در دل نسبت به لذات از دست رفته حسرت دارند. درصدد آنند شرایطى پدید آید که دلى به دریا زنند و آزادى جاهلیت شان احیاء گردد.
روحیه مردم رنگ‏پذیر است و زود تسلیم شرایط و مقتضیات مى‏شوند. اندیشه‏اى که آنها را در برابر اوضاع دستگیر و یاور باشد نیست. در این جو هنوز زورمدارى‏ها مى‏تواند کارساز باشد. و هنوز مى‏توان باچشم زهره‏اى افراد را به سوئى سوق داد .
پیامبر از دنیا رفته و کینه‏هاى گذشته بیدار شده‏اند و آنهائى که دورى از اسلام ضربه خورده بودند امروز احساس مى‏کنند که توان غریدن، پریدن، حمله کردن پدید آمده و بنحوى مى‏توانند عقد دل را بیرون بریزند و پذیرش منافقانه اسلام را بدون پروا در میان نهند.
جو پس از وفات رسول خدا (ص) جو بیحیائى است. بدان خاطر که هنوز جنازه رسول الله (ص)بر روى زمین است و آنها بدنبال هدف و مقصد خود رفته‏اند و هرچه را که خواستند بدون مشورت و رعایت حق و ناحق‏ها تصاحب کردند. و براى اینکه بیحیائى مردم را نشان دهیم به این نکته توجه کنیم که تنها دختر پیامبر را کتک زده و او را به بستر بیمارى و مرگ کشانده‏اند.
جو بى دردى است و بى‏رمقى در برابر قداره بندان و باج خواهان. خالد بن ولید، مالک بن نویره را مى‏کشد و به بهانه ندادن زکوة او را کافر قلمداد مى‏کند، با زوجه‏اش هم بستر مى‏شود و خلیفه زمان آن را نادیده مى‏گیرد و یا عمر که اصرار به قصاص و اجراى حدود دارد وقتى متوجه مى‏شودخالد دشمن او سعد بن عباده را ترور کرده، بحساب معامله و بده و بستان او را بغل مى‏کند و مى‏بوسد که انت سیف الله .

4- شرایط سیاسى

پیامبر 23 سال رسالت کرد در حالیکه آنهمه تلاش و کوشش به اجراى حق و رعایت عدالت داشت و نیزبدان میزان و درجه به مردم خدمت کرد. اما بى‏آزرمى و بیحیائى و بگو نافهمى و جهل بدان حد است که به پیامبر اهانت مى‏کنند و به او نسبت هذیان مى‏دهند (ان الرجل لیهجز) [8] رأى و سخن على (ع) را نادیده مى‏گیرند، از فاطمه (س) که مالک فدک است و ذوالید است دلیل و شاهد طلب. در برابر او مى‏ایستند و آن همه سفارش پیامبر را درباره فاطمه (س) و آن همه عنایت او را درباره مردم فراموش مى‏ کنند.

بى منطقى

بى منطقى هنوز حضور دارد. در برابر این سؤال که آیا درست است فاطمه (س) سیده نساءالعالیمن است پاسخ مثبت مى‏دهند. ولى در برابر این سؤال که آیا چنین زنى در دعوى خود دروغ هم مى‏گوید وامى مانند ولى تسلیم نمى ‏شوند .
از او شاهد براى فدک مى‏طلبند، او کسانى را بعنوان شاهد معرفى مى‏کند که هر کدام در تاریخ اسلام از زبان پیامبر مهر تأیید دارند، ولى بى منطقى سبب مى‏شود که به هر کدام آنها مهر بطلان مى‏زنند تا بتوانند هدف خود را تعقیب کنند مثلاً مى‏گویند ام ایمن در چنین سخن گفتن: زبانش مى‏گیرد - پس شهادت او سند نیست!!

سیاست جَعْل

در دوران پس از رسول خدا (ص) جو سیاست جو جعل حدیث، امکان باز کردن در برابر کلام خدا و قرآن است سخنى به اسم حدیث جعل مى‏ کنند که راوى آن یک نفر است با متن قرآن مباینت دارد و سعى دارند همان رامورد استفاده قرار دهند. و در این اقدام محافظه کاران ساکت و بى‏تفاوتند، منافقان هم معلوم است که از آن چه سودها مى ‏برند .
بعدها کار به جائى مى‏رسد که کمپانى حدیث به راه مى‏افتد و بخاطر تقرب در دستگاه خلافت و ولایت و جلب محبوبیت‏ها، و کسب درآمدها، و بهره‏مندى از سخاوت سردمدارانى چون معاویه، هر عبادتى را که بخواهند مى‏سازند و جمله قال رسول الله را بر آن مى‏افزایند. و رسوائى بجائى مى‏رسد که از دستگاه اعلام کفایت حدیث مى ‏شود!!

