کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

کارآفرینی از منظر ارزش های دینی و سرمایه اجتماعی

کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

کارآفرینی از منظر ارزش های دینی و سرمایه اجتماعی

کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

پیشرفت ایرانی اسلامی به عنوان گفتمان و خواست عمومی، راهبرد اساسی و مبنای همه قوانین و رویه های حاکمیتی باید باشد. جامعه نیازمند آموزش و ترویج کارآفرینی با رویکرد تفکر دینی و توسعه کسب و کارهای کارآفرینانه بر مبنای سرمایه انسانی، اقتصادی و اجتماعی ایرانی است

استاد حاج محمدکریم فضلی، بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ و کارآفرین برتر کشور، متولد هفتم اردیبهشت ماه 1311 هجری شمسی در شهر تویسرکان (استان همدان) هستند و نخستین فعالیت اقتصادی خود را در حین تحصیل، نزد پدرشان که از بازرگانان خوشنام و اهل فضل منطقه محسوب می‌شدند، آغاز نموده‌اند.


 سپس در سن حدود 20 سالگی ازدواج کرده و با پذیرفتن مسئولیت تشکیل خانواده، برای جستجوی شرایط مطلوب‌تر و شناخت بیشتر از وضعیت شهرهای مختلف همجوار، به دیگر شهرستان‌های استان همدان سفر می‌کنند و در شرایط کاری مختلف تجربه‌های موثری به دست می‌آورند. در این راستا ایشان راهی تهران می‌شوند تا در محیط بزرگ پایتخت، تجربه‌های بیشتری به دست بیاورند. در ابتدای سکونت در تهران، مشکلات از هر سو ایشان را احاطه می‌کند، اما استاد با عزم جزم، مشکلات و موانع اصلی را ظرف 3 سال برطرف می‌سازند.
استاد که می‌بینند کشورهای پیشرفته با تکیه بر تولید و صنعت پویا و فعال به توسعه و پیشرفت رسیده‌اند و ما علی‌رغم همه توانایی‌ها و ظرفیت‌های کم‌نظیرمان، به مصرف‌کننده محصولات بعضا دست چندم آنها تبدیل شده‌ایم، به فکر می‌افتند که تمامی سعی و تلاششان را صرف کنند تا در کشور خودشان یک کار تولیدی و صنعتی بزرگ را پایه‌ریزی نمایند و از این راه سهم خود را به میهن و هم‌میهنانشان ادا کنند.

 پدر ایشان در دوره‌ای به کار صابون‌سازی اشتغال داشته و استاد نیز از همین بابت در نوجوانی تا حدودی با تولید مواد شوینده آشنا می‌شوند، بنابراین برای آغاز فعالیت تولیدی، به همین زمینه‌ یعنی صنعت شوینده گرایش پیدا می‌کنند. ایشان پس از جست‌وجوهای بسیار با افراد و شرکت‌هایی مرتبط می‌شوند که در این حوزه فعالیت دارند.


 سپس خود کارگاه کوچکی دایر می‌کنند و در مرحله اول به ساخت مایع ظرفشویی می‌پردازند که این امر به شکل گسترده‌تر و منسجم‌تر در اوائل دهه 40 صورت می‌پذیرد. مدتی بعد محصول سفیدکننده را هم اضافه می‌کنند و همین‌طور به ترتیب: پودر لباس‌شویی به نام «گلرنگ سوپر»، جرم‌گیر، شیشه‌شوی و همچنین نرم‌کننده البسه را نیز در سنوات بعد تولید می‌نمایند و مرتبا کار را توسعه می‌دهند. سپس با بازاریابی مناسب، محصولات خود را به طور گسترده و کلی به بسیاری از بیمارستا‌ن‌ها، هتل‌ها و سازمان‌ها عرضه می‌دارند. این روند ادامه دارد تا اوائل دهه 50 که شرکت پاکشو را تأسیس می‌نمایند و همچنان با تلاش بسیار به توسعه فعالیت‌های تولیدی ادامه می‌دهند و هر ساله به تعداد کارگران و کارمندانشان افزوده شده و آرمان کارآفرینی ایشان قدم به قدم تحقق بیشتری می‌یابد. بعد از انقلاب در دوران دفاع مقدس و در سخت‌ترین شرایط، استاد فضلی علاوه بر تولید، کار صادرات را نیز پی گرفتند.

در آن زمان به دلیل شرایط ویژه دفاع مقدس، تعدیل نیرو برای اکثر شرکت‌ها امری اجتناب ناپذیر بود. ایشان جهت تأمین منابع ارزی شرکت ، تداوم تولید و اشتغال پایدار کارکنان و خصوصا جلوگیری از تعدیل نیرو، دست به کار صادرات زدند و توانستند ارز مورد نیاز را جهت تولید تأمین کنند و به این ترتیب هم از تعدیل نیروها جلوگیری کردند و هم به فعالیت‌های کارآفرینانه و اشتغال زایی مولد خود ادامه دادند.

در نهایت این کوشایی به گسترش و توسعه شرکت پاکشو و سپس به تأسیس «گروه صنعتی گلرنگ» منجر می‌شود که استاد فضلی ریاست هیأت مدیره این گروه صنعتی را به عهده دارند. در این دوره انواع شامپو، مایع دستشویی، خمیردندان، دستمال کاغذی و به عبارتی تقریبا بیشتر محصولات بهداشتی و شوینده با برندهای مختلفی چون گلرنگ، اوه، سافتلن و ... در سطح گسترده و با کیفیت مطلوب به بازار کشور عرضه می‌شود تا امروز که "گروه صنعتی گلرنگ" یکی از مهمترین گروه(هلدینگ)های تولیدی کشور است. این گروه که شرکت‌های مختلفی چون: پاکشو، گلپخش اول، گلرنگ پخش، پدیده شیمی نیلی و ... را شامل می‌شود به عنوان یکی از پویاترین گروه‌های اقتصادی برآمده از بخش خصوصی و بالیده از همت مردمی، اکنون به مثابه الگویی پیشرو و مثال‌زدنی، خون امید را در رگ‌های تولید و صنعت ملی جاری ساخته و کارآفرینی را به بهترین شکل خود متبلور می‌سازد.

استاد حاج محمد کریم فضلی و مجموعه‌ای که ایشان بنا نهادند، به دلیل یک عمر فعالیت کارآفرینانه جوایز و تقدیرنامه‌های بسیاری کسب کرده‌اند. از جمله در سال 1384 لوح برترین کارآفرین و کارفرمای نمونه کشور و در سال 1386 تندیس طلایی چهارمین جشنواره بین ‌المللی اقتصاد سبز را دریافت می‌کنند.

 انتخاب به عنوان کارآفرین نمونه از طرف وزارت صنایع، دریافت نشان طلای تحقیق و توسعه از سوی وزیر صنایع و معادن، دریافت لوح تقدیر صادر کننده نمونه کشور، و در عرصه مسئولیت‌های اجتماعی انعقاد تفاهم‌نامه حمایت گلرنگ از یونیسف به نفع کودکان ایرانی نیز از دیگر افتخارات ایشان است.

بر اساس روایات، قبر نورانی دخت گرامی رسول‌الله(ص) در یکی از سه مکان روضه پیامبر، خانه حضرت زهرا(س) و قبرستان بقیع قرار دارد. اما احتمال کدامیک قوی‌تر است؟ امام علی‌بن موسی‌الرضا(ع) پاسخ این پرسش را بیان می‌کنند.




به نقل کتاب عیون اخبار الرضا جلد 1 صفحه 311 از شیخ صدوق(ره) نقل کرده است که احمد بن محمد بن ابی نصر می‌گوید: از حضرت ابوالحسن، علی بن موسی الرضا علیه السلام درباره‌ قبر حضرت فاطمه علیها السلام پرسش کردم، حضرت فرمود:

«دفنت فی بیتها فلما زادت بنو امیه فی المسجد صارت فی المسجد»؛ آن حضرت در خانه خود به خاک رفت، پس چون بنی امیه مسجد را توسعه دادند، آن خانه هم جزء مسجد شد.

با اندکی تحقیق در جوامع روایی نیز این نتیجه حاصل می‌شود که از میان سه قول تدفین حضرت زهرا(س) در یکی از سه مکان «قبرستان بقیع»، «روضه پیامبر» و «خانه حضرت زهرا»، احتمال خاکسپاری ایشان در منزل خودشان از اقوال دیگری قوی‌تر است. در بیشتر کتاب‌های معتبر شیعه از جمله «کافی»، «تهذیب» و «من لایحضره الفقیه» -که جزو کتب اربعه شیعه هستند- این قول با طرق روایی مختلف از امیرالمؤمنین، امام باقر، امام صادق و امام رضا علیهم‌السلام نقل شده است.

آیت الله وحید خراسانی: مملکت شیعه باید روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) متناسب با مقام او به پاخیزد.

 آیت الله وحید خراسانی، مرجع تقلید شیعیان در درس خارج فقه مورخ 1392/1/20، به نکات مهمی درباره برگزاری ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) اشاره کرد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی این مرجع، آیت الله وحید با بیان این مطلب که آفریدگان خداوند از شناخت فاطمه زهرا سلام الله علیها محروم اند، روایتی را از رسول خدا(ص) به نقل از شیخ صدوق بیان کرد و به شرح محورهایی از مبدا خلقت نوری آن حضرت و منتهای امر او پرداخته و افزود: نور فاطمه(ع) پیش از خلقت آسمان ها و زمین آفریده شد.


وی در ادامه به ضایعه شهادت جانگداز سرور بانوان جهان اشاره کرده و گفت: بنابر آنچه در نهج البلاغه نقل شده است، وقتی امیر المؤمنین علیه السلام آن نور خدا را با بدنی آزرده و پهلوی شکسته به خاک سپرد، به رسول خدا صلی الله علیه وآله سلام داد و سخنی گفت که هرگز در زندگی آن حضرت سابقه نداشت. فرمود: قلّ یا رسول الله من صفیتک صبری، صبر من کنار این قبر تمام شد. در این ایام هرچه می توانید کاری کنید که امر صدیقه کبری احیا شود. در شهرها بروید و به مردم بگویید: وظیفه ما در قبال مصیبتی که قلب "قلب عالم امکان" را پریشان کرد، چیست.
نکات مهم این سخنرانی را در زیر می خوانید:


• چون فاطمیه در پیش است، امروز، اهم پرداختن به این موضوع است. در درجه ی اولی باید خود ما معرفت پیدا کنیم تا بتوانیم آن حقیقت را به مردم بشناسانیم.


• هر شخصیتی معرفتش به دو امر است: یکی مبدأ، دوم منتها. روایات در مبدأ و منتهای صدیقه کبری محتاج به سند نیست؛ چون در حد تواتر اجمالی است، علاوه، مشتمل بر صحاح و موثقات است از منابع عصمت. بحث مبدأ خلقت آن حضرت و منتها، هنگام وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ . این دو جهت، بهت انگیز است.


• ما به یک روایت اکتفا می کنیم که شیخ صدوق -اعلی الله مقامه- در معانی الاخبار ذکر کرده. عمده درایت این روایت است، فقه این حدیث است. حدیث مشتمل بر مبدأ خلقت آن حضرت و منتهای امر اوست. متن حدیث باید خوانده بشود: خلَق نور فاطمة قبلَ أن یخلق الأرضَ والسماء ، مبدأ خلقت این است. مقدّم بر خلق تمام سماوات و ارضین و کهکشانها و ثوابت و سیّارات، خلقت این قدّیسه عالم است. آیا گوهر وجود او چه گوهری است؟ خلق نور فاطمة قبل أن یخلق الأرض والسماء . حالا آن قبل چه اندازه بوده لا یعلم الا هو.


• این سؤال طرح شد: اگر خلقت مقدم بر خلق تمام عالم ماده است، پس این مخلوق انسیه نیست، انسان نیست، گوهر دیگری است؟ جواب آن حضرت این است... صورت، صورت انسان است ولی سیرت، آن باطن وجود، حوراء است. در مرحله تقدس از تمام عوارض این عالم است.


• باز این سؤال طرح شد: چگونه او حورای انسیه است؟ در این جا تعبیر عوض شد و عمده این است. آنچه محیر العقول است، این است: اول مجهول بود، خلق نور فاطمه در اینجا معلوم شد. بیان خاتم نکته مهمش اینجاست: قال : خلَقَها الله عز وجل من نوره - اینجاست حیرة الکمل- خلَقَها الله عز وجل او را از نور خود ذات قدوس. این را کسی می فهمد که سوره نور را بفهمد، بعد بفهمد: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ. تفسیر شده آن مشکات به صدیقه کبری. او را از نور خودش آفرید قبل از خلق آدم.


• قیل: یا نبی الله! و أین کانت فاطمة؟ این سؤالات کاشف از درک سائلین است. وقتی خلقت قبل از سماوات و ارض است پس مکان فاطمه کجا بوده؟ و أین کانت فاطمة ؟ قال : کانت فی حقة تحت ساق العرش؛ جایگاه او در حقه ای بود زیر ساق عرش رحمان. این هم مکان و محل او بود.


• بعد سؤال شد... این سؤالات کاشف از اسراری است. قالوا :یا نبی الله! فما کان طعامها ؟ آیا طعام او چه بود؟ بعد فرمود: التسبیح و التقدیس و التهلیل و التحمید . قوت او این چهار امر بود: تسبیح خدا، تقدیس خدا- فرق بین تسبیح و تقدیس بسیار عمیق است- بعد باز تهلیل خدا، نهایت امر تحمید . آن مکان! این طعام!


• فلما خلق الله عز وجل آدم و أخرجنی من صلبه و أحب الله عز وجل أن یخرجها من صلبی؛ محبوب خدا این بود که این نور از صلب من خارج بشود، جعلها تفاحة، همه اش منتسب به خدا است بدون وساطت، جعلها تفاحة فی الجنة وأتانی بها جبرئیل فقال لی: ... کیفیت جریان امر این است: فقال لی : السلام علیک و رحمة الله و برکاته... یا محمد! إن ربک ... إن ربک یقرئک السلام؛ خدا به تو سلام می کند، قلت: منه السلام و إلیه یعود السلام، قال: یا محمد! إن هذه تفاحة - تعبیر این است، عبارات اشاراتی دارد، الهدایا علی مقدار مهدیها- بعد تعبیر این است: یا رسول الله نیست، به اسم خطاب است، به آن اسم خاص، چون طرف ذات قدوس است، جبرئیل مبلّغ است. إن هذه تفاحة أهداها الله عز وجل إلیک من الجنة ؛ این سیب را خدا به تو هدیه داده ، یعنی چه؟ یعنی احدی جز تو شایسته این نبود؛ آن هم خدا به عنوان هدیه به تو داده. کسی که هدیه ی خداست به خاتم النبیین، آیا ما قدرت درک عظمت او را داریم؟


• فأخذتها وضممتها إلى صدری ، وقتی هدیه ی خدا بود، رفتار خاتم این است: گرفتم، بر سینه ام گذاشتم. قال : یا محمد! یقول الله جل جلاله: کلها ؛ باید این سیب را تناول کنی، ففلقتها ؛ سیب را شکافتم... این جاست که عقل هر حکیمی، فوق حکما هم متحیر است: کسی که شب معراج رسیده به دَنَا فَتَدَلَّى، رسیده به أَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى ، وقتی نور را دید، فزعت ، چه نوری بوده؟! فرأیت نورا ساطعا و فزعت منه فقال: ... باز به اسم خطاب کرد: ما لک لا تأکل، کلها ولا تخف؛ نترس، این سیب را باید تناول کنی، فإن ذلک النور - وقت نیست، ان شاء الله وقت دیگر شرح این تتمه باید روشن بشود- کلها ولا تخف فإن ذلک النور للمنصورة فی السماء وهی فی الأرض فاطمة، این نور کسی است که اسم آسمانی او منصوره است، اسم زمینی او فاطمه است.

• قلت: مطلب به قدری عمیق است که خود پیغمبر خاتم- وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا - سؤال کرد: لم سمیت فی السماء المنصورة وفی الأرض فاطمة؟ وجه این دو تا اسم چیست؟ آنها سؤالات اصحاب بود، این، سؤال خود خاتم است. چرا در آسمان اسم او منصوره است؟ چرا در زمین اسم او فاطمه است؟ قال : سمیت فی الأرض فاطمة لأنها فطمت شیعتها من النار وفطم أعداؤها عن حبها.


• این سر اسم زمینی است اما سر اسم آسمانی، آن، منتهای این مبدأ را نشان می دهد. گفتیم: معرفت به معرفت مبدا و منتهاست، مبدآ شد نور خدا، منتها چیست؟ وهی فی السماء المنصورة وذلک قول الله عز وجل: ویَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ ؛ اسم آسمانی او منصوره است، چون نصرت خدا خلاصه شده در فاطمه زهرا. وذلک قول الله عز وجل: ویَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشَاءُ . مبدأ شد نور خدا، منتهی شد آن کسی که تمام انبیا، تمام اولیا، همه چشم به راه او اند در قیامت کبری تا آن نصر خدا ظاهر بشود.


• این گوهری است که ما عمری تقصیر کردیم. این مملکت که به عنوان مملکت شیعه شناخته شده، روز شهادت او باید جوری به پاخیزد متناسب با این مقام. این چه مقامی است؟ آن وقت همچو کسی دیگر زبان عاجز است. آن کسی که شناخت او کی بوده: وقتی دستش را از خاک قبر بیرون کشید هاج به الحزن...


• در بیست و دو نهج البلاغه این است: وقتی نور خدا را، آن هم با بدن آزرده، با پهلوی شکسته، به خاک سپرد، دیگر کسی نیست که با او حرف بزند، برگشت رو به قبر گفت: السلام علیک یا رسول الله عنی وعن ابنتک النازلة فی جوارک والسریعة اللحاق بک؛ این دختری که به این زودی به تو ملحق شد. بعد جمله ای گفت که این جمله در تاریخ زندگی او نه سابقه داشته، نه لاحقه: قلّ یا رسول الله... قلّ یا رسول الله عن صفیتک صبری؛ دیگر صبر من کنار این قبر تمام شد، ورقّ عنها تجلدی . از قلب آن یگانه مرد عالم باید دید عظمت مصیبت در چه حد است.


• بعد که این کلمات را گفت، عرض کرد: یا رسول الله! من فراق تو را دیدم، تو را در ملحوده قبرت گذاشتم، وفاضت بین نحری وصدری نفسک ، بین گلوی من و سینه من جان تو را خدا قبض کرد، بعد از آن مصیبت به این مصیبت گرفتار شدم، اما مصیبت را نگفت، فقط دو جمله گفت: - سعی کنید در این ایام هرچه می توانید کاری کنید که احیا بشود امر صدیقه کبری و از این فیض عظیم نمانید. در بلاد منتشر بشوید، بعد به مردم بگویید: مصیبتی که قلب "قلب عالم امکان" را اینجور پریشان کرد، وظیفه ما چیست؟ - گفت: یا رسول الله! واستخبرها الحال؛ خودت از دخترت خبر بگیر، حال او را بپرس. آن جمله ای که نمی شود گفت، این است: فأحفها السؤال، احفا استقصای در پرسش است. چه بوده؟ چه گذشته؟ چه تحملی؟! به پیغمبر خاتم امیرالمؤمنین عرض می کند: یا رسول الله! فأحفها السؤال ، یعنی چه؟ یعنی فاطمه به من نگفت، رفت و هرچه بود با خودش برد، اما تو پیگیری کن، از او در بیاور که بر او چه گذشته که وقتی تو از دنیا رفتی با آن سلامت بود اما وقتی من به تو تحویل دادم، شبحی بود.

متن زیر قسمتی از کتاب جانسوز و روضه مکتوب استاد سیدمهدی شجاعی با نام 'کشتی پهلو گرفته'است که بر اساس منابع دقیق و مسلم تاریخی ماجرای به آتش کشیدن خانه حضرت علی(ع)، جراحت حضرت زهرا(س) را به تصویر کشیده است.


غم به جراحت می ماند، یکباره می آید اما رفتنش، التیام یافتنش و خوب شدندش با خداست. و در این میانه، نمک روی زخم و استخوان لای زخم و زخم بر زخم، حکایتی دیگر است. حکایتی که نه می شود گفت و نه می توان نهفت.

مرگ پیامبر برای تو تنها مرگ یک پدر نبود، حتی مرگ یک پیامبر نبود، مرگ پیام بود، مرگ شمع نبود، مرگ روشنی بود...

ماه باید در آسمان باشد و از خورشید نور بگیرد، به خاطر کرم شب تابی که نباید خود را به زمین برساند. ابرهای فتنه از سقف سقیفه گذشتند و خانه پیامبر را احاطه کردند، همهمه در بیرون در شدت گرفت و در آنچنان کوفته شد که ستون های خانه پیامبر لرزید.

- بیرون بیائید، بیرون بیائید وگرنه همه تان را آتش می زنیم، صدا. صدای عمر بود.
تو با یک دنیا غم از جا بلند شدی و به پشت در رفتی، اما در را نگشودی.

- تو را با ما چه کار؟ بگذار عزاداریمان را بکنیم.

باز هم فریاد عمر بود:
- علی، عباس و بنی هاشم، همه باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند.
- کدام خلیفه؟ امام و جانشین مسلمین که اینجا بالای سر پیامبر است.
- مسلمین با ابوبکر بیعت کرده اند، در را باز کن و گرنه آتش می زنم.

یک نفر به عمر گفت :
- این که پشت در ایستاده، دختر پیغمبر است، هیچ می فهمی چه می کنی؟ خانه رسول الله ...

او دوباره نعره کشید:
- این خانه را با هرکه در آن است، آتش می زنم.

به زودی هیزم فراهم شد و آتش از سر و روی خانه بالا رفت.
تو همچنان پشت در ایستاده بودی و تصور می کردی به کسی که گوش هایش را گرفته می توان گفت که هدایت چیست؟ خیر کجاست و رسالت چگونه است.

در خانه تنی از اصحاب رسول الله هم بودند، اما هیچ کس به اندازه تو شایسته دفاع از حریم پیامبر نبود.
تو حلقه میان نبوت و ولایت بودی، برترین واسطه و بهترین پیوند میان رسالت و وصایت.
محال بود کسی نداند آن که پشت در ایستاده، پاره تن رسول الله است.

هنوز زود بود برای فراموش شدن این حدیث پیامبر که:
- فاطِمَهُ بِضعَهٌ مِنّی فَمَن آذاهـا فَـقَـد آذانی و من آذانی فقد آذالله.
فاطمه پاره تن من است، هر که او را بیازارد، مرا آزرده است و هر که مرا بیازارد خدا را.
وقتی آتش از در خانه خدا بالا رفت، آتش بیار معرکه ابوبکر، آن چنان به در حریم نبوت لگد زد که فریاد تو از میان در و دیوار به آسمان رفت.
مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به کربلا دلداری مده.
عاشورا اینجاست! کربلا اینجاست!
اگر کسی جرأت کرد در تب و تاب مرگ پیامبر، خانه دخترش را آتش بزند، فرزندان او جرأت می کنند، خیمه های ذراری پیغمبر را آتش بزنند.
من بچه نیستم مادر!....
اگر علی اینجا تنها نماند که حسین در کربلا تنها نمی ماند.
حسین در کربلا می خواهد با دلیل و آیه اثبات کند که فرزند پیامبر است. پیامبری که تو در خانه او و در حریم او مورد تعدی قرار گرفتی.
تعدی به حریم فرزند پیامبر سنگین تر است یا نوه پیامبر؟
مادر! در کربلا هیچ زنی میان در و دیوار قرار نمی گیرد.
خودت گفته ای. ما حداکثر تازیان می خوریم، اما میخ آهنین بدنهایمان را سوراخ نمی کند.
مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند، من میخ های خونین را دیدم.
نگو گریه نکن مادر! باید مرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد.
ما سخت جانی کرده ایم که تاکنون زنده مانده ایم.
نگو که روزی سخت تر از عاشورا نیست.
در عاشور کودک شش ماهه به شهادت می رسد، اما تو کودک نیامده ات- محسن ات- به شهادت رسید.

من دیدم که خودت را در آغوش فضه انداختی و شنیدم که به او گفتی:
- مرا بگیر فضه که محسن ام را کشتند....
دختر اگر درد مادرش را نفمهد که دختر نیست.
من کربلا را میان در و دیوار دیدم وقتی که ناله تو به آسمان بلند شد.
بعد از این هیچ کربلایی نمی تواند مرا اینقدر بسوزاند....
تو را که تا مرز شهادت سوق داند، تو را که از سر راه برداشتند، تازه به خانه ریختند.

پدر که حال تو را دید، برق غیرت در چشمهای خشمناکش درخشید، خندق وار حمله کرد، عمر را بلند کرد و بر زمین کوبید، گردن و بینی اش را به خاک مالید و چون شیر غرید:
- ای پسر صحاک! قسم به خدایی که محمد را به پیامبری برانگیخت، اگر مأمور به صبر و سکوت نبودم، به تو می فهماندم که هتک حرمت پیامبر یعنی چه؟
و باز خندق وار از روی او بلند شد تا خشم، عنان حلمش را تصاحب نکند.

اما .... اما .... تداعی اش جگرم را خاکستر می کند.

به خود نیامدند و از رو نرفتند، عمر و غلامش قنفذ و ابن خزائه و دیگران، ریسمان در گردن پدر افکندند تا او را برای بیعت گرفتن به مسجد ببرند.
ریسمان در گردن خورشید. طناب بر گلوی حق. مظلومیت محض.

تو باز نتوانستی تاب بیاوری. خودت نمی توانستی به روی پا بایستی اما امامت را هم نمی توانستی در چنگال دشمنان تنها بگذاری.
خود را با همه جرأت و نقاهت از جا کندی و به دامن علی آویختی.
- من نمی گذارم علی را ببرید.
نمی دانم تازیانه بود یا غلاف یا دسته شمشیر بود، چه بود؟ عمر آنقدر بر بازو و پهلوی مجروح تو زد که تو از حال رفتی و دستت رها شد.

انگار نه بر بازو و پهلوی تو که بر قلب ما می زد، اما ما جز گریه چه می توانستیم بکنیم؟

و پدر هم که خود در بند بود.

تو از هوش رفتی و پدر را کشان کشان به مسجد بردند. در راه رو به سوی پیامبر برگرداند و گفت:
یابن ام ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی.
برادر این قوم بر ما مسلط شده اند و دارند مرا می کشند....

عمر به پدر گفت:
- علی بیعت کن.

پدر گفت:
- اگر نکنم چه می شود؟

عمر به پدر، به برادر به وصی پیامبر، به جان پیامبر گفت:
- گردنت را می زنم.

پدر گردنش را برافراشت و گفت:
- در این صورت بنده خدا و برادر پیامبر خدا را کشته ای.

عمر گفت:
- بنده خدا آری اما برادر پیامبر نه.

پدر تا این حد وقاحت را تصور نمی کرد، پرسید:
- یعی انکار می کنی که پیامبر بین من و خودش، صیغه برادری جاری کرد؟

عمر گفت و ابوبکر هم:
- انکار می کنیم. بیعت کن.

پدر گفت:
- بیعت نمی کنم. من در سقیفه نبودم اما استدلال شما در آنجا این بود که شما از انصاربه پیامبر نزدیک تر بوده اید، پس خلاقت از آن شماست. من بر مبنای همین استدلالتان به شما می گویم که خلافت حق من است. هیچ کس به پیامبر نزدیک تر از من بنوده و نیست. اگر از خدا می ترسید، انصاف دهید.
هیچ گونه حرفی برای گفتن نداشتند.

اما عمر گفت:
- رهایت نمی کنیم تا بیعت کنی.

پدر رو به عمر کرد و گفت:
- گره خلافت را برای ابوبکر محکم می کنی تا او فردا آن را برای تو باز کند. از این پستان بدوش تا سهم شیر خودت را ببری. بخدا که اگر با شما غاصبان نیرنگ باز بیعت کنم.

تو وقتی به هوش آمدی از فضه پرسیدی:
- علی کجاست؟

فضه گفت که او را به مسجد بردند.

من نمی دانم تو با کدام توان به سوی مسجد دویدی و وقتی علی را در چنگال دشمنان دیدی و شمشیر را بالای سرش فریاد کشیدی:
- ای ابوبکر! اگر دست از سر پسر عمویم برنداری، سرم با برهنه می کنم، گریبان چاک می زنم و همه تان را نفرین می کنم. به خدا نه من از ناقه صالح کم ارج ترم و نه کودکانم کم قدرتر.

همه وحشت کردند، ای وای که اگر تو نفرین می کردی! ای کاش تو نفرین می کردی.

پدر به سلمان گفت:
- برو و دختر رسول ا لله را دریاب. اگر او نفرین کند ....

سلمان شتابان به نزد تو آمد و عرض کرد:
- ای دختر پیامبر! خشم نگیرید. نفرین نکنید. خدا پدرتان را برای رحمت مبعوث کرد ...

تو فریاد زدی:
- علی را، خلیفه به حق پیامبر را دارند می کشند ...

اگرچه موقت، دست از سر علی برداشتند و رهایش کردند. و تو تا پدر را به خانه نیاوردی، نیامدی. ولی چه آمدنی. روح و جسمت غرق جراحت بود.

و من نمی دانم کدام توان، تو را بر پا نگاه داشته بود.

تو از علی خسته تر، علی از تو خسته تر. تو از علی مظلوم تر، علی از تو مظلوم تر.

هر دو به خانه آمدید، اما چه آمدنی.
تو چون کشتی شکسته، پهلو گرفتی. و پدر درست مانند چوپانی که گوسفندانش، داوطلبانه خود را به آغوش مرگ سپرده باشند، غم آلوده، حسرت زده، و در عین حال خشمگین خود را به خانه انداخت.
قبول کن که غم عاشورا هرچه باشد، به این سنگینی نیست.
پدر به هنگام تغسیل، روی تو را خواهد دید و بازوی تو را و پهلوی تو را.
و پدر را از این پس هزار عاشوراست.


زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش

من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام که درهر سوراخش که سر می‌کردی به یک خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی.

اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و  بنده هم به عنوان یک پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچه‌ها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.

ناگهان یکی از بچه‌ها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد.

بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه می‌کردیم معمولاً‌ به زبان‌های مختلف حالیمان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً‌ یادم است که در حدود سال‌های45-50 با یکی از دوستان به منزل یک نقاش‌که همه‌اش از انار نقاشی می‌کشید، رفتیم. می‌گفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال می‌کردیم با یک حالت خاصی  به ما می‌فهماند که به این زودی و راحتی نمی‌شود وارد معقولات شد. تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را -بی‌آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه کتاب هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این  متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.

و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرسانده‌ام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته‌های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمه‌الله علیه»

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنین‌اند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود  اوست- اما اگر انسان  خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه‌گر می‌شود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعی‌ام بر این بوده است.

 

 با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورت‌های موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند. در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود،  مشغول به کار شدیم. یکی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، کار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ کاری را مستقلا˝ انجام نداده‌ام که بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز – اگر خدا قبول کند – به این حقیر می‌رسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ.

به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشته‌ام. آرشیتکت هستم! از سال 58 و 59 تاکنون بیش از یکصد فیلم ساخته ام که بعضی عناوین آنها را ذکر می کنم: مجموعه«خان گزیده‌ها»، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیک به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بوده‌ام. یک ترم نیز در دانشکده سینما تدریس کرده‌ام که چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درس‌های دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کردم. مجموعه مباحثی را که برای تدریس فراهم کرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در کتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقاله‌ای با عنوان تأملاتی درباره‌ سینما که نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رسانده‌ام

 

سخنان رهبر معظم انقلاب در دیدار با خانواده ی شهید سید مرتضی آوینی در تاریخ (2/2/1372)

 


بسم الله الرحمن الرحیم


خداوند ان شاالله این شهید را با پیغمبر محشور کند. من حقیقتا نمی دانم چطور می شود انسان احساساتش را در یک چنین مواقعی بیان و تعبیر کند؟ چون در دل انسان یک جور احساس نیست. در حادثه ی شهادتی مثل شهادت این شهید عزیز چندین احساس با هم هست. یکی احساس غم و تاسف است از نداشتن کسی مثل سید مرتضی آوینی. اما چندین احساس دیگرهم با این همراه است که تفکیک آنها از همدیگر و باز شناسی هریک و بیان کردن آنها کار بسیار مشکلی است.


به هر حال امیدواریم که خداوند متعال خودش به بازماندگانش به شما پدرشان، مادرشان، خانمشان، فرزندانشان. همه ی کسانشان به شما که بیشترین غم . سنگین ترین غصه را دارید تسلی ببخشد. چون جز با تسلی الهی دلی که چنین گوهری را از خودش جدا می بیند واقعا آرامش پیدا نمی کند. فقط خدای متعال باید تسلی بدهد و می دهد.


من با خانواده های شهدا زیاد نشست و برخاست کرده ام و می کنم. و از شرایط روحی آنان آگاهم. گاهی فقدان یک عزیز مصیبتی است که اگر مرگ او شهادت نبود تا ابد قابل تسلی نبود. اما خدای متعال در شهادت سری قرار داده که هم زخم است و هم مرهم و یک حالت تسلی و روشنایی به بازماندگان می دهد.


من خانواده ی شهیدی را دیدم که فقط همان یک پسر را داشتند و خدای متعال آن پسر را از آنان گرفته بود.(البته از این قبیل زیاد دیده ام. این یک نمونه اش.)


وقتی انسان عکس آن جوان را هنگامی که با پدرش خداحافظی می کردکه به جبهه برود می دید با خودش فکر می کرد که « اگر این جوان کشته شود پدر و مادرش تا ابد خون خواهند گریست.»


یعنی منظره این را نشان می داد. بستگی آن پدر و مادر به آن جوان از این منظره کاملاً مشخص بود (من آن عکس را دارم. آن را بعداً برای من آوردند. من هم آن عکس را قاب شده نگه داشته ام. این عکس حال مخصوصی دارد.)


اما خدای متعال به آن پدر و مادر آرامش و تسلایی بخشیده بود که خود پدرش به من گفت: «من فکر می کردم اگر این بچه کشته شود من خواهم مرد.» (یعنی همان احساسی را که من از مشاهده ی آن عکس داشتم ایشان با اظهاراتش تایید می کرد.)
می گفت: «ولی خدای متعال دل ما را آرام کرد.»


در این مورد هم همین است. یعنی وقتی شما می دانید که فرزندتان در پیشگاه خدای متعال در درجات عالی دارد پرواز می کند یعنی آن چیزی که همه ی عرفا و اهل سلوک و آن سرگشته های وادی های عشق و شور معنوی وعرفانی یک عمر به دنبالش گشته اند و دویده اند او با این فداکاری و این شهادت به دست آورده و رضوان و قرب الهی را درک کرده است خوشحال می شوید که فرزندتان به اینجا رسیده است.


امیدواریم که خداوند متعال درجات او را عالی کند. من با فرزند شما نشست و برخاست زیادی نداشتم. شاید سه جلسه که در آن سه جلسه هم ایشان هیچ صحبتی نکرده بود. من با ایشان خیلی کم هم صحبت شدم. منتها آن گفتارهای تلویزیونی را از سالها پیش می شنیدم و به آن ها علاقه داشتم. هر چند نمی دانستم که ایشان آنها را اجرا می کند. لکن در ایشان همواره نوری مشاهده می کردم. ایشان دو- سه مرتبه آمد اینجا و روبه روی من نشست. من یک نور و یک صفا و یک حالت روحانی در ایشان حس می کردم و همین جور هم بود. همین ها هم موجب می شود که انسان بتواند به این درجه ی رفیع شهادت برسد.


خداوند ان شاء الله دلهای داغدیده و غمگین شما را خودش تسلی بدهد. اگر ما به حوزه ی آن شهادت و شهید و خانواده ی شهید نزدیک می شویم برای خاطر خودمان است. بنده خودم احساس احتیاج می کنم. برای ما افتخار است که هر چه می توانیم به این حوزه ی شهادت و این شهید خودمان را نزدیک بکنیم.


چند روز پیش توفیق زیارت مقبره ی این شهید را پیدا کردیم. پنج شنبه ی گذشته رفتیم آنجا و قبر مطهر ایشان و آن همرزم و همراهشان –شهید یزدان پرست- را زیارت کردیم. ان شاءالله که خداوند درجاتشان را عالی کند و روز به روز برکات آن وجود با برکت را بیشتر کند. کارهایی که ایشان داشتند ان شاءالله نباید زمین بماند. ان شاالله برای روایت فتح یک فکر درست و حسابی شده است که ادامه پیدا کند.
نباید بگذارند که کارهای ایشان زمین بماند. این کارها، کارهای با ارزشی بود. ایشان معلوم می شود ظرفیت خیلی بالایی داشتند که این قدر کار و این همه را به خوبی انجام می دادند. مخصوصا این روایت فتح چیز خیلی مهمی است. شب هایی که پخش می شد من گوش می کردم. ظاهرا سه- چهار برنامه هم بیشتر اجرا نشد.


حالا یک مسئله این است که آن کاری را که ایشان کرده اند و حاضر و آماده است چگونه از آن بهره برداری بشود. یک مسئله هم این است که کار ادامه پیدا کند. آن روز که ما از این آقایان خواهش می کردیم و من اصرار می کردم که این روایت فتح ادامه پیدا کند درست نمی دانستم چگونه ادامه پیدا کند. بعد که برنامه ها اجرا شد دیدیم همین است. یعنی زنده کردن ارزش های دفاع مقدس در خاطرها. آن خاطره ها را یکی یکی از زبان ها بیرون کشیدن. و آنها را به تصویر کشیدن و آن فضای جنگ را بازآفرینی کردن. این کاری بود که ایشان داشت می کرد. و هر چه هم پیش می رفت بهتر می شد. یعنی پخته تر می شد. چون کار نشده ای بود. غیر از این بود که بروند در میدان جنگ و با رزمنده حرف بزنند. آن کار خیلی آسان تر بود. این کار هنری تر و دشوارتر و محتاج تلاش فکری و هنری بیشتری بود. اول ایشان شروع کرد و بعد کم کم بهتر و پخته تر شد. من حدس می زنم اگر ایشان زنده می ماند و ادامه می داد این کار خیلی اوج پیدا می کرد. حالا هم باید این برنامه دنبال شود. تازه در همین میدان هم منحصر نیست. یعنی بازآفرینی آن فضا از راه خاطره ها یکی از کارهاست. در باب جنگ و ادامه ی روایت فتح کارهای دیگری هم شاید بشود انجام داد. حیف است که این کار تعطیل شود. من خیلی خوشحال شدم از این که زیارتتان کردم.

از مهمترین و بارزترین قله های زندگی بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا(س) دفاع ایشان از حریم ولایت امیرمومنان علی (ع) و خطبه فدکیه آن حضرت است که سرانجام آن حضرت در راه دفاع از ولایت مجروح شده و به شهادت رسید.

آمده است پس از واقعه اسفبار سقیفه بنی ساعده و بیعت با ابوبکر شب هنگام امام علی(ع)، فاطمه(س) را بر مرکبی سوار کرد و او را به درب خانه انصار برد فاطمه(س) از آنها مدد می خواست و آنها در جواب می گفتند: اگر همسرت پیش از ابوبکر به ما می گفت با او بیعت می کردیم. امام علی(ع) می فرمود: آیا سزاوار بود من جسد پیغمبر را در خانه رها کنم و دفن نکرده  برسر ریاست نزاع کنم؟ و فاطمه(س) می فرمود: ابوالحسن همان که شایسته بود عمل نمود ولی مردم کاری کردند که خدا از حساب آن نگذرد و باید پاسخگوی خدا باشند.

همچنین پس از آن ابوبکر شنید جمعی از کسانی که بیعت نکرده اند در خانه علی(ع) گرد آمده اند. عمر را به سوی آنها فرستاد. وی بر درب خانه علی(ع) ایستاد و فریاد زد:بیرون بیایید، بیرون بیایید و گرنه همه تان را آتش می زنیم.

فاطمه زهرا(س) برای دفاع از علی(ع) به پشت در رفت و از پشت در سخن گفت که گفت و شنود ایشان نیز با عمر اینچنین است.

فاطمه(س) فرمود: عمر! چه شده! چه خبر است؟ تو را با ما چه کار؟ ما عزادار رسول خداییم. بگذار عزاداریمان را بکنیم.

عمر باز فریاد زد:علی، عباس و بنی هاشم باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند.

فاطمه(س) پاسخ داد:کدام خلیفه؟ امام و خلیفه مسلمانان اینجا بالای سر پیامبر(ص) نشسته است.

و عمر در جواب گفت:از این لحظه امام مسلمانان ابوبکر است. مردم در سقیفه با او بیعت کرده اند و شما نیز باید بیعت کنید.

در این لحظه قنفذ از طرف ابوبکر بر در خانه آمد و گفت: یا علی خلیفه پیغمبر، تو را می خواند.

علی(ع) فرمود: چه زود به پیغمبر دروغ بستید!

فاطمه زهرا(س) چون صدای آنها را شنید با صدای بلند گریه کنان فریاد زد : ای رسول خدا، اهل بیت خود را ببین که چه ستمها از دست پسر خطاب و پسر ابوقحافه می کشند؟! اگر از اینجا نروید، همه تان را نفرین می کنم.

عده ای که با عمر بودند چون اینگونه دیدند صحنه را ترک کردند و عده ای نیز با او ماندند.

عمر فریاد زد: مسلمین با ابوبکر بیعت کردند، در را بازکن و گرنه آتش می زنم. به عمر گفتند، ای ابوحفص، فاطمه در این خانه است، دختر پیغمبر است. هیچ می فهمی چه می کنی؟ حریم رسول الله؟!

***

هیزم آوردند و آتش از سر و روی خانه بالا رفت و با لگد ملعونی در را شکستند در حالی که فاطمه(س) پشت در بود.

عمر و همراهانش به خانه علی(ع) راه یافتند و دیگر فاطمه ای به هوش نبود تا حایل و محافظ علی(ع) باشد. بر دستان و گردنش ریسمان بستند تا او را برای بیعت به مسجد برند.

فاطمه(س) کمی به هوش آمد و ریسمان بر گردن قرآن ناطق دید و به سویش شتافت. دامان علی(ع) را چنگ زد و مانع بردنش شد، ناگاه برسرش ریختند و با غلاف شمشیر آنچنان بر بازوی فاطمه (س) زدند که بی جان بر زمین افتاد و دستهایش از دامان امام علی(ع) رها شد.

علی(ع) را نزد ابوبکر بردند و او را به بیعت خواندند.

علی(ع) گفت: اگر نکنم؟

عمر گفت: به خدا سوگند گردنت را می زنیم.

علی(ع) گردنش را برافراشت و گفت: در اینصورت بنده خدا و برادر پیامبر خدا را کشته ای.

 عمر گفت: بنده خدا آری ولی برادر پیامبر را نه!

علی(ع) پرسید: یعنی انکار می کنی که پیامبر بین من و خودش صیغه برادری جاری کرد؟

عمر پاسخ داد: آری انکار می کنیم. او که وامانده بود به ابوبکر گفت: چرا فرمان نمی دهی گردنش را بزنیم.

و اما فاطمه(س) به هوش آمد و چون امام خود علی(ع) را آنجا ندید از فضه پرسید: علی کجاست؟

فضه گفت: او را به مسجد بردند.

فاطمه(س) به سمت مسجد رفت و چون شمشیر رابر گردن علی(ع) بر افراشته دید فریاد کشید: ای ابوبکر! اگر دست از سر پسرعمویم برنداری سرم را برهنه می کنم، گریبان چاک می زنم و همه تان را نفرین می کنم که من و کودکانم از ناقه صالح کم ارج تر نیستیم.

علی(ع)،  فاطمه(س) را به صبر دعوت کرد.

ابوبکر با وحشت و اضطراب به عمر گفت: تا گاهی که فاطمه در کنار علی ایستاده من اکراهش نمی کنم.

علی(ع) را رهایش کردند و امام علی(ع) با تنها محافظ و یاورش فاطمه(س) به خانه برگشتند.

***

برای فاطمه(س) خبر آوردند که ابوبکر کارگران شما را از فدک بیرون کرده است و کارگران خود را در آن گماشته.

ایشان فرمود:این یکی که دیگر خلافت نیست، این ارث شخصی من است که از پدرم به من رسیده، همه می دانند.

فاطمه(س) دست فرزندش حسن(ع) را گرفت و به مسجد که محل شکایت در آن زمان بود رفت.

ابوبکر را دید و فرمود: ابوبکر گستاخ تر شده ای فدک از آن من است. پدرم به امر خدا آن را به من بخشیده است، چرا آن را غصب کرده ای؟

ابوبکر گفت: شاهدی داری؟

فاطمه(س) گفت: پسر عمم علی.

ابوبکر گفت: کافی نیست، علی که اکنون خانه نشین است.

فاطمه پاسخ داد:  شهادت علی کافی نیست! مگر نشنیده ای که پیامبر(ص) فرمود: «الحق مع علی و علی مع الحق» حق با علی است و علی با حق است.

ام ایمن گفت: من نیز شهادت می دهم که فدک از آن فاطمه است.

و پس از آن فاطمه در مسجد شروع به سخنرانی کرد و خطبه ای بی نظیر از خود به جای گذاشت که کم نظیر است و در آن مسائل اصلی اسلام و مسلمانان بازگو شده است:

بسم الله الرحمن الرحیم

سپاس خدای را برآنچه ارزانی داشت و ستایش او را بر آنچه در دل نگاشت و درود او را بر آنچه از پیش فرستاد از نعمت ها که از چشمه لطفش جوشید وعطاهای فراوان که بخشید و نثار احسان که پاشید آنگونه که شمارش و فزون پاداشش از توان بیرون و درک انتهایش در فکر ناموزون است.

شکر نعمت را افزونی آن قرار داد و ستایش خلقت را با افزونی آن برانگیخت و به فزونی سپاس برنعمت خود بیفزود. و گواهی می دهم خدایی جز خدای یکتا، الله نیست. کلمه ای که اخلاص تاویل آن و دلها گرخورده آن و فکرها منور به آن است.

خدایی که چشمها را دید آن و رویاها را تصور حد آن نتوان. اشیاء را آفرید آن هنگام که هیچ چیز پیش از آن نبود و مثل و مانندی برای آنها نیامده بود. بی آنکه نیازی به آفرینش آنها داشته باشد و نه سودی از آنها برد الا اینکه خواست قدرتش را آشکار سازد و خلایق را بنوازد و دعوتش را در جهان بیاندازد.

سپس سزای طاعتش را پاداش و نافرمانی اش را عقاب قرارداد تا خلایق از عقابش به ثوابش پناه برند.

و شهادت می دهم که پدرم محمد(ص)، بنده و پیامبر اوست خدایش او را بیامرزید پیش از آنکه به سوی مردم فرستد و برگزیدش پیش از آنکه برانگیزدش و نام نهادش آنگونه که در شان بود.

آن هنگام که بندگان در عالم غیب جای داشتند و درترس و وحشت احاطه شده و به انتهای نیستی نایل گشته بودند، از روی علم به عاقبت امور واحاطه به رخدادهای روزگار و شناخت به جایگاه مقدرات ، او را برانگیخت تا امر خویش را پایان رساند و حکم قطعی اش را امضا کند.

پس پیامبر(ص) امتی دید فرقه فرقه در آئین ها و زانو زده بر آتش ها، در بندگی بت ها و انکار حق تعالی.

پس خداوند تعالی نور محمد(ص) را بر علیه تاریکی ظلمها روشن ساخت و دلها را از ابهام گشایش داد و چشمها را به نور بصیرت جلا داد.

تا اینکه خدا او را از روی رغبت با اختیار و مهربانی به سوی خویش فراخواند.

حال محمد(ص) از ستم های این دنیا آسوده است و فرشتگان مقرب الهی گرداگرد اویند و همجواری مالک جبار و بخشایش رب غفار نصیبش شده است.

درود خدا بر محمد، پیامبر رحمتش و امین وحیش و منتخب و مرضی او باد و سلام و رحمت و برکت خدا بر او.

سپس شما ای بندگان خدا، نگاهبان امر و نهی خدا و حاملات دین و وحی او و امناء خدا برخویشتن و مبلغان امت ها از جانب اویید. عهده دار شایسته خدا اکنون با پیمانی که از پیش با شما بسته در میان شماست و ما بقیه الله هستیم که خدا ما را به یادگاری گذاشته و در میان شما نهاده و کتاب خدا با ماست که حجت های آن آشکار است و رازهایش گشوده وظواهر برهانش آشکار و آویزان آن در گوش مایه آرام و قرار است. پیروانش را به سوی بهشت برد و شنوندگانش را به سوی نجات و رهایی.

 در آن دلیل های روشن الهی بیان شده است. تفسیر فرایض و واجبات و حدود محرمات و روشنایی بینات و دلایل کافی و فضائل نیک و موهبات و رخصت ها و شرایع نوشته شده قرآن آن را متیین ساخته و بواسطه قرآن مشخص می شوند.

و خدا ایمان را بر شما واجب ساخت برای پاکی از شرک و نماز را برای زدودن و تنزیه شما از کبر و روزه را برای ثبات شما در اخلاص و پاکی و زکات را برای زیاد شدن رزق شما و حج را برای پایداری دینتان و عدل را برای تنظیم دلهایتان واطاعت از مارا واجب ساخت برای حفظ نظم و امان از فرقه فرقه شدن و دوستی ما را ( در بعضی مصادر جهاد آمده) برای عزت اسلام و صبر را وسیله نجات و قصاص را سبب بقا در زندگی قرار داد.

از شرابخواری بازداشت برای پاکی از رجس و پلیدی و از تهمت ناروا به زنان مومنه پرهیز داشت برای دوری خویشتن از لعنت و غضب الهی و از سرقت بر حذر داشت تا به وادی عفت وارد شوند.

خداوند عزوجل شرک را حرام ساخت برای اخلاص در یگانه پرستی پس تقوای الهی پیشه کنید آنچنانکه سزد و جز به دین اسلام نمیرید و طاعت خدا را به جای آورید در آنچه بدان امر شده اید و یا از آن نهی گشته اید. که همانا تنها بندگان عالم و اندیشمند خدا به درجه خشیت الهی رسند.

 گویی مردم تا کنون اینگونه موعظه نشده بودند! آری این فاطمه(س) بود که اینگونه فصیح و بلیغ سخن می گفت. چشم ها از حیرت بیرون زده بودند و مغزها از تعجب باز ایستاده بودند. گویی عهدی که با چشمه ی جوشان کوثر بسته بودند شکسته شده بود و موجهای پرشکوه و پر عظمت آن فوران می کرد و دل دشمنان آل الله را برسر راه خود ویران می کرد و اندیشه ها و نقشه های شوم آنها را نقشه بر آب می ساخت.

 ای مردم من فاطمه ام و پدرم محمد است. حرف اول و آخرم همین است.

همانا پیامبری از میان شما به سوی شما آمد که رنج شما براو دشوار بود وبه هدایت شما حریص و با مومنان رئوف و مهربان بود.

اگر او رامی شناسید می دانید که او پدر من است نه پدر شما و برادر پسر عموی من است نه مردان شما.

پس او رسالتش را پایان رسانید و انذار کرد وازمشرکان روی گرداند و دوری کرد و برآنان شمشیر کشید و فرق مشرکان را شکست و آنها را به بهترین گونه موعظه کرد و به سوی خدا فراخواند. آنقدر کمرشان را به خاک مالید تا متفرق گشتند و جمعشان به تباهی رفت. شب گریخت و سپیدی صبح پدیدار گشت و حق جلوه کرد.

و زمامداران دین لب به سخن گشودند و عربده های شیاطین خاموش گشتند و شما در لب پرتگاهی از آتش بودید، خوار بودید و در نظر همگان بی مقدار. به جرعه ای آب و یا لقمه ای نان می ماندید که هر کسی به آن طمع کند. گنداب می نوشیدید و غذای پست می خوردید. از ترس هجوم همسایه می لرزیدید و همیشه هول و هراس در دلتان بود تا خدا شما را با رسولش رهائی داد که درود خدا بر او باد. چه بلاهایی که از مردم کشیدید از گرگان عرب گرفته تا سران اهل کتاب. هر گاه آتش جنگ بر می افروختند خدا خاموشش می کرد. و هر اژدهای گمراهی که دهان باز می کرد پیامبر برادرش علی را به کام اژدها می فرستاد و او تا پشت ایشان را به خاک نمالد و آتش کینه هایشان را خاموش نکند باز نمی گشت.

که علی غوطه ور بود در عشق خداو پر تلاش و تحرک در مسیر خدا و نزدیک ترین به رسول خدا و مردی بود از دوستان خدا، سید اولیاء خدا بود.

و در آن هنگام شما خوب خوشگذرانی کردید و آسودید.

تا هنگامی که خداجایگاه پیامبران را برای او ترجیح داد و او را به سوی خود برد، نفاق شما آشکار گشت و حجاب دین برایتان بی تفاوت گشت و سردسته گمراهان زبان بازکرد و آنهایی که هیچ گاه از سرناچیزی مجال حرف زدن نداشتند زبان باز کردند و نعره های جویندگان باطل دلهای شما را گرفت و شیطان از سوراخ خود سرجنبانید و بلافاصله با شما همنشین و همدم شد و شما دعوتش را اجابت کردید و او دید چه زود به یاری اش شتافتید و در پی اش دویدید به دام فریبش خزیدید و هم سازاو گشتید.

پس به تحریک و فریب شیطان شتری را نشانه رفتید که از آن شما نبود و به آبشخوری را ندید که غصبی بود و از آن شما نبود. خطایی خواسته واشتباهی از روی علم و این زمانی بود که چیزی از عهد پیغمبر نگذشته بود. هنوز زخم مصیبتش تازه بود و سر جراحت هنوز مداوا نشده بود و پیامبر(ص) هنوز بیرون قبر بود. به بهانه ترس از فتنه خلیفه برگزیدید. وای که خود را در فتنه انداختید و حال در قعر فتنه اید و را ستمی که جهنم بر کافران احاطه دارد. پس وای بر شما! شما را چه شد! به کجا می روید!؟

و این کتاب خدا در میان شما به روشنی حکم می کند. احکامش روشن ومشخص است و نشانه هایش چشمگیر است. شواهدش مشخص و اوامرش آشکار است. اما شما آن را پشت سرانداخته اید و زیرپا گذاشته اید. آیا از آن گریزانید؟ یا غیر از آن را به حکمیت می طلبید که ظالمین جانشین بدی برای قرآن برگزیدند و آن که غیر از اسلام دینی جوید از او پذیرفته نمی شود و او در قیامت از زیانکاران است.

چندان درنگ نکردید که فتنه ها آرام گیرد و این ستور سرکش رام گردد ناقه خلافت را به سوی خود کشید، آتش فتنه ها را برافروختید و هیزم به آتش آن افزودید با شیطان و همدست او، در خاموش کردن نور دین خدا و سنت نبی برگزیده او شدید.

نوائی دیگر ساخته و سخنی جز آنچه در دل دارید آغاز کردید.

و ما براین ستم ها صبر کردیم و تاب آوردیم دم نزدیم؟ تا جایی که گفتید ما ارثی نمی بریم. آیا به دوران جاهلیت خود بازگشته اید و راه گمراهی می پیمایید و چه حکمی بهتر از حکم خداست برای کسانی که ایمان دارند؟

ای مسلمانان، آیا این حق من است که ارثم را به زور گیرند؟ ای پسر ابی قحافه! آیا کتاب خداگفته که تو از پدر خود ارث بری و من از پدر خودم ارث نبرم؟ عجب بدعت زشتی نهادی! مگر از خدا نمی ترسید! مگر از داور روز رستاخیز بی خبرید؟

آری دیدار ما به قیامت. تا آن روز این شتر آماده و زین شده ترا ارزانی و چه خوش وعده گاهی است قیامت که هر خبری را جایگاهی است و هر مظلومی را پناهی.

سپس فاطمه(س) در نهایت حزن رو به سوی روضه رضوان پدر انداخت و فرمود:

پدرجان رفتی و پس از تو فتنه برپا شد. کینه های دیرینه و نهفته آشکار شد، باغ رضوان و دل فاطمه خزان گرفت و بی برگ شد و این جمع بهم ریخت و در هم افتاد. ببین و شاهد باش. ای گروه مومنین ای یاوران دین ای پشتیبانان اسلام چرا حق مرا نمی گیرید؟ چرا دیده به هم نهادید و ستمی را که به من می رود می پذیرید؟ مگر نشنیدید که پدرم گفت حرمت پدر را با احترام به فرزندانش باید نگه داشت؟ مگر توصیه های پدرم در رابطه با من را نشنیدید؟ چه زود رنگ عوض کردید و غفلت را بر هوشیاری مقدم دانستید.

پیش خود می گویید محمد(ص) مرد و جان به جان آفرین سپرد. مصیبتی است بزرگ و اندوهی است فراوان ولی محمد(ص) جز پیامبری نبود که پیش از آن نیز پیامبرانی آمده اند اگر بمیرد یا کشته شود به گذشته جاهلیت خود بازخواهید گشت؟

آه پسران قیله( نصب انصار که نشانه احترام آنها بوده) پیش چشم شما میراث پدرم را بردند و حرمتم را شکستند و شما فریاد مرا شنیدید و به یاری ام نشتافتید؟ در حالیکه می توانستید یاری ام کنید؟

امروز شما پشتیبان دین خدا و پیغمبر و حامی اهل بیت رسول الله هستید. شما بودید که با بت پرستان حرب درافتادید و نام اسلام را بلند کردید. پس حال شما را چه شده که وانشسته اید؟ از اینان بیم مدارید تا هستید و بترسید از خدا. از دین خدا خسته اید و از جهاد در راه خدا باز ایستاده اید؟ بدانید که اگر جمله کاینات به خدا کافر گردند هیچ گردی بر دامن کبریایش ننشیند. من آنچه گفتنی بود گفتم اما چه کنم که خوارید و زبون، چه کنم و چه گویم که دلم خون است. من از پایان کار نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا می ترسانم به انتظار بنشینید تا میوه درختی که کشتید بچینید و کیفر کاری را که کردید ببینید.

صدایی از جمعیت بیرون نمی آمد که ناگهان ابوبکر پیامبر(ص) از روی ناچاری دم به سخن گشود: دختر پیغمبر پدرت غمخوار مومنان و برآنان مهربان بود. دشمن کافران و مظهر قهر پروردگار بود. اگر نسب اورا بجوییم او پدر توست نه پدر دیگر زنان. برادر پسرعموی توست نه دیگرمردان. در دیده او از همه خویشاوندان برتر بود و در کارهای بزرگ او را یارو یاور. جز سعادتمندان شما را دوست نمی دارد و جز پست ستیزان کسی دشمنی شما را در دل ندارد.

شما در آن جهان پیشوای مائید و رهگشای بهشتید. من چه حق دارم که پسر عمت را از خلافت باز دارم؟

اما فدک در آنچه پدرت به تو داد و اگر حق توست و من از تو گرفتم ستمکارم. اما میراث، میدانی پدرت گفته است ما پیغمبران میراث نمی گذاریم، آنچه از ما بماند صدقه است.

فاطمه(س) فرمود: خداوند درباره دو تن از پیامبران گوید: از من و از آل یعقوب میراث می برده و نیز گوید: سلیمان از داود وارث برده این دو پیغمبرند و ارث نهادند و ارث می برند. آنچه به ارث نمی رسد پیغمبری است نه مال و منال. چرا ارث پدرم را از من می گیرید؟ آیا در کتاب خدا فاطمه دختر محمد(ص) از این حکم بیرون شده است. اگر چنین آیه ای آمده است بگو تا بپذیرم؟

ابوبکر گفت: ای دختر پیغمبر گفتارت بینت است و زبانت زبان نبوت. کسی نمی تواند که سخنان تو را نپذیرد و من چگونه بر تو خرده گیرم. بخدا دوست دارم، عایشه بینوا شود و تو مستمند نباشی چگونه ممکن است من حق همه را بدهم و درباره تو ستم کنم؟ این مال از آن پیغمبر نبود مال همه مسلمانان بود پدرت آنرا در راه خدا می داد او نیاز مردمان را با آن برطرف می کرد پس از مرگ او نیز من همان خواهم کرد.

فاطمه (س) که اینهمه گفتار خود را در آنان بی تاثیر می دید فرمود:بخدا سوگند هیچگاه با تو سخن نخواهم گفت. بخداسوگند تو را نفرین می کنم. بخداسوگند تو را دعا نخواهم کرد.

و امام علی( ع) که نظاره گر این وضع بود از ترس افتادن فتنه در بین مسلمانان و فرقه فرقه گرایی و چند دستگی فاطمه(س) را همراه خود به خانه برد.

قدر و مقام فاطمه (س) آنگاه معلوم مى‏ شود که بدانیم او در چه شرایطى رشد کرده و در چه جو و موقعیتى زندگى مى‏ کرده است. اینکه بخواهیم دریابیم او به چه میزانى کوشش و تلاش داشته و ارزش تلاش او را متوجه گردیم باید شرایط زمان او را بشناسیم. این امر از آن بابت است که گاهى جو زمان از همه نظر مساعد براى یک اقدام و فعالیت است آدمى بدون هیچ مشکل و مانعى به پیش مى‏رود. و گاهى هم ممکن است آدمى در موقعیتى قرار گیرد که هر گام برداشتن او با خون دلى همراه باشد در صورت اخیر کار کردن و تلاش آسان نیست و اگر کسى کارى انجام دهد در خور تحسین خواهد بود .
جو زمان فاطمه (س) از این نمونه است. او در شرایطى بود که کار کردن در آن دشوار بود. او زمانى بدنیا آمد که شرایط جامعه بحرانى و آشفته بود و دشوارى‏هاى کمرشکنى در اجتماع حضور داشتند که اگر نبود شرح صدر اعطائى خداوند به پیامبر شاید تحمل وگذران آنهاآسان نبود. این خداوند بود که چنان شراطى را براى او فراهم کرد. [1]
براى اینکه شرایط و موقعیت فاطمه (س) در آن روزگار روشن باشد بهتر مى‏بینیم نخست تصویرى از آن روزگار ارائه دهیم و البته این تصویر مربوط به دورانى است که اسلام در جامعه حضور دارد ولى هنوز در تمام جوانب و ابعاد زندگى آنها ریشه ندوانده است .

1- جو فرهنگى آن روزگار
اسلام بعنوان یک آئین مترقى در عرصه حیات مردم حضور یافت ولى این سخن بدان معنى نیست که جاهلیت و ارتجاع از میان آنها رخت بربسته است. هنوز در عین قبول اسلام براى برخى ملاک درستى عقیده ملاک رأى و عملکرد اجداد است و سنت آنهامورد توجه و عمل است، بعلت فقر فرهنگى هنوز ساخته و پرورده شده بودند و نمى‏توانستند براساس قواعد اسلامى سرپاى خود بایستند.

از نظر افکار

افکار پوچ و ناصواب هم چنان رواج داشت و البته، درجه و شدتى کمتر. محتواى فکرشان در حدى نبود که به رمز و راز وصایت‏ها، تکالیف اسلامى، روح تعالیم دینى آشنا شده و براساس آن شالوده تأمین یک اجتماع مترقى را تحت لواى حاکمیت اسلام بنا نهند.
جو فکرى‏شان جو تضاد است، تضاد بین سنت‏هاى قدیمى و آئین خداپرستى - تبعیت‏شان از افکار و اندیشه‏هاى آباء و اجدادى است. هنوز حساب مى‏کنند که مثلاً در ازدواج باید به دنبال شرایط خانوادگى و قبیله‏اى رفت، و کفویت ایمان هنوز در بین آنها بصورتى کامل جا نیفتاده بود. و این چیزى است که مورد سرزنش قرآن است [2] و یا محتواى فکرى در حدى نیست که مردم بخاطر خلافکاریهاى شیخین را رد کنند و به دنبال مردم، اعدل و اعلم خود باشند. و فاطمه (س) با صاحبان این گونه افکار روبروست .

در جنبه تعصب

تعصب هم چنان وجود داشت، هنوز به دنبال تعصبات قبیله‏اى و برترى جوئیهاى مربوطه بودند و داستان منا امیر و منکم امیر [3] بهترین سند آن است و یا درگیرى‏هاى قبیله‏اى اوس و خزرج نمونه دیگر آن و این نشان مى‏دهد که روح اسلام در جانشان ریشه ندوانده و آنان را در خود هضم نکرده است .
گروهى در اوهام و غرور خود بودند. نخوت‏هاى جاهلیت در میان بود و فخر فروشى براساس نژاد و رنگ و ثروت و موقعیت. به همین خاطر رسول خدا (ص)در حجةالوداع ناگزیر سخن ازاین دارد لافضل لعربى على عجمى... اکرمکم عندالله اتقیکم. [4] و [5]
اینها مسلمان شده بودند ولى در محل افتخاراتى که رسول گرامى اسلام براى شان فراهم کرده بود سرافرازى مى‏کردند و جمعى از روشنفکران مرتجع هم بر آن دامن زدند و این سخن بدان معنى است که هنوز خصلتهاى خاص جاهلیت که جزء عناصر نظام پیشین بودند از میان نرفته بودند.

تصور در مورد زن

فاطمه (س) زمانى بدنیا آمد که در فرهنگ سنتى یاد تولد دختران پدران را بهراس مى‏افکند و نداشتن پسران نشانه رو به فنا بودن آن خانواده بود. بعدها که اسلام گسترش یافت دختران را زنده به گور نمى‏کردند ولى بخاطر جنبه‏هاى اقتصادى، تعصب ناموسى، ترس از وصلت‏هاى ناباب براى دختران ارزش واقعى قائل نبودند و تنها پسر را حامل ارزش‏هاى راستین مى‏دانستند .
هنوز دختر زائیدن را نمى‏پسندیدند و نمى‏پذیرفتند که زن هم بتواند چون مرد سازنده و ممتاز باشد، او را موجودى پست‏تر از مردم بحساب مى‏آوردند. خبر ناگوار براى بسیارى از مردم هنوز این بود که بگویند زنش دختر زائیده است. [6] ریشه‏هاى این فکر هنوز وجود داشت که پدران دختردار باید یکى از سه داماد را بپذیرند: خانه‏اى که در آن دختر پنهان گردد، شوهرى که نگهش دارد، قبرى که او را بپوشاند [7] و البته بهترین آنهااین سومى بود. اسلام چنین اندیشه‏اى را مردود مى‏دانست ولى میل به بازگشت و ارتجاع به آن در نزد بعضى هنوز وجود داشت .

2- شرایط اقتصادى

جامعه زمان فاطمه (س) متشکل از دو گروه است: یکى گروه فقیران و مستمندان که زندگى را در تنگدستى مى‏گذارنند. جمعى کشاورزند و در آن سرزمین خشک و کم آب چه مى‏توانند بکنند؟ جیب‏شان خالى است. با زحمت و رنج مى‏توانند زندگى را بگذرانند. اینکه گرایش به پسر دارند به چند علت است که یک علت مهم آن مولد بودن پسران است که مى‏تواند در آمدى ایجاد کند.
گروه دیگر اشرافند و راحت طلب که داراى ثروت و مکنت، آب و ملک و برده‏هاى بسیارند که براى آنها کار و درآمد ایجاد مى‏کنند. البته در سالهاى آخر حیات پیامبر برخى از آنها تدریجاً جیب خالى‏شان در حال پر شدن بود و به مکنت و توانائى بیشترى مى‏رسیدند. این گروه اغلب در لاک خود بودند و بر دیگران آقائى مى‏فروختند. این گروه بعدها در سایه بهره‏گیرى از شرایط خلافت شیخین پایه‏هاى اشرافیت خود را محکم‏تر کرده و وضع شاهانه‏اى را بوجود آوردند.
البته در اینجا از گروه سوم بسیار فقیر هم باید نام ببریم که فقرشان همه گاه مایه آزار دل بزرگان از صحابه بود. دست‏شان از همه چیز کوتاه و از هر گونه عایدى براى زندگى خالى بود. بسیارى از آنان افرادى شریف و پاکدامن بودند و برخى هم در بین آنها حضور داشتند که دچار فقر معنوى، فکرى، اخلاقى و... بودند و رسیدگى به آنها بسیار ضرور بود بویژه که عده‏اى به صورت فوج‏ها وارد اسلام مى‏شدند و مى‏خواستند در سایه حمایت اسلامى قرار گیرند .
اداره و رسیدگى به چنین جامعه‏اى با توجه به اصول و شرایط اسلامى که مورد نظر على (ع) و فاطمه (س) بود کارى چندان آسان نبود. درآمدى چون درآمد فدک مى‏توانست آن را متعادل سازد که آن هم از خاندانش حذف شد. بنى امیه با برترى ثروت مى‏توانستند دیگران را به زانو درآورند، اگر چه بنى‏هاشم آبرومندتر بودند. ولى در تضاد غنا و فقر، اغلب این فقر است که مى‏ بازد.

3- جو اجتماعى

در این زمیه مباحث بسیارى قابل طرحند، فاطمه (س) با جمعى مواجه است که ناگزیر بخاطر قبول اسلام بسیارى از ضوابط را پذیرفته‏اند و در دل نسبت به لذات از دست رفته حسرت دارند. درصدد آنند شرایطى پدید آید که دلى به دریا زنند و آزادى جاهلیت شان احیاء گردد.
روحیه مردم رنگ‏پذیر است و زود تسلیم شرایط و مقتضیات مى‏شوند. اندیشه‏اى که آنها را در برابر اوضاع دستگیر و یاور باشد نیست. در این جو هنوز زورمدارى‏ها مى‏تواند کارساز باشد. و هنوز مى‏توان باچشم زهره‏اى افراد را به سوئى سوق داد .
پیامبر از دنیا رفته و کینه‏هاى گذشته بیدار شده‏اند و آنهائى که دورى از اسلام ضربه خورده بودند امروز احساس مى‏کنند که توان غریدن، پریدن، حمله کردن پدید آمده و بنحوى مى‏توانند عقد دل را بیرون بریزند و پذیرش منافقانه اسلام را بدون پروا در میان نهند.
جو پس از وفات رسول خدا (ص) جو بیحیائى است. بدان خاطر که هنوز جنازه رسول الله (ص)بر روى زمین است و آنها بدنبال هدف و مقصد خود رفته‏اند و هرچه را که خواستند بدون مشورت و رعایت حق و ناحق‏ها تصاحب کردند. و براى اینکه بیحیائى مردم را نشان دهیم به این نکته توجه کنیم که تنها دختر پیامبر را کتک زده و او را به بستر بیمارى و مرگ کشانده‏اند.
جو بى دردى است و بى‏رمقى در برابر قداره بندان و باج خواهان. خالد بن ولید، مالک بن نویره را مى‏کشد و به بهانه ندادن زکوة او را کافر قلمداد مى‏کند، با زوجه‏اش هم بستر مى‏شود و خلیفه زمان آن را نادیده مى‏گیرد و یا عمر که اصرار به قصاص و اجراى حدود دارد وقتى متوجه مى‏شودخالد دشمن او سعد بن عباده را ترور کرده، بحساب معامله و بده و بستان او را بغل مى‏کند و مى‏بوسد که انت سیف الله .

4- شرایط سیاسى

پیامبر 23 سال رسالت کرد در حالیکه آنهمه تلاش و کوشش به اجراى حق و رعایت عدالت داشت و نیزبدان میزان و درجه به مردم خدمت کرد. اما بى‏آزرمى و بیحیائى و بگو نافهمى و جهل بدان حد است که به پیامبر اهانت مى‏کنند و به او نسبت هذیان مى‏دهند (ان الرجل لیهجز) [8] رأى و سخن على (ع) را نادیده مى‏گیرند، از فاطمه (س) که مالک فدک است و ذوالید است دلیل و شاهد طلب. در برابر او مى‏ایستند و آن همه سفارش پیامبر را درباره فاطمه (س) و آن همه عنایت او را درباره مردم فراموش مى‏ کنند.

بى منطقى

بى منطقى هنوز حضور دارد. در برابر این سؤال که آیا درست است فاطمه (س) سیده نساءالعالیمن است پاسخ مثبت مى‏دهند. ولى در برابر این سؤال که آیا چنین زنى در دعوى خود دروغ هم مى‏گوید وامى مانند ولى تسلیم نمى ‏شوند .
از او شاهد براى فدک مى‏طلبند، او کسانى را بعنوان شاهد معرفى مى‏کند که هر کدام در تاریخ اسلام از زبان پیامبر مهر تأیید دارند، ولى بى منطقى سبب مى‏شود که به هر کدام آنها مهر بطلان مى‏زنند تا بتوانند هدف خود را تعقیب کنند مثلاً مى‏گویند ام ایمن در چنین سخن گفتن: زبانش مى‏گیرد - پس شهادت او سند نیست!!

سیاست جَعْل

در دوران پس از رسول خدا (ص) جو سیاست جو جعل حدیث، امکان باز کردن در برابر کلام خدا و قرآن است سخنى به اسم حدیث جعل مى‏ کنند که راوى آن یک نفر است با متن قرآن مباینت دارد و سعى دارند همان رامورد استفاده قرار دهند. و در این اقدام محافظه کاران ساکت و بى‏تفاوتند، منافقان هم معلوم است که از آن چه سودها مى ‏برند .
بعدها کار به جائى مى‏رسد که کمپانى حدیث به راه مى‏افتد و بخاطر تقرب در دستگاه خلافت و ولایت و جلب محبوبیت‏ها، و کسب درآمدها، و بهره‏مندى از سخاوت سردمدارانى چون معاویه، هر عبادتى را که بخواهند مى‏سازند و جمله قال رسول الله را بر آن مى‏افزایند. و رسوائى بجائى مى‏رسد که از دستگاه اعلام کفایت حدیث مى ‏شود!!

جو جاهلی

پس از وفات رسول خدا (ص) نوعى بازگشت به جاهلیت در مردم دیده مى‏ شود. جو جامعه جو جنگل مى‏شود، حقوق انسانى را نادیده مى‏ گیرند، مقدسات را مورد اهانت قرار مى‏دهند، بازار تهمت و اهانت رواج مى‏گیرد، زورمداران به پیش مى‏روند .
بسیارى از سردمداران براى به پیش بردن مقاصد خود سعى دارند بحران تضعیفى ایجاد کنند و بعنوان مهم بودن مسأله مردم را در فشار قرار دهند و حتى با تهدید هر چه زودتر بیعت‏ ها را براى خود جمع کنند و فریاد بکشند که خانه را آتش مى‏زنند، تفرقه‏اى ایجاد نکنید و... و آنها که تسلیم رأى آنها نشوند دچار فشار، شکنجه و گرسنگى شوند و حتى آمد و شد و خرید و فروش با آنها ممنوع گردد.

جو خشنونت

سیاست زمان پس از پیامبر سیاست زور است، تهدید است، اختناق است، سیاست تدبیر تخریبى، بصورت تبلیغى، اقتصادى، و اجتماعى است. سیاست ریسمان به گردن انداختن براى بردن فرد براى بیعت است سیاست آتش برافروختن به درخانه است، سیاست قرار دادن دختر پیامبر بین در و دیوار است.
هم چنین سیاست زمان سیاست ضربه زدن است، سیاست سقط جنین است، سیاست ترور مخالفان است، سیاست از میان برداشتن مخالفان است، سیاست به کار گماردن افرادى برده و زیر دست براى اجراى سیاست شوم سردمداران است و سیاست به کنار نهادن سالمندان مجرب است و رنگین کردن زمین به خون مستضعفان است و فاطمه (س) با چنین شرایطى روبروست.
در کل در جامعه این اندیشه حضور دارد که بکش تا زنده بمانى. عقاید آنچنان که باید قوى و ریشه‏دار نیست، بى باکى هم چنان وجود دارد، نفاق و دو روئى در برخى هست، برخى دست از دین شستند و به دنبال دنیا رفتند و در مراحل مختلف علیه حق ایستادند و کینه خود را بروز مى‏دهند و رشوه‏هاى سیاسى رد و بدل مى‏شود (مثل داستان خالد و عمر در مسأله مالک بن نویره و ترور سعدبن عباده).

فاطمه (س) در این شرایط

فاطمه (س)در چنین شرایطى تحت فشار و مضیقه است. پدر از دنیا رفته و او و على (ع) تنها و بى حامى مانده‏اندو اسیر اندیشه‏هاى پلید سیاست بازان شده‏اند. آنها سردمداران را مى‏بینید که به فکر جلب قدرت و کسب امکانات بنفع خود هستند .
جو سوء نیست، و ناسپاسى مردم، و عوامفریبى سردمداران، و مقدس نمائى آنها، و بى تفاوتى مردم، و عدم مایه گذارى توانمندان از توان و آبروى خود، و محکومیت فضیلت، و علنى شدن نفاق و جنایت، همه و همه فاطمه (س) را غمگین و در عین حال احساس مسؤولیت او را سنگین‏ تر مى‏ساخت.
براى او شرایطى پدید آمد که توان گفتن آنها را نداشت و تازه آنچه را که بیان مى‏کرد با بى‏تعهدى شنوندگان، جهل و غفلت و وحشت آنها از دستگاه مواجه مى‏شد. او هم عزادار پیامبر بود و هم عزادار فضیلت‏هائى که از جهان رخت بربسته بودند و این مجموعه قلب او را آزردند و او را بسوى ارتحال از این سراى فانى کشاندند.


1- آیه 1 - 3 سوره انشراح.
2- آیه 170 سوره بقره.
3- در جریان سقیفه .
4- خطبه‏اش در مسجد حنیف.
5- حجرات آیه 13.
6- آیه 17 سوره زخرف.
7- ضرب المثل عربى.
8- سخن عمر به هنگام قلم و دوات خواستن پیامبر در حین مرگ.
ازمسائل مهم و حزن‏ انگیز زندگى فاطمه (س) که در عین حال نکته‏ آموز و سازنده است مسأله مظلومیت فاطمه (س) است. او مظلوم ه‏اى است فداکار، و شهیده‏اى است مظلوم. او و خاندانش از پدر و همسر عمرى براى مردم کار کردند و مردم را به سر و سامانى رساندند، از بدبختى نجات شان دادند و امروز توسط همان مردم صدمه خوردند .
مردم آن روزگار قبل از اسلام چه داشتند؟ و امروز از مدنیت واخلاق و حتى زندگى چه دارند؟ و آنچه بود از برکت چه کسى بود؟ جز از برکت اسلام و قرآن؟ و جز از راه پدر و همسرش؟ و امروز سرنوشت فاطمه (س) به جائى رسید که از همین مردم کتک مى‏خورد و به بستر مى‏افتد.
از نظر ما فاطمه (س) از على (ع) هم مظلوم‏تر است. زیرا او مرد بیرون بود و با صحابه راستینى چون ابوذر و سلمان و عمار و مقداد و کمیل هم سخن و آشنا. آنها در بسیارى از موارد به پاخاسته و از حق دفاع مى‏کردند. اما درباره فاطمه (س) مسأله چنین نبود. او در جامعه کمتر ظاهر مى‏شد. عزادار بود حامله بود. و کتک خوردن و به خاک افتادن او، آن هم در خانه خود مسأله دردناکى است. بویژه که او نسبت به غیرت على (ع) آگاه است و مى‏داند که على (ع) از تماشاى آن صحنه چقدر زجر مى ‏کشد.

مصائب وارده

فاطمه (س) در عمر کوتاهش با مصائب بسیار مواجه شده، مصائبى بودند که اگر بر کوه وارد مى‏ آمدند آنها را از هم مى‏ پاشاندند. ما را توان آن نیست که مشکلات و مصائب او را لیست کنیم. ولى به عنوان ذکر مورد چند نمونه را معرفى مى‏ کنیم:

1- مرگ رسول خدا (ص)

که پیامبر عزیزتر از جانش بود و وقتى که از دنیا رفت همه زندگى در برابر چشمانش تیره و تار شده بود. او اوقات خود را به گریه و اشک ریزى مى‏ گذراند و بزحمت مى ‏توانست آرام بگیرد. رسول خدا (ص) از قبل او را تسلیت داد و از چهره‏هاى مهم تسلیت او این بود که به او خبر داده بود نخستین کسى است که به او ملحق مى‏شود وفاطمه (س) از شنیدن آن خوشحال شد و خندید. [9]
رسول خدا (ص) به او در مرض فوق فرموده بود: فاطمه جان! گریه مکن، در مرگ من صورت خود را مخراش، گیسوان پریشان نکن، واویلا مگو، مجلس گریه و نوحه سرائى برپا مکن... و بعد فرمود خدایا اهلبیتم به تو مى‏ سپارم...[10]

2- دستبرد به حرمت‏ ها

فاطمه (س)مظلومه است از آن بابت که بحرمت او دستبرد زدند وشأن او را که آن همه مورد سفارش و توصیه پیامبر بود نادیده گرفتند و کار به جائى رسید که مسعودى مى‏نویسد: در را بر فاطمه (س) انداختند، او را در بین در و دیوار فشردند، محسن او را سقط کردند ،شوهر او را به زور وادار به بیعت کردند...[11]
در اندیشه فاطمه (س)، دستبرد به حرمت على (ع) و ولایتش رنج آورتر از دستبرد به حرمت خود بود. او نمى‏توانست این مسأله را براى على (ع) بپذیرد که شوهرش را به زور وادار به بیعت کنند و یا بگفته مسعودى او را تهدید به مرگ نمایند. مسعودى گوید: دست على (ع) را گرفتند و به زور خواستند با دست ابوبکر به نشانه بیعت اصطکاک دهند و على (ع) مشت خود را فشرد[12] و فاطمه (س) نگران و متأثر از این امر که این هوى پرستان چرا چنین مى‏کنند؟ و چرا توصیه‏هاى رسول خدا (ص) را نادیده مى ‏گیرند؟


3- آتش زدن در خانه حضرت زهرا(س)

این هم مسأله دردناکى براى فاطمه (س) بود که به درخانه‏اش آتش افروختند و این امر توسط عمر انجام شد. [13] سخن این است که براى بردن على (ع) به مسجد به او پیام فرستادند، على (ع) اطاعت نکرد، بار دیگر هم او را خواستند نرفت و براى بار سوم عمر به همراهى جمعى آمد، با هیاهوئى که دم به دم نزدیکتر میشد که این خانه را با اهلش آتش مى‏زنم، - پرسیدند که حتى اگر فاطمه (س) در آن باشد؟ گفت آرى و... [14] - الباقى را از زبان فاطمه (س) بشنویم:
فجمعوا الحطب الجزل على بابى بر در خانه‏ام هیزم و خاشاک آوردند - و آتوا بالنار لیحرقوه و یحرقونا - آتش آوردند که آن را شعله‏ور سازد و ما را بسوزانند فوقعت بعضادة الباب من در آستانه در قرار داشتم - و نا شدتم بالله و بأبى ان یکفوا و ینصرونا - آنها را قسم دادم به خدا، و به پدرم که دست از ما بردارید و به دادمان برسید فاخذ عمرالسوط من یدقنقذ مولى ابى‏بکر عمر تازیانه را از دست قنفذ غلام ابوبکر گرفت فضرب به على عضدى حتى صار کالدملج آن را بر بازویم زد، چنان که کبود شد. و رکل الباب برجله فرده على و انا حامل، لگد محکمى بر در زد و آن را بر رویم انداخت در حالیکه حامله بود فسقطت بوجهى به رو در خاک افتادم و النار تسعرو یسفع فى وجهى آتش زبان مى‏کشید و چهره‏ام را داغ مى‏کرد فیضر بنى بیده حتى انتثر قرطى من اذنى، مرا چنان سیلى زد که گوشواره از گوشم فرو افتاد فجاء نى المخاض فاسقطت محسناً بغیر جرم،درد زایمان مرا گرفت و محسنم را بدون جرم سقط کردم. [15]

4- ضربات قنفذ

جریان آتش افروزى عمر را گفتیم و ضربات وارده بر فاطمه (س) را برشمردیم. در اینجا سند دیگرى را نقل مى‏کنیم که در رابطه با قنفذ است. او از آزاد شدگان مکه بود که بعدها بعنوان کارگزار عمر سرگرم کار شد. عمر در یکى از اقدامات نصف اموال همه کارگزاران خود را بسبب خیانتى که از آنها دیده بود مصادره کرد، ولى این امر را درباره او انجام نداد. حتى بیست هزار درهمى را که از او ستانده بود به او باز پس داد.
على (ع) بعدها مى‏فرمود این اقدام و طرز برخورد عمر بخاطر تقدیر عمر از ضربت تازیانه‏اى بود که به بازوى فاطمه (س) زد و آن را متورم ساخت [16] آرى، او در خوان نعمت پیامبر بزرگ و آزاد شده بود ولى براى حفظ شرایط و موقعیت خود آن رذالت را از خود بروز داد.

5- غصب فدک

هنوز چند صباحى از مسأله سقیفه نگذشته بود که حادثه دیگرى رخ داد و آن اخراج کارگزاران فاطمه (س) از مزرعه فدک و تصرف آن توسط ابوبکر بود که گفتیم طرح ونقشه آن را عمر ریخته بود. در این مشى سیاسى هدف ورشکست کردن على (ع) و پراکنده ساختن یاران او بود، بویژه مستمندانى که بعلت طرفدارى از على (ع) و فاطمه (س) از بیت‏المال محروم شده بودند .
این کار بر فاطمه (س) بسیار گران آمد مخصوصاً از آن بابت که صاحب حق بود و براساس زور و عوام فریبى آن را از دستش ربودند و فریاد او بجائى نرسید. او باور نمى‏کرد که دشمن تا بدین حد بیشرم و حیا باشد. البته فدک سالها در دست ابوبکر و بعد عمر بود، ولى پاره‏اى از اسناد نشان مى‏دهند عمر پس از چندى آن را به على (ع) پس داد و مدتها در دست فرزندان فاطمه (س) بود و پس از او مجدداً دست به دست مى‏شد. ولى واقعیت این است روح فاطمه (س) از این امر شدیداً متألم بود. و این عدم رعایت حق را یک مصیبت تلقى مى‏کرد فرزندان فاطمه (س) مادر را از دست داده بودند دیگر فدک را مى‏خواستند چه کنند؟

6- نگرانى از عوام فریبى

از موارد مظلومیت فاطمه (س) این بود که خصم عوامفریبى مى‏کرد. مثلاً فدک را که حق فاطمه (س) بود از او گرفت ولى براى حق بجانب نشان دادن خود گفته بود اگر مایل باشى اموال شخصى من در اختیار تو باشد - یا به صورت مستقیم میراث او را گرفت بدین بهانه که پدرت دستور داده ومن نمى‏توانم تخلف کنم .
براى فاطمه (س) این شگفتى وجود داشت که خدا و انسانیت و اخلاق چه شدند؟ چرا چیزى را به پدرش نسبت مى‏دهند که روح پیامبر از آن آزرده است؟ چگونه مى‏شود مسأله‏اى توسط پیامبر صورت گرفته باشد و فاطمه (س) از آن بى خبر باشد؟ فاطمه‏اى که مرکز اسرار پیامبر بود چگونه از حدیث میراث که امروز ابوبکر آن را اعلام مى‏کند بى خبر است؟ و این عوامفریبى روح فاطمه (س) را آزرده مى‏ساخت زیرا بخاطر تقوا و انسانیت توان مقابله به مثل را نداشت .

7- اهانت ‏ها

فاطمه (س) در مورد شخصیت خود از رسول خدا (ص) سندها داشت. جمله معروف «فاطمةُ بضعة منى» بر سر زبانها بود و یا عبارت پیامبر هر که فاطمه (س) را اذیت کند مرا اذیت کرده همگان شنیده بودند. بدین سان بسیار شگفت‏آور بود که با وجود آن همه سخنان احترام‏آمیز رسول خدا (ص) نسبت به او به فاطمه (س) اهانت کنند و یا او را تحقیر نمایند .
ابوبکر پس از خطبه فاطمه (س) در مسجد به بالاى منبر رفت و سخنان رکیکى درباره او گفت. پناه بر خدا از تکرار آن کلمات! او را نعوذ بالله به روباه پیرى تشبیه کرد که شاهد او دم او مى‏باشد. و هم گفت فاطمه (س) براى اثبات حقانیت خود به ضعیفه‏ها متمسک شده و از زنان یارى مى‏طلبد...[17]
ام سلمه به دفاع برخاست و معترضانه گفت آیا درباره فردى چون فاطمه (س) این سخنان رواست؟ او که روز تولد ملائکة او را در بر گرفتند در خور این سخنان است؟ آیا رسول خدا (ص) فاطمه (س) را از میراث محروم کرده و به او خبر نداده؟ واى بر شما - زود است بر خدا وارد شوید و ثمره تلخ کردار خود را بچشید (و بر اثر این سخنان ابوبکر مقررى ام سلمه را قطع کرد) [18].
البته ابوبکر بعدها از کار و تلاش خود علیه فاطمه (س) پشیمان بودو در دم مرگ گفته بود من سه کار را انجام داده‏ام که‏اى کاش نمى‏دادم:... اى کاش وارد خانه فاطمه (س) نمى‏شدم اگر چه علیه من به جنگ مى‏ایستادند...[19]

حزن و اندوه

فاطمه (س) براى زدودن این آثار و اقدام تلاش‏ها کرد ولى به ثمر نرسید. ازوجود و جان خود و خانواده‏اش مایه گذارد ولى در آن موفق نشد. او در واقع اسیر انتقام جوئى خصم در شمشیر برافراختن على (ع) علیه مشرکین بود. آن روز که على (ع) براى احیاى دین همه همت خود را مصروف مى‏کرد کینه‏هائى در دل مشرکان شکل مى‏گرفت و امروز همان کینه‏ها بصورت موضعگیرى‏ها و بى تفاوتى‏ها درآمد.
فاطمه (س) پس از همه فریادها از میدان به در نرفت مقاومت صبورانه‏اى در پیش گرفت و در آن راه ایستاد خود فرمود صبر مى‏کنم همانند صبر کسى که در قلب خود تیرى و در درونش نیزه سنگینى را احساس مى‏کند. (نصبر منکم على مثل حز المدى، و وخزالسنان فى الحشاء) [20] و الحق چه صبر جانکاهى بود.
او از اینکه اسلام را غریب و بى‏یاور مى‏دید دیدگانش گریان و قلبش سوخته بود. جهان را در برابر خود تاریک مى‏یافت و دیگر کسى او را خندان ندید تا به دیدار پدر در جهان باقى شتافت (ان فاطمه لم ترمتبسمة بعد وفات رسول الله و لم یعلم ابوبکر و عمر بموتها) [21] نگران ومتأثر بود که مردم پاره تن اورا فراموش کرده و در میان انبوهى از دشوارى‏ها تنهایش گذاشتند. مگر پیامبر بارها و بارها او را بضعه خود معرفى نکرده بود. [22]

پیش‏بینى پیامبر (ص)

رسول خدا(ص) مظلومیت فاطمه (س) را پیش بینى کرده و رهنمودهاى خود را از پیش به او داده بود. براساس آن چه که صاحب کشف الغمه مى‏نویسد: پیامبر روزى به فاطمه (س) فرمود:
دخترم، تو پس از من مورد ستم قرار خواهى گرفت و مورد استضعاف واقع خواهى شد. آنکس که ترا اذیت کند مرا آزار داده، و آنکس که ترا بخشم آورد مرا بخشم آورده ،کسى که به تو جفا کند بمن جفا کرده، هر کس از تو ببرد از من بریده، آنکس که به تو ستم کند به من ستم روا داشته، آنکس که ترا شادان کند مرا مسرور کرده، آنکس که به تو پیوند مهر داشته باشد به من پیوند دارد، زیرا تو از منى و پاره تن منى، و جان من و روح منى، از ستمکاران امتم بر تو به خدا شکوه مى‏کنم. [23]

براساس سند دیگرى، رسول خدا (ص) در حین مرگ گریست، و در پاسخ علت گریه‏اش فرمود بدان خاطر است که از اشرار امتم به آنها ستم مى‏رسد. گوئى مى‏بینم که دخترم فاطمه (س) پس از من اسیر ظلم و ستم مى‏شود و فریاد پناه خواهى مى‏زند و کسى از امتم او را کمک نکند (و کانّى بک یا بنیة نستغثین فلا یغنیک احد من امتى) [24]. و هم در سخن دیگرى خطاب به فاطمه (س) فرمود قسم به آنکس که مرا بحق مبعوث کرده عرش خدا از گریه‏اش مى‏گرید و هم آنچه از فرشتگان آسمانها و زمین و ما بین آن دواند از گریه‏اش بگریه مى‏آیند. (واللذى بعثنى بالحق، لقد بکى لبکائک عرش اللّه و ما حوله من الملائکة والسموات و الارضون و ما فیهما) [25].

مظلومیت حضرت زهرا(س) از زبان على (ع)

على (ع) در حین دفن فاطمه (س) طى جمله‏هائى کوتاه در حالى که مى‏گریست چنین فرمود:خداوندا از دختر پیامبر تو راضیم، خصم او را به تنهائى و وحشت انداخت تو او را انس بده، مردم از او بریدند تو او را پیوند ده، به او ستم کردند تو اى احکم الحاکمین درباره او داورى کن. (اللهم انى راض عن ابنة نبیک - اللهم انهاقد اوحشت فانسنها ،و هجرت فصلها و ظلمت فاحکم لها یا احکم الحاکمین) [26]
و هم در حین دفن خطاب به رسول خدا (ص) چنین گفت: اى رسول خدا (ص) فاطمه (س) به تو خبر خواهد داد که امت چگونه براى از بین بردن او همدست شدند - تو از او بپرس و خبر بگیر...ستنبک ابنتک نتطافر امتک على هضمها...[27] اى رسول خدا (ص) دختر ترا از بیم دشمن نیمه شب بخاک سپردم، حق او را بردند، میراث او را گرفتند... از دشمنى خصم به خدا شکایت مى‏برم و به تو در مرگ و عزاى دخترت سر سلامت باد مى‏گوید (فبعین اللّه تدفن ابنتک سرّاً و یهضم حقها قهراً و یمنع ارثها جهراً... والى اللّه بررسول اللّه المشتکى و فیک احمل العزاء فصلوات اللّه علیها و علیک و رحمة الله و برکاته .

مظلومیت او از زبان فضه و دیگران 

فضه در خانه فاطمه (س) بود و به اسرار او واقف، در خانه کعب سرگرم مناجات بود و زمزمه‏ها داشت فردى که به مناجاتش توجه داشت علاقمند به او شد و گفت معلوم است از دوستداران خاندان پیامبرى. فضه از شنیدن این سخن گریست و عقده‏اش باز شد و گفت اى بنده خدا اندوه و غصه‏اى که در دل داشتم بجوش آوردى سؤال خود را بپرس.
آن شخص از مظلومیت فاطمه (س) پرسید و صداى گریه فضه را بلند کرد. آنگاه فضه گفت تو مایلى از مظلومیت فاطمه (س) براى تو حرف بزنم و من مضایقه نخواهم کرد و شروع کرد به بیان حالات و صدمات و ستم دیدگى‏هاى فاطمه (س) که شرح آن را بیش یا کم شنیده‏ایم .
از زبان ام سلمه هم نمونه‏هائى از اینگونه سخنان داریم. روزى بر او وارد شد و گفت حالت چگونه است و شب راچگونه به صبح رسانیدى؟ فرمود شب را در حالى به صبح رساندم که از فقدان پیامبر و ظلمى که بر جانشین او رفت رنجور بودم. در اینجا چهره مظلومیت فاطمه (س) در رابطه با على (ع) مطرح شده و این نکته را بیفزائیم که فاطمه (س) از بزرگترین مدافعان على (ع) بود و بخشى از ستمدیدگى او در این رابطه بود که دفاعش درباره على (ع) به ثمر نرسیده بود .
براساس سندى که در دست است فاطمه (س) در دم مرگ مى‏گریست و على (ع) علت گریه‏اش را پرسید. فاطمه (س) گفت براى گرفتارى‏هاى آینده تو مى‏گریم و على (ع) دلداریش داد که گریه مکن، که آن امور براى من مهم نیستند...[28] و این است معنى کفویت وهمسرى و همدمى مرد و زن که فاطمه (س) و على (ع) نمونه آن بودند .

محتواى سخن او در عبادت‏ ها

عبادت‏هاى بسیارى در حین بیمارى از فاطمه (س) بعمل آمد و در ضمن آن پرس و جوها و حقایق و اسرارى از زبان فاطمه (س) در مظلومیتش جارى شد. او شرایط روانى خود رادر عبادت زنان انصار چنین بیان کرد: بخدا قسم شب رابه صبح آوردم در حالیکه از دنیاى‏تان متنفر و از مردان‏تان بیزار بودم: اصبحت والله عائقة لدنیاکم و قالیة لرجالکم...[29]
ابن عباس به عیادت آمد و حالش را دید و نگران شد. به على (ع) گفت دوست دارم مرا از اسرار فاطمه (س) و اینکه چرا بدین روز افتاده است آگاه کنى - فرمود مرا معاف دارد که فاطمه (س) از من خواسته است آن را پوشیده دارم، اما بصورت مختصر عرض مى‏کنیم: پس از پیامبر حق او را غصب کردند، از ارث محرومش داشتند، حرمت او را نادیده گرفتند، به او ستم کردند، خداوند میان او و ستمکاران داورى کند .
سلمان به عیادت او آمد با فاطمه (س) سخن مى‏گفت ناگهان صداى فاطمه (س) در حین سخن تغیر یافت و نفسش به شماره افتاد، سلمان پریشان شد که تو را چه مى‏شود [30]فاطمه (س) را از درد سینه یا پهلو نالید. و از جراحت ناشى از فشار در و گویا قطعه آهن یا میخى که در آن هنگام بر سینه‏اش فرو رفته بود .
و دیگر عیادت‏هائى که از او بعمل آمد همه حکایت از صدمه دیدن او، غصب حقوق او، مظلومیت او و مظلومیت على (ع) است و تذکر تحمل و صبر فاطمه (س)، درد کشیدن او، بروز دادن دشمن کینه‏هاى بدر و احد را و فریفتگى‏شان به دنیا، و فکر و فریبکارى شان و در کل مظلومیت خود و على (ع) که تجسم مظلومیت اسلام بودند .

نشان دادن مظلومیت

فاطمه(س) نمى‏خواست آنچه را که بر او رفته بود از مردم مخفى دارد - بر عکس اصرار داشت که مردم دریابند و بفهمند بر او چه مى‏گذارد. در تمام مدت پس ازوفات رسول خدا (ص) تا دم مرگ خود حقایق را علنى کرد و به افشاى عمل نارواى خصم پرداخت. حضورش در جامعه و مسجد، سخنانش در عیادت دیگران از او، همه حکایت از این وقایع دارند.
اینکه فاطمه (س) به دنبال بلال مى‏فرستد که پس از مرگ پدر بیاید و یکبار دیگر اذان بگوید خود مدعى اعلان مظلومیت است و مى‏خواهد به همه بفهماند که بر او چه مى‏گذرد. اینکه روزهاى دوشنبه و پنجشنبه مى‏رود و بر مزار شهیدان حاضر مى‏شود و صحنه‏ها را بیان مى‏کند که اینجا محل استقرار پیامبر بود، آنجا محل شهادت حمزه، آنجا...[31]همه و همه نوعى عرضه وضعیت را نشان مى‏دهد.
و اینکه فاطمه (س) مى‏گرید و گریه‏اى بلند و آشکارا دارد و یا به خانه شهدا مى‏رود و با آنها سخن مى‏گوید [32] حکایت از اعلام وضعیت دارد که مردم بدانند که او در چه شرایطى و موقعیتى است و فکر نکنند فاطمه (س) از شرایط موجود راضى است و به اوضاعى که پدید آورده رضایت دارد. کار و برنامه خود را انجام مى‏دهد ونارضائى خود را هم اعلام مى‏دارد .

مظلومه مغصوبه

آرى،فاطمه (س) تنها زنى است که واجد چنان شرایط و مقاماتى است و در عین حال حق او غصب و خود او مظلوم واقع شده است هم حق مادى او را غصب کرده‏اند و هم حق معنوى او را.. السلام علیک ایها المظلومة المغصوبة، السلام علیک ایها المصطهدة المقهورة، السلام علیک ایتها الصدیقة: الشهیدة...[33].
جواد خراسانى قصیده‏اى درباره فاطمه (س) سرود که ترجمه بخشى از آن این است: خدا لعنت کند آن گروهى که فاطمه (س) را انکار کرده و با ستم به او، حق و حرمت پدرش را مراعات نکردند درب خانه او را آتش زده و او را بین در و دیوار فشردند و پهلویش را شکستند و محسن او را سقط کردند...
لعن اللّه امة انکرتها ظلمتها و لم تراع اباها احرقواباب دارها
وهى تدعو من ورالباب یسمعون نداها عصروا بابها علیها الى ان کسروا ضلعها و کل لواها اسقطوا محسنا و قادر اعلیاً
و هى من خلفهم تنادى اباها...
سلام بر فاطمه (س) و نام او، سلام بر همسر مظلومت، سلام بر حسن مسمومت، سلام بر حسین مظلومت، سلام بر شهادت مظلومانه‏ات و سلام بر پیکرهاى بى‏سر فرزندانت .
-------------------------------------
9- بنقل از عایشه.
10- بحار 22 ص 460.
11- ص 262 اثبات الوصیه.
12- همان منبع.
13- العقد الفرید ج 2 ص 197 و ص 240 شافى سید مرتضى.
14- ص 64 طرائف.
15- ص‏97 بیت الاحزان.
16- ص 107 سلیم بن قیس.
17- ص 362 الزهراء.
18- ص 363 همان منبع .
19- ص 286 ریاحین الشریعه ج 1.
20- سخنان فاطمه (س) در خطبه‏اش.
21- اثبات الوصیه.
22- ص 188 صواعق المحرقه.
23- ص 148 کشف الغمه .
24- بحار 43 ص 156.
25- همان منبع.
26- همان منبع.
27- نهج البلاغه.
28- بحار 43 ص 218.
29- خطبه فاطمه (س).
30- انساب الاشراف ص 318.
31- کافى به نقل از امام صادق (ع).
32- انساب الاشراف ص 318.
33- زیارت حضرت فاطمه (س) - مفاتیح الجنان.
در تاریخ حیات هر انسانى سه روز مهم قابل ذکر وجود دارد: روز ولادت، روز مرگ، و روز حشر و قیام .
روز ولادت مهم است و سرنوشت ساز، هم از نظر کیفیت ولادت و آغاز زندگى و هم از نظر گشوده شدن دفتر حیات؛ به همین گونه است روز مرگ که از سوئى روز بسته شدن دفتر حیات است و از سوئى روز گشوده شدن دفترى دیگر براى آنکس که سنت حسنه‏اى یا سیئه‏اى را در جهان پایه گذارى کرده است. و چگونه مردن و در چه راهى دفتر عمر را به پایان رساندن اهمیت بسیار دارد .
و سوم روز حشر و رستاخیز انسان است که اهمیت آن بخاطر دیدن نتیجه اعمال و درو کردن حاصل کشت و درو به دنبال حساب و کیفر است. روز فصل است و روز حسرت، روز احساس غبن است و احساس ندامت، تمناى بازگشت به دنیا براى جبران بسیار است و امکان آن محال .


مسأله مرگ فاطمه (س)

مى‏دانیم که مرگ دست رد به سینه احدى نمى‏زند و انسانها در هر سطح و درجه و شأنى که باشند روزى بدنیا آمده و روزى مى‏میرند. خطاب خدا به پیامبر این است انک میت و انهم میتون [34] اى پیامبر تو هم زاده مرگى و روزى خواهى مرد و طبیعى است که فاطمه (س) نیز روز ولادت و مرگى داشته باشد.
اما آنچه مهم است این است که برخى با مرگ خود براى همیشه مى‏میرند و عده‏اى محدود هم هستند که در سایه مردن خود حیات جدیدى را آغاز مى‏کنند و این امر بستگى دارد به چگونگى زندگى و در نهایت چگونگى مردن او و کار و برنامه‏اى را که در زندگى براى خود ایجاد کرده است.
فاطمه (س) از آن گروه افرادى است که با مرگ خود هرگز نمرده و نمى‏میرد و با شیوه زندگى قبل از وفاتش پایه‏هاى حیات جاودانه‏اى را براى حضور مداوم در عرصه حیات تاریخ خود فراهم آورده است.
او زنده است با راه و روش خود، با سنت‏هاى حسنه‏اى که ایجاد کرده، با مشى و قدم‏هاى استوار خود در زندگى و تلاقى و تلقى خویش از جهان و پدیده‏هایش .
بدین سان ذکر داستان مرگ فاطمه (س) براى گریستن و گریاندن نیست براى نقش اهمیت بارى است که در زندگى انسانها دارد و البته ذکر این تاریخ برانگیزاننده اشکها و عواطف است .

اهمیت مسأله مرگ او

همه چیز فاطمه (س) درس است، حتى مرگ و شیوه مردن او، او از مرگش بعنوان عاملى جهت رشد اسلام استفاده کرد و آن را حربه‏اى قرار داد تا دشمن نتواند عوامفریبى کند. و از این دید واقعاً باید گفت آن مردنى خوبست که چون مردن فاطمه (س) باشد.
او شهیده اسلام است، بانوئى است که در راه اثبات حق و دفاع از حق به شهادت رسید. این مسأله مهمى است که اگر مسأله دین و خدا نبود، و اگر مسأله دفاع از مقام ولایت و حقانیت على (ع) نبود او را با صدمه در به پهلو چه کار؟ او براى هدف اسلامى خود تلاش کرد و جان داد .
مرگ فاطمه (س) مسأله مهمى براى تاریخ حیات اسلام بحساب مى‏آید، وسیله افشاگرى عظیمى براى معرفى دشمن و آزمایش فوق‏العاده براى اتخاذ مواضع درباره حقایق بود. فوت او دشمن و دوست را نیکو معرفى کرد و اعتراض فاطمه (س) را نسبت به دیگران نشان داد .

عوامل مرگ جضرت زهرا(س)

او فردى بیمار و نحیف نبود که زود از دنیا برود، و سن زیادى هم نداشت که بگوئیم بر اثر پیرى و سکته و مسائل زیستى مربوط به آن از دنیا رفته باشد. پس از فوت رسول خدا (ص) شرایط و دشوارى‏هائى براى او پدید آمد که زمینه را براى مرگ پیشرس او فراهم ساختند. اهم آنها

شرایط روانى

وضع و شرایطى که از پس از مرگ پدر براى او فراهم آورده‏اند او را متأثر و مکدر ساخته بود. او پس از مرگ پدر مردم را دید که وصایاى رسول خدا (ص) را از یاد بردند، حق على (ع) را که حق اسلام بود غصب کردند توطئه‏ها و نفاق‏ها جان گرفتند و صدائى هم از مردم برنیامد.
با این روندى که در پیش بود فاطمه (س) احساس کرد که توطئه‏ها جان مى‏گیرند و در فاصله‏اى اندک زحمات رسول خدا (ص) را بر باد مى‏دهند، و چون شهداى را ناحق در مسیر فنا و اضمحلال است. در این گذشت بار مظلومیت شوهر هم بر این بار افزوده شده و فراق پدر هم که براى او دردى جانکاه بود. (انهامازالت بعد ابیهامصیبة الراس ناحلةالجسم، منهدة الرکن، باکیه العین، محترقة القلب....)
این نکته‏اورارنج مى‏داد که مى‏دید نه براى کمک به مستمندان بلکه تنها براى ورشکست کردن او و خاندانش و نیز براى پراکنده کردن مردم از دور و بر خاندانش فدک را از او گرفتند و حق او را پامال کردند واین‏همه‏کجروى‏وناروائى‏براى‏فاطمه(س)بسیارناگواربود.مخصوصاًکه‏دشمن‏بردرخانه‏اش‏آتش‏افروخت.

صدمه بدنى

بیمارى او شدید شد تا حدى که دیگر نتوانست درست برخیزد وبنشیند. خاطر ناشاد او هم احتمال درمان را کمتر کرد و اوقاتش به سختى و با دشوارى مى‏گذشت، اغلب اوقات با رنجورى ،گریه و پژمردگى.
و این مسأله‏اى است که بسیارى از بزرگان اهل سنت مى‏خواهند بر آن سرپوش نهند در حالیکه واقعیت خلاف آن است. صلاح الدین صفدى شافعى گوید: ان عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعة حتى القت المحسن من بطنها [35] عمر ضربه‏اى بر شکم فاطمه (س) وارد آورد در روز بیعت (روز سقیفه) تا محسن از شکم او سقط کرد. صاحب لسان المیزان به نقل از ابن حجر عسقلانى گوید ان عمر رفس فاطمه حتى اسقطت بمحسن [36] عمر بر فاطمه (س) فشار و لطمه‏اى وارد آورد تا محسن او سقط شد.
روایات شیعه هم در این زمینه بسیارند از جمله مجلسى بحث از ضربات قنفذ بر پیکر فاطمه (س) دارد که زمینه را براى رنجورى و بسترى شدن او فراهم کرد. [37] صاحب تلخیص الشافعى هم همین مسأله را دارد و از جنین 6 ماهه‏اش حرف مى‏زند که رسول خدا (ص) او را محسن نامیده بود [38] و حتى صاحب بحار گوید على (ع) آمد و پارچه‏اى بر سر همسر زجر کشیداش انداخت و...


آمادگى براى مرگ

شرایطى که براى او پدید آمده بود زمینه را براى مرگ او فراهم کرده بود و این مسأله‏اى بود که او انتظارش را مى‏کشید. اما اینکه فاطمه (س) براى تسریع در مرگ خود دعا کند و یا زودتر مردن خود را از خدا بخواهد به نظر بعید مى‏رسد. زیرا با مبانى اعتقادى، چندان سازگارى ندارد .
آرى در مواردى ممکن است زندگى به گونه‏اى باشد که دیگر ارزش زنده ماندن را نداشته باشد. امیرالمؤمنین (