کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

کارآفرینی از منظر ارزش های دینی و سرمایه اجتماعی

کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

کارآفرینی از منظر ارزش های دینی و سرمایه اجتماعی

کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

پیشرفت ایرانی اسلامی به عنوان گفتمان و خواست عمومی، راهبرد اساسی و مبنای همه قوانین و رویه های حاکمیتی باید باشد. جامعه نیازمند آموزش و ترویج کارآفرینی با رویکرد تفکر دینی و توسعه کسب و کارهای کارآفرینانه بر مبنای سرمایه انسانی، اقتصادی و اجتماعی ایرانی است

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ولایت» ثبت شده است

دکتر محمدحسین رجبی دوانی : 

 اگر برخی علمای جهان اسلام در قبال تخریب حرمین عسکریین سکوت نمی‌کردند امروز وهابیت جرأت جسارت به مرقد صحابی پیامبر(ص) را نداشت.

عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین(ع) :

- این جنایت توسط وهابیت کور دل و پستی صورت گرفته که گویا اندک معرفتی به اسلام ندارند؛ چرا که حتی بر اساس اعتقادات اهل تسنن صحابی پیامبر همگی اهل بهشت هستند و از نظر ایشان شیعه از آن جهت که مانند معاویه و عمروعاص لعنت الله علیهما ناسزا می گوید مورد اشکال است. حال چگونه می توان پذیرفت کسی که چنین اعتقادی دارد به پیکر مقدس دو تن از صحابی جلیل القدر پیامبر اکرم(ص) اهانت کند؟ این نشان دهنده باطل بودن اعتقادات آنان است.


- آیا کسی که به خود اجازه سوزندان قبر جعفر بن ابی طالب نماینده پیامبر در حبشه را می دهد همان کسی که پیامبر(ص) وقت دیدن وی گفت: "نمی دانم از کدام حادثه بیشتر خوشحال باشم؟ از بازگشت جعفر بن ابی طالب از حبشه یا از فتح خیبر ؟"حقیقتا مسلمان است؟ و به رسول خدا ایمان حقیقی آورده است؟ 

- حجر بن عدی نه تنها از صحابی پیامبر بوده است بلکه جزء عباد و زهاد زمانه خویش بوده؛ آیا اگر کسی مسلمان یا اهل سنت واقعی باشد و از ناسزا گفتن به اشخاصی مانند معاویه و عمروعاص ناراحت میشود منطقی است که وقلی به مرقد دو تن از بزرگان و اعاظم اصحاب پیامبر و صحابه خلیفه چهارم توهین می کند سکوت اختیار نماید؟ 


- برای برخورد با این جریان نه تنها عالم تشیع باید اعتراض کنند بلکه در میان اهل سنت نیز باید موجی ایجاد شود؛ چرا که در میان صحابه پیامبر نباید تبعیض قائل شد. 


- اگر برخی علمای مسلمان در قبال جنایات قبلی از جمله تخریب حرمین عسگریین و جسارت به نوادگان پیامبر اکرم(ص) سکوت نکرده بودند جسارت این سفاکان به تخریب مرقد حجر بن عدی ختم نمی شود. هر چند که این جنایت کاران از منابع دولت سفاک وهابی سعودی و به قصد تخریب چهره مقدس اسلام تأمین می شوند. 


- من به عنوان یک شیعه بر خود می بالم و افتخار می کنم که پیرو امام علی(ع) هستم که به جهت حفظ منافع مسلمانان و وحدت مسلمین دست به هر اقدامی نمی زنیم و این در حالی است که شیعیان در طول تاریخ فشارهای بسیاری را از ظالمین متحمل شده اند

حجربن عدی مدافع جایگاه ولایت بود و بعد از پذیرش صلح از سوی امام حسن(ع) که شاهد جسارت‌های وقیحانه حاکمان کوفه از سوی معاویه بود که به ساحت مقدس امیرالمومنین(ع) برفراز منبر کوفه لعن و سبّ می‌کردند، در برابر آنها ایستاد و از هجمه تهدیدها نهراسید.

محمدحسین رجبی دوانی، عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین(ع) در گفت‌وگو با خبرگزاری بین‌المللی قرآن، به بیان مطالبی درخصوص نقش حجربن عدی(رض) در تاریخ اسلام پرداخت.

وی گفت: حجربن عدی(رض) از اصحاب رسول خدا(ص) و یاران امیرالمومنین(ع) بوده است. این بزرگوار از قبیله کنده از قبایل سرشناس یمنی و از بزرگان این قبیله به شمار می‌آید. می‌دانیم که حضرت علی(ع) در سال 10 هجرت از سوی رسول خدا(ص) برای تبلیغ اسلام به یمن رفت و مردم عرب این منطقه را در مدت 6 ماه که حضرت در آن جا حضور داشت، مسلمان کرد.

این مدرس دانشگاه افزود: حجر بن عدی(رض) از همان‌جا به حضرت علی(ع) اعتقاد و ایمانی راسخ پیدا کرد و باعث مسلمان شدن تعداد زیادی از افراد قبیله‌اش یعنی کنده شد و بعد از ارتحال رسول خدا(ص) در هنگام فتوحاتی که توسط خلفا صورت گرفته بود، ایشان در منطقه‌ای از شام به نام «مرج عذرا» نقش اساسی داشت و در واقع فاتح این منطقه بود و از عجایب پیرامون شخصیت این انسان بزرگوار این بود که در همین منطقه نیز به شهادت رسید و در همان جا هم دفن شد.

رجبی دوانی گفت: حجربن عدی(رض) در کوفه ساکن شده بود و از بزرگان و رجال این شهر به شمار می آمد، وقتی‌که امیرالمومنین(ع) به خلافت رسید، یکی از اعاظم اصحاب آن حضرت شد و او که در زهد و کثرت عبادت مشهور و مورد توجه بسیار امیرالمومنین(ع) بود، در جنگ صفین فرماندهی کندیان حاضر در سپاه حضرت را به عهده داشت و پیش از آن در جنگ جمل شرکت داشت و در جنگ نهروان هم از فرماندهان رده اول سپاه امیرالمومنین(ع) بود.

این پژوهشگر تاریخ اسلام در ادامه افزود: می‌دانیم که بعد از جنگ نهروان، موقعیت امیرالمومنین(ع) عوض شد و بعد مردم بی‌بصریت و بی‌وفای کوفه در یاری آن حضرت کوتاهی می‌کردند و هرچه آن بزرگوار تلاش کرد که مجددا لشکری برای سرکوبی معاویه حاکم یاغی و خودرای شام فراهم کند و کار او را یکسره کند، مردم کوفه با وجود این‌که نظامی بودند و از آن حضرت حقوق دریافت می‌کردند تا به امر او به مقابله با دشمنان بروند، کوتاهی کردند و نگذاشتند که سپاهی فراهم شود.

وی ادامه داد: از سوی دیگر، معاویه از طریق جاسوسان خود خبر گرفت که مردم کوفه در اطاعت حضرت سستی می کنند و آن بزرگوار نتوانسته است سپاهی برای مقابله با او مجددا فراهم کند، لذا در این موقعیت معاویه است که در قلمرو امیرالمومنین(ع) به حملات غافلگیرانه که در اصطلاح زبان عربی به نام «غارت» تعبیر می‌شود، اقدام می‌کند و دسته‌های جنایتکار رعب و وحشت را به اعماق قلمرو حضرت اعزام می‌کرد و با کشتار و چپاول مردم، باعث ناامنی حکومت امیرالمومنین(ع) و ناامیدی مردم از آن حضرت شوند.

وی گفت: در جریان یکی از این غارت‌ها که فرماندهی آن را یکی از جنایتکاران شام به نام «سفیان بن عوف غامدی» به عهده داشت و به عراق هجوم آورده بود، امیرالمومنین(ع) وقتی گروهی را بسیج کرد و فرماندهی آنان را به «حجربن عدی» داد، این مرد بزرگ وفاداری خود را این گونه نسبت به امیرالمومنین(ع) اعلام کرد که گفت:«به خدا سوگند در راه شما و دفاع از شما، اگرچه دارایی ما به غارت برود و اعضای قبیله‌هایمان کشته شوند، ما هیچ باکی نداریم».

این استاد دانشگاه ادامه داد: وقتی‌که حجراین معرفت را از خود نشان داد، امام علی(ع) در تجلیل از او فرمود: «خدا شهادت را برتو ای حجر حرام نکند، چرا که می‌دانم و شهادت می‌دهم که تو از اهل شهادت هستی» و حجر به تعقیب نابه‌کاران پرداخت و آنان را از عراق فراری داد؛ مورد دیگر غارتی است که «ضحاک بن قیس فهری» یکی از جنایت‌کاران مورد اعتماد معاویه در راس گروه کثیری به اطراف کوفه حمله کرد و امیرالمومنین(ع) مجددا حجر را برای مقابله با این جنایتکاران اعزام کرد که حجر موفق شد ضحاک بن قیس را شکست بدهد و او هم بگریزد و از عراق فراری شود. حجر به قدری مورد اعتماد امیرالمومنین(ع) بود که آن حضرت در نظر داشت «اشعث بن قیس کندی»، بزرگ یمنی‌های مقیم کوفه را که از قبیله حجر بود و رئیس یمنی‌های کوفه به شمار می‌آمد، از آن جایگاه عزل کند، چرا که اشعث نفاق و دشمنی‌اش با امیرالمومنین(ع) آشکار بود و حضرت قصد داشت که به جای او حجربن عدی را به عنوان رهبر یمنی‌های مقیم کوفه بگمارد که نقطه مقابل اشعث بود، منتها حجربن عدی به سبب نفرتی که از اشعث بن قیس داشت و کینه او نسبت علی(ع) را می‌دانست، به حضرت عرض کرد تا زمانی که اشعث به عنوان یک کندی زنده است، من نمی‌توانم ریاست کندی‌ها و یمنی‌ها را به عهده بگیرم.

وی اشاره به تیزبینی حجر و ارادت او به امیرالمومنین(ع) گفت: اظهار کرد: حجر در سحرگاه 19 رمضان در مسجد مشغول عبادت بود و دید که اشعث بن قیس با ابن ملجم مشغول صحبتی به راز است. حساس شد و به سخنان آنها توجه کرد و دید که اشعث به ابن‌ملجم می‌گوید: «در کار خودت شتاب کن، پیش از آن که صبح تو را رسوا کند». با این‌که به رمز سخن گفته بودند، حجر متوجه شد که اشعث و ابن ملجم قصد سوئی نسبت به علی(ع) دارند، لذا برگشت و به او گفت: ای اعور(یک چشم)! تو قصد جسارت و قصد سوء نسبت به امیرالمومنین(ع) داری. نخواهم گذاشت که موفق شوی و حرکت کرد که به نزد امیرالمومنین(ع) برود و آن بزرگوار را از توطئه این افراد منافق و خبیث آگاه کند، ولی متاسفانه از راهی به سراغ حضرت رفت که امیرالمومنین(ع) از راه دیگری به سوی مسجد می‌آمد، لذا وقتی رفت و حضرت را نیافت و به مسجد بازگشت، هنگامی رسید که شنید می گویند که امیرالمومنین علی(ع) را ضربت زدند.

حجر یاور همیشگی ولایت

دوانی ادامه داد: حجربن عدی بعد از شهادت امیرالمومنین(ع) همراه با امام مجتبی(ع) بود و در موقعیتی که اکثریت رجال و اشراف کوفه و مردان بی‌بصیرت این شهر، امام مجتبی(ع) را رها کرده بودند، حجر مردانه در دفاع از فرزند پیامبر(ص) و خلافت مشروع و حق آن بزرگوار، در عرصه بود و بعد از پذیرش صلح که برای حجر و شیعیانی نظیر او بسیار سنگین و سخت بود، شاهد جسارت‌های وقیحانه و گستاخانه حاکمان کوفه از سوی معاویه بود که به فرمان او به ساحت مقدس امیرالمومنین(ع) برفراز منبر کوفه لعن و سبّ می‌کردند. حجر در برابر سبّ و لعن حضرت توسط مغیره بن شعبه ثقفی، حاکم معاویه در کوفه ایستاد و لعنی را که او می‌کرد به خود او و به معاویه باز می‌گرداند و نهایتا مغیره نسبت به او تاحدی مدارا می‌کرد.

وی همچنین خاطرنشان کرد: بعد از مرگ مغیره، هنگامی که «زیاد بن ابیه» به فرمانروایی کوفه رسید، شروع به سبّ و لعن امیرالمومنین(ع) کرد و حجر مقابله می‌کرد، البته زیاد چون با حفظ سمت، فرمانروای بصره هم بود، هنگامی که در بصره بود، عمرو بن حریص به جای او در کوفه حکومت می‌کرد. «عمروبن حریص» هم به تبع فرمان معاویه به سبّ امیرالمومنین(ع) پرداخته بود که حجر و یارانش در برابر او ایستادند و از ساحت قدسی علی(ع) دفاع کردند. «عمروبن حریص» که در خود یارای مقابله با حجر را نمی‌دید، موضوع را به «زیاد بن ابیه» خبر داد، زیاد به کوفه آمد و حجر را تهدید کرد که اگر دست از حمایت علی (ع) برندارد، بلایی به سر او خواهد آورد که باعث عبرت دیگران شود.

دوانی با تأکید بر شجاعت حجر و عدن ترس او از تهدیدهای مطرح شده، گفت: حجر از این تهدیدها نهراسید و به دفاع از امیرالمومنین (ع) و بازگردان لعن و سبّ به معاویه ادامه داد که تحت تعقیب زیادبن ابیه قرار گرفت و به همین سبب متواری شد و از سوی دیگر «زیاد بن ابیه» گروهی از رجال قبیله او را گرفته بود و می‌خواست به جرم «حجر»، آنها را مجازات کند تا این‌که گروهی همچون جریربن عبدالله بجلی و عبدالله بن حارث، برادر مالک اشتر، نزد زیاد بن ابیه رفتند و از او برای حجر امان خواستند که حجر اگر خود را معرفی کرد، با او کاری نداشته باشد و او را نزد معاویه بفرستد و زیاد قبول کرد.

وی ادامه داد: آنها هم به حجر خبر دادند و حجر از مخفی گاه بیرون آمد و نزد زیاد آمد، ولی آن ملعون او را به زندان انداخت و یارانش را دستگیر کرد و جز دو نفر از یاران او به نام‌های «عمروبن حمق خزاعی» و «رفاعه بن شداد بجلی» که از کوفه گریختند، بقیه که 12 تن بودند، دستگیر شدند و با حجر در زندان بودند. زیاد بن ابیه گروهی از بزرگان کوفه و روسای قبایل را از جمله «ابوبرده فرزند ابوموسی اشعری» را حاضر کرد و از آنها خواست شهادت بدهند که حجر و یارانش از اسلام برگشته‌اند و مسلمان نیستند و عقیده دارند که خلافت فقط باید به اولاد ابوطالب برسد و از دیگران هم برائت می‌جویند و آنها را نکوهش می‌کنند.

دوانی گفت: این گواهی را گروهی از اشراف کوفه هم از جمله «شریح قاضی» دادند و درپی این طوماری که بر ضد حجربن عدی و یارانش فراهم شده بود، زیاد بن ابیه، این مرد بزرگ و همراهانش را در بند به سوی معاویه فرستاد و این ها وقتی به «مرج عذراء» در شام رسیدند، معاویه آن‌ها را در همان‌جا نگه داشت و به آنها پیغام داد که باید از علی(ع) برائت بجویند تا با آنها کاری نداشته باشند، ولی اینها مردانه ایستادند و حاضر نشدند چنین جسارتی به علی (ع) بکنند. گروهی از نزدیکان معاویه وساطت کردند و 6 نفر از یاران حجر را که از قبیله آنها بودند، معاویه به خاطر آنها بخشید و آزاد کرد، اما حجر و بقیه یارانش را به خاطر این که حاضر به برائت از علی (ع) نبودند، محکوم به اعدام کردند.

ین پژوهشگر تاریخ افزود: حجر پیش از این که به شهادت برسد، گفت بگذارید من وضو بگیرم و نماز بخوانم، چرا که وضویی نگرفتم، مگر این‌که با آن نماز خواندم. او نماز کوتاهی خواند و فرمود:«به خدا قسم نمازی از این کوتاه‌تر نخواندم و اگر گمان این را نداشتم که شما تصور می‌کنید که من از مرگ می‌ترسم، دوست داشتم این آخرین نماز را بسیار طولانی بخوانم، اما خداوندا از امت خود به تو شکایت می‌برم که اهل کوفه برضد ما گواهی دادند و اهل شام هم مارا می کشند. به خدا اگر براساس آن گواهی ما را بکشید، بدانید که من اولین قهرمان مسلمانان هستم که در این وادی به قتل رسیدم و نخستین مسلمانی هستم که به این‌جا آمده و سگ‌ها به من پارس می‌کردند».

شیر بیشه ولایت

رجبی دوانی در پایان خاطرنشان کرد: یکی از جنایت‌کاران معاویه برای کشتن حجر شمشیر برداشت و حجر لرزید. ماموران معاویه گفتند: «مگر تو نگفتی از مرگ نمی‌ترسی؟ اگر از علی(ع) برائت کنی، تو را رها می‌کنم»؛ حجر گفت: «من چرا نلرزم، درحالی که برای من قبرهایی حفر شده و کفن‌هایی آماده شده و شمشیرها کشیده شده. اگر از قبر بترسم، چیزی نمی‌گویم که خدا را به خشم بیاورم. سپس او را گردن زدند و 6 نفر از همراهانش را به شهادت رساندند و در مرج عذرایی که خود حجر فاتح آن‌جا بود پیکر مقدسش را به خاک سپردند. فاجعه شهادت حجر چنان جانکاه بود که حتی عایشه بر معاویه خرده گرفت که تو برای چه کسی مثل حجر را به قتل رساندی که معاویه عذری آورد و ازکشتن حجربن عدی اظهار پشیمانی کرد.

از مهمترین و بارزترین قله های زندگی بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا(س) دفاع ایشان از حریم ولایت امیرمومنان علی (ع) و خطبه فدکیه آن حضرت است که سرانجام آن حضرت در راه دفاع از ولایت مجروح شده و به شهادت رسید.

آمده است پس از واقعه اسفبار سقیفه بنی ساعده و بیعت با ابوبکر شب هنگام امام علی(ع)، فاطمه(س) را بر مرکبی سوار کرد و او را به درب خانه انصار برد فاطمه(س) از آنها مدد می خواست و آنها در جواب می گفتند: اگر همسرت پیش از ابوبکر به ما می گفت با او بیعت می کردیم. امام علی(ع) می فرمود: آیا سزاوار بود من جسد پیغمبر را در خانه رها کنم و دفن نکرده  برسر ریاست نزاع کنم؟ و فاطمه(س) می فرمود: ابوالحسن همان که شایسته بود عمل نمود ولی مردم کاری کردند که خدا از حساب آن نگذرد و باید پاسخگوی خدا باشند.

همچنین پس از آن ابوبکر شنید جمعی از کسانی که بیعت نکرده اند در خانه علی(ع) گرد آمده اند. عمر را به سوی آنها فرستاد. وی بر درب خانه علی(ع) ایستاد و فریاد زد:بیرون بیایید، بیرون بیایید و گرنه همه تان را آتش می زنیم.

فاطمه زهرا(س) برای دفاع از علی(ع) به پشت در رفت و از پشت در سخن گفت که گفت و شنود ایشان نیز با عمر اینچنین است.

فاطمه(س) فرمود: عمر! چه شده! چه خبر است؟ تو را با ما چه کار؟ ما عزادار رسول خداییم. بگذار عزاداریمان را بکنیم.

عمر باز فریاد زد:علی، عباس و بنی هاشم باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند.

فاطمه(س) پاسخ داد:کدام خلیفه؟ امام و خلیفه مسلمانان اینجا بالای سر پیامبر(ص) نشسته است.

و عمر در جواب گفت:از این لحظه امام مسلمانان ابوبکر است. مردم در سقیفه با او بیعت کرده اند و شما نیز باید بیعت کنید.

در این لحظه قنفذ از طرف ابوبکر بر در خانه آمد و گفت: یا علی خلیفه پیغمبر، تو را می خواند.

علی(ع) فرمود: چه زود به پیغمبر دروغ بستید!

فاطمه زهرا(س) چون صدای آنها را شنید با صدای بلند گریه کنان فریاد زد : ای رسول خدا، اهل بیت خود را ببین که چه ستمها از دست پسر خطاب و پسر ابوقحافه می کشند؟! اگر از اینجا نروید، همه تان را نفرین می کنم.

عده ای که با عمر بودند چون اینگونه دیدند صحنه را ترک کردند و عده ای نیز با او ماندند.

عمر فریاد زد: مسلمین با ابوبکر بیعت کردند، در را بازکن و گرنه آتش می زنم. به عمر گفتند، ای ابوحفص، فاطمه در این خانه است، دختر پیغمبر است. هیچ می فهمی چه می کنی؟ حریم رسول الله؟!

***

هیزم آوردند و آتش از سر و روی خانه بالا رفت و با لگد ملعونی در را شکستند در حالی که فاطمه(س) پشت در بود.

عمر و همراهانش به خانه علی(ع) راه یافتند و دیگر فاطمه ای به هوش نبود تا حایل و محافظ علی(ع) باشد. بر دستان و گردنش ریسمان بستند تا او را برای بیعت به مسجد برند.

فاطمه(س) کمی به هوش آمد و ریسمان بر گردن قرآن ناطق دید و به سویش شتافت. دامان علی(ع) را چنگ زد و مانع بردنش شد، ناگاه برسرش ریختند و با غلاف شمشیر آنچنان بر بازوی فاطمه (س) زدند که بی جان بر زمین افتاد و دستهایش از دامان امام علی(ع) رها شد.

علی(ع) را نزد ابوبکر بردند و او را به بیعت خواندند.

علی(ع) گفت: اگر نکنم؟

عمر گفت: به خدا سوگند گردنت را می زنیم.

علی(ع) گردنش را برافراشت و گفت: در اینصورت بنده خدا و برادر پیامبر خدا را کشته ای.

 عمر گفت: بنده خدا آری ولی برادر پیامبر را نه!

علی(ع) پرسید: یعنی انکار می کنی که پیامبر بین من و خودش صیغه برادری جاری کرد؟

عمر پاسخ داد: آری انکار می کنیم. او که وامانده بود به ابوبکر گفت: چرا فرمان نمی دهی گردنش را بزنیم.

و اما فاطمه(س) به هوش آمد و چون امام خود علی(ع) را آنجا ندید از فضه پرسید: علی کجاست؟

فضه گفت: او را به مسجد بردند.

فاطمه(س) به سمت مسجد رفت و چون شمشیر رابر گردن علی(ع) بر افراشته دید فریاد کشید: ای ابوبکر! اگر دست از سر پسرعمویم برنداری سرم را برهنه می کنم، گریبان چاک می زنم و همه تان را نفرین می کنم که من و کودکانم از ناقه صالح کم ارج تر نیستیم.

علی(ع)،  فاطمه(س) را به صبر دعوت کرد.

ابوبکر با وحشت و اضطراب به عمر گفت: تا گاهی که فاطمه در کنار علی ایستاده من اکراهش نمی کنم.

علی(ع) را رهایش کردند و امام علی(ع) با تنها محافظ و یاورش فاطمه(س) به خانه برگشتند.

***

برای فاطمه(س) خبر آوردند که ابوبکر کارگران شما را از فدک بیرون کرده است و کارگران خود را در آن گماشته.

ایشان فرمود:این یکی که دیگر خلافت نیست، این ارث شخصی من است که از پدرم به من رسیده، همه می دانند.

فاطمه(س) دست فرزندش حسن(ع) را گرفت و به مسجد که محل شکایت در آن زمان بود رفت.

ابوبکر را دید و فرمود: ابوبکر گستاخ تر شده ای فدک از آن من است. پدرم به امر خدا آن را به من بخشیده است، چرا آن را غصب کرده ای؟

ابوبکر گفت: شاهدی داری؟

فاطمه(س) گفت: پسر عمم علی.

ابوبکر گفت: کافی نیست، علی که اکنون خانه نشین است.

فاطمه پاسخ داد:  شهادت علی کافی نیست! مگر نشنیده ای که پیامبر(ص) فرمود: «الحق مع علی و علی مع الحق» حق با علی است و علی با حق است.

ام ایمن گفت: من نیز شهادت می دهم که فدک از آن فاطمه است.

و پس از آن فاطمه در مسجد شروع به سخنرانی کرد و خطبه ای بی نظیر از خود به جای گذاشت که کم نظیر است و در آن مسائل اصلی اسلام و مسلمانان بازگو شده است:

بسم الله الرحمن الرحیم

سپاس خدای را برآنچه ارزانی داشت و ستایش او را بر آنچه در دل نگاشت و درود او را بر آنچه از پیش فرستاد از نعمت ها که از چشمه لطفش جوشید وعطاهای فراوان که بخشید و نثار احسان که پاشید آنگونه که شمارش و فزون پاداشش از توان بیرون و درک انتهایش در فکر ناموزون است.

شکر نعمت را افزونی آن قرار داد و ستایش خلقت را با افزونی آن برانگیخت و به فزونی سپاس برنعمت خود بیفزود. و گواهی می دهم خدایی جز خدای یکتا، الله نیست. کلمه ای که اخلاص تاویل آن و دلها گرخورده آن و فکرها منور به آن است.

خدایی که چشمها را دید آن و رویاها را تصور حد آن نتوان. اشیاء را آفرید آن هنگام که هیچ چیز پیش از آن نبود و مثل و مانندی برای آنها نیامده بود. بی آنکه نیازی به آفرینش آنها داشته باشد و نه سودی از آنها برد الا اینکه خواست قدرتش را آشکار سازد و خلایق را بنوازد و دعوتش را در جهان بیاندازد.

سپس سزای طاعتش را پاداش و نافرمانی اش را عقاب قرارداد تا خلایق از عقابش به ثوابش پناه برند.

و شهادت می دهم که پدرم محمد(ص)، بنده و پیامبر اوست خدایش او را بیامرزید پیش از آنکه به سوی مردم فرستد و برگزیدش پیش از آنکه برانگیزدش و نام نهادش آنگونه که در شان بود.

آن هنگام که بندگان در عالم غیب جای داشتند و درترس و وحشت احاطه شده و به انتهای نیستی نایل گشته بودند، از روی علم به عاقبت امور واحاطه به رخدادهای روزگار و شناخت به جایگاه مقدرات ، او را برانگیخت تا امر خویش را پایان رساند و حکم قطعی اش را امضا کند.

پس پیامبر(ص) امتی دید فرقه فرقه در آئین ها و زانو زده بر آتش ها، در بندگی بت ها و انکار حق تعالی.

پس خداوند تعالی نور محمد(ص) را بر علیه تاریکی ظلمها روشن ساخت و دلها را از ابهام گشایش داد و چشمها را به نور بصیرت جلا داد.

تا اینکه خدا او را از روی رغبت با اختیار و مهربانی به سوی خویش فراخواند.

حال محمد(ص) از ستم های این دنیا آسوده است و فرشتگان مقرب الهی گرداگرد اویند و همجواری مالک جبار و بخشایش رب غفار نصیبش شده است.

درود خدا بر محمد، پیامبر رحمتش و امین وحیش و منتخب و مرضی او باد و سلام و رحمت و برکت خدا بر او.

سپس شما ای بندگان خدا، نگاهبان امر و نهی خدا و حاملات دین و وحی او و امناء خدا برخویشتن و مبلغان امت ها از جانب اویید. عهده دار شایسته خدا اکنون با پیمانی که از پیش با شما بسته در میان شماست و ما بقیه الله هستیم که خدا ما را به یادگاری گذاشته و در میان شما نهاده و کتاب خدا با ماست که حجت های آن آشکار است و رازهایش گشوده وظواهر برهانش آشکار و آویزان آن در گوش مایه آرام و قرار است. پیروانش را به سوی بهشت برد و شنوندگانش را به سوی نجات و رهایی.

 در آن دلیل های روشن الهی بیان شده است. تفسیر فرایض و واجبات و حدود محرمات و روشنایی بینات و دلایل کافی و فضائل نیک و موهبات و رخصت ها و شرایع نوشته شده قرآن آن را متیین ساخته و بواسطه قرآن مشخص می شوند.

و خدا ایمان را بر شما واجب ساخت برای پاکی از شرک و نماز را برای زدودن و تنزیه شما از کبر و روزه را برای ثبات شما در اخلاص و پاکی و زکات را برای زیاد شدن رزق شما و حج را برای پایداری دینتان و عدل را برای تنظیم دلهایتان واطاعت از مارا واجب ساخت برای حفظ نظم و امان از فرقه فرقه شدن و دوستی ما را ( در بعضی مصادر جهاد آمده) برای عزت اسلام و صبر را وسیله نجات و قصاص را سبب بقا در زندگی قرار داد.

از شرابخواری بازداشت برای پاکی از رجس و پلیدی و از تهمت ناروا به زنان مومنه پرهیز داشت برای دوری خویشتن از لعنت و غضب الهی و از سرقت بر حذر داشت تا به وادی عفت وارد شوند.

خداوند عزوجل شرک را حرام ساخت برای اخلاص در یگانه پرستی پس تقوای الهی پیشه کنید آنچنانکه سزد و جز به دین اسلام نمیرید و طاعت خدا را به جای آورید در آنچه بدان امر شده اید و یا از آن نهی گشته اید. که همانا تنها بندگان عالم و اندیشمند خدا به درجه خشیت الهی رسند.

 گویی مردم تا کنون اینگونه موعظه نشده بودند! آری این فاطمه(س) بود که اینگونه فصیح و بلیغ سخن می گفت. چشم ها از حیرت بیرون زده بودند و مغزها از تعجب باز ایستاده بودند. گویی عهدی که با چشمه ی جوشان کوثر بسته بودند شکسته شده بود و موجهای پرشکوه و پر عظمت آن فوران می کرد و دل دشمنان آل الله را برسر راه خود ویران می کرد و اندیشه ها و نقشه های شوم آنها را نقشه بر آب می ساخت.

 ای مردم من فاطمه ام و پدرم محمد است. حرف اول و آخرم همین است.

همانا پیامبری از میان شما به سوی شما آمد که رنج شما براو دشوار بود وبه هدایت شما حریص و با مومنان رئوف و مهربان بود.

اگر او رامی شناسید می دانید که او پدر من است نه پدر شما و برادر پسر عموی من است نه مردان شما.

پس او رسالتش را پایان رسانید و انذار کرد وازمشرکان روی گرداند و دوری کرد و برآنان شمشیر کشید و فرق مشرکان را شکست و آنها را به بهترین گونه موعظه کرد و به سوی خدا فراخواند. آنقدر کمرشان را به خاک مالید تا متفرق گشتند و جمعشان به تباهی رفت. شب گریخت و سپیدی صبح پدیدار گشت و حق جلوه کرد.

و زمامداران دین لب به سخن گشودند و عربده های شیاطین خاموش گشتند و شما در لب پرتگاهی از آتش بودید، خوار بودید و در نظر همگان بی مقدار. به جرعه ای آب و یا لقمه ای نان می ماندید که هر کسی به آن طمع کند. گنداب می نوشیدید و غذای پست می خوردید. از ترس هجوم همسایه می لرزیدید و همیشه هول و هراس در دلتان بود تا خدا شما را با رسولش رهائی داد که درود خدا بر او باد. چه بلاهایی که از مردم کشیدید از گرگان عرب گرفته تا سران اهل کتاب. هر گاه آتش جنگ بر می افروختند خدا خاموشش می کرد. و هر اژدهای گمراهی که دهان باز می کرد پیامبر برادرش علی را به کام اژدها می فرستاد و او تا پشت ایشان را به خاک نمالد و آتش کینه هایشان را خاموش نکند باز نمی گشت.

که علی غوطه ور بود در عشق خداو پر تلاش و تحرک در مسیر خدا و نزدیک ترین به رسول خدا و مردی بود از دوستان خدا، سید اولیاء خدا بود.

و در آن هنگام شما خوب خوشگذرانی کردید و آسودید.

تا هنگامی که خداجایگاه پیامبران را برای او ترجیح داد و او را به سوی خود برد، نفاق شما آشکار گشت و حجاب دین برایتان بی تفاوت گشت و سردسته گمراهان زبان بازکرد و آنهایی که هیچ گاه از سرناچیزی مجال حرف زدن نداشتند زبان باز کردند و نعره های جویندگان باطل دلهای شما را گرفت و شیطان از سوراخ خود سرجنبانید و بلافاصله با شما همنشین و همدم شد و شما دعوتش را اجابت کردید و او دید چه زود به یاری اش شتافتید و در پی اش دویدید به دام فریبش خزیدید و هم سازاو گشتید.

پس به تحریک و فریب شیطان شتری را نشانه رفتید که از آن شما نبود و به آبشخوری را ندید که غصبی بود و از آن شما نبود. خطایی خواسته واشتباهی از روی علم و این زمانی بود که چیزی از عهد پیغمبر نگذشته بود. هنوز زخم مصیبتش تازه بود و سر جراحت هنوز مداوا نشده بود و پیامبر(ص) هنوز بیرون قبر بود. به بهانه ترس از فتنه خلیفه برگزیدید. وای که خود را در فتنه انداختید و حال در قعر فتنه اید و را ستمی که جهنم بر کافران احاطه دارد. پس وای بر شما! شما را چه شد! به کجا می روید!؟

و این کتاب خدا در میان شما به روشنی حکم می کند. احکامش روشن ومشخص است و نشانه هایش چشمگیر است. شواهدش مشخص و اوامرش آشکار است. اما شما آن را پشت سرانداخته اید و زیرپا گذاشته اید. آیا از آن گریزانید؟ یا غیر از آن را به حکمیت می طلبید که ظالمین جانشین بدی برای قرآن برگزیدند و آن که غیر از اسلام دینی جوید از او پذیرفته نمی شود و او در قیامت از زیانکاران است.

چندان درنگ نکردید که فتنه ها آرام گیرد و این ستور سرکش رام گردد ناقه خلافت را به سوی خود کشید، آتش فتنه ها را برافروختید و هیزم به آتش آن افزودید با شیطان و همدست او، در خاموش کردن نور دین خدا و سنت نبی برگزیده او شدید.

نوائی دیگر ساخته و سخنی جز آنچه در دل دارید آغاز کردید.

و ما براین ستم ها صبر کردیم و تاب آوردیم دم نزدیم؟ تا جایی که گفتید ما ارثی نمی بریم. آیا به دوران جاهلیت خود بازگشته اید و راه گمراهی می پیمایید و چه حکمی بهتر از حکم خداست برای کسانی که ایمان دارند؟

ای مسلمانان، آیا این حق من است که ارثم را به زور گیرند؟ ای پسر ابی قحافه! آیا کتاب خداگفته که تو از پدر خود ارث بری و من از پدر خودم ارث نبرم؟ عجب بدعت زشتی نهادی! مگر از خدا نمی ترسید! مگر از داور روز رستاخیز بی خبرید؟

آری دیدار ما به قیامت. تا آن روز این شتر آماده و زین شده ترا ارزانی و چه خوش وعده گاهی است قیامت که هر خبری را جایگاهی است و هر مظلومی را پناهی.

سپس فاطمه(س) در نهایت حزن رو به سوی روضه رضوان پدر انداخت و فرمود:

پدرجان رفتی و پس از تو فتنه برپا شد. کینه های دیرینه و نهفته آشکار شد، باغ رضوان و دل فاطمه خزان گرفت و بی برگ شد و این جمع بهم ریخت و در هم افتاد. ببین و شاهد باش. ای گروه مومنین ای یاوران دین ای پشتیبانان اسلام چرا حق مرا نمی گیرید؟ چرا دیده به هم نهادید و ستمی را که به من می رود می پذیرید؟ مگر نشنیدید که پدرم گفت حرمت پدر را با احترام به فرزندانش باید نگه داشت؟ مگر توصیه های پدرم در رابطه با من را نشنیدید؟ چه زود رنگ عوض کردید و غفلت را بر هوشیاری مقدم دانستید.

پیش خود می گویید محمد(ص) مرد و جان به جان آفرین سپرد. مصیبتی است بزرگ و اندوهی است فراوان ولی محمد(ص) جز پیامبری نبود که پیش از آن نیز پیامبرانی آمده اند اگر بمیرد یا کشته شود به گذشته جاهلیت خود بازخواهید گشت؟

آه پسران قیله( نصب انصار که نشانه احترام آنها بوده) پیش چشم شما میراث پدرم را بردند و حرمتم را شکستند و شما فریاد مرا شنیدید و به یاری ام نشتافتید؟ در حالیکه می توانستید یاری ام کنید؟

امروز شما پشتیبان دین خدا و پیغمبر و حامی اهل بیت رسول الله هستید. شما بودید که با بت پرستان حرب درافتادید و نام اسلام را بلند کردید. پس حال شما را چه شده که وانشسته اید؟ از اینان بیم مدارید تا هستید و بترسید از خدا. از دین خدا خسته اید و از جهاد در راه خدا باز ایستاده اید؟ بدانید که اگر جمله کاینات به خدا کافر گردند هیچ گردی بر دامن کبریایش ننشیند. من آنچه گفتنی بود گفتم اما چه کنم که خوارید و زبون، چه کنم و چه گویم که دلم خون است. من از پایان کار نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا می ترسانم به انتظار بنشینید تا میوه درختی که کشتید بچینید و کیفر کاری را که کردید ببینید.

صدایی از جمعیت بیرون نمی آمد که ناگهان ابوبکر پیامبر(ص) از روی ناچاری دم به سخن گشود: دختر پیغمبر پدرت غمخوار مومنان و برآنان مهربان بود. دشمن کافران و مظهر قهر پروردگار بود. اگر نسب اورا بجوییم او پدر توست نه پدر دیگر زنان. برادر پسرعموی توست نه دیگرمردان. در دیده او از همه خویشاوندان برتر بود و در کارهای بزرگ او را یارو یاور. جز سعادتمندان شما را دوست نمی دارد و جز پست ستیزان کسی دشمنی شما را در دل ندارد.

شما در آن جهان پیشوای مائید و رهگشای بهشتید. من چه حق دارم که پسر عمت را از خلافت باز دارم؟

اما فدک در آنچه پدرت به تو داد و اگر حق توست و من از تو گرفتم ستمکارم. اما میراث، میدانی پدرت گفته است ما پیغمبران میراث نمی گذاریم، آنچه از ما بماند صدقه است.

فاطمه(س) فرمود: خداوند درباره دو تن از پیامبران گوید: از من و از آل یعقوب میراث می برده و نیز گوید: سلیمان از داود وارث برده این دو پیغمبرند و ارث نهادند و ارث می برند. آنچه به ارث نمی رسد پیغمبری است نه مال و منال. چرا ارث پدرم را از من می گیرید؟ آیا در کتاب خدا فاطمه دختر محمد(ص) از این حکم بیرون شده است. اگر چنین آیه ای آمده است بگو تا بپذیرم؟

ابوبکر گفت: ای دختر پیغمبر گفتارت بینت است و زبانت زبان نبوت. کسی نمی تواند که سخنان تو را نپذیرد و من چگونه بر تو خرده گیرم. بخدا دوست دارم، عایشه بینوا شود و تو مستمند نباشی چگونه ممکن است من حق همه را بدهم و درباره تو ستم کنم؟ این مال از آن پیغمبر نبود مال همه مسلمانان بود پدرت آنرا در راه خدا می داد او نیاز مردمان را با آن برطرف می کرد پس از مرگ او نیز من همان خواهم کرد.

فاطمه (س) که اینهمه گفتار خود را در آنان بی تاثیر می دید فرمود:بخدا سوگند هیچگاه با تو سخن نخواهم گفت. بخداسوگند تو را نفرین می کنم. بخداسوگند تو را دعا نخواهم کرد.

و امام علی( ع) که نظاره گر این وضع بود از ترس افتادن فتنه در بین مسلمانان و فرقه فرقه گرایی و چند دستگی فاطمه(س) را همراه خود به خانه برد.