جو جاهلی

پس از وفات رسول خدا (ص) نوعى بازگشت به جاهلیت در مردم دیده مى‏ شود. جو جامعه جو جنگل مى‏شود، حقوق انسانى را نادیده مى‏ گیرند، مقدسات را مورد اهانت قرار مى‏دهند، بازار تهمت و اهانت رواج مى‏گیرد، زورمداران به پیش مى‏روند .
بسیارى از سردمداران براى به پیش بردن مقاصد خود سعى دارند بحران تضعیفى ایجاد کنند و بعنوان مهم بودن مسأله مردم را در فشار قرار دهند و حتى با تهدید هر چه زودتر بیعت‏ ها را براى خود جمع کنند و فریاد بکشند که خانه را آتش مى‏زنند، تفرقه‏اى ایجاد نکنید و... و آنها که تسلیم رأى آنها نشوند دچار فشار، شکنجه و گرسنگى شوند و حتى آمد و شد و خرید و فروش با آنها ممنوع گردد.

جو خشنونت

سیاست زمان پس از پیامبر سیاست زور است، تهدید است، اختناق است، سیاست تدبیر تخریبى، بصورت تبلیغى، اقتصادى، و اجتماعى است. سیاست ریسمان به گردن انداختن براى بردن فرد براى بیعت است سیاست آتش برافروختن به درخانه است، سیاست قرار دادن دختر پیامبر بین در و دیوار است.
هم چنین سیاست زمان سیاست ضربه زدن است، سیاست سقط جنین است، سیاست ترور مخالفان است، سیاست از میان برداشتن مخالفان است، سیاست به کار گماردن افرادى برده و زیر دست براى اجراى سیاست شوم سردمداران است و سیاست به کنار نهادن سالمندان مجرب است و رنگین کردن زمین به خون مستضعفان است و فاطمه (س) با چنین شرایطى روبروست.
در کل در جامعه این اندیشه حضور دارد که بکش تا زنده بمانى. عقاید آنچنان که باید قوى و ریشه‏دار نیست، بى باکى هم چنان وجود دارد، نفاق و دو روئى در برخى هست، برخى دست از دین شستند و به دنبال دنیا رفتند و در مراحل مختلف علیه حق ایستادند و کینه خود را بروز مى‏دهند و رشوه‏هاى سیاسى رد و بدل مى‏شود (مثل داستان خالد و عمر در مسأله مالک بن نویره و ترور سعدبن عباده).

فاطمه (س) در این شرایط

فاطمه (س)در چنین شرایطى تحت فشار و مضیقه است. پدر از دنیا رفته و او و على (ع) تنها و بى حامى مانده‏اندو اسیر اندیشه‏هاى پلید سیاست بازان شده‏اند. آنها سردمداران را مى‏بینید که به فکر جلب قدرت و کسب امکانات بنفع خود هستند .
جو سوء نیست، و ناسپاسى مردم، و عوامفریبى سردمداران، و مقدس نمائى آنها، و بى تفاوتى مردم، و عدم مایه گذارى توانمندان از توان و آبروى خود، و محکومیت فضیلت، و علنى شدن نفاق و جنایت، همه و همه فاطمه (س) را غمگین و در عین حال احساس مسؤولیت او را سنگین‏ تر مى‏ساخت.
براى او شرایطى پدید آمد که توان گفتن آنها را نداشت و تازه آنچه را که بیان مى‏کرد با بى‏تعهدى شنوندگان، جهل و غفلت و وحشت آنها از دستگاه مواجه مى‏شد. او هم عزادار پیامبر بود و هم عزادار فضیلت‏هائى که از جهان رخت بربسته بودند و این مجموعه قلب او را آزردند و او را بسوى ارتحال از این سراى فانى کشاندند.


1- آیه 1 - 3 سوره انشراح.
2- آیه 170 سوره بقره.
3- در جریان سقیفه .
4- خطبه‏اش در مسجد حنیف.
5- حجرات آیه 13.
6- آیه 17 سوره زخرف.
7- ضرب المثل عربى.
8- سخن عمر به هنگام قلم و دوات خواستن پیامبر در حین مرگ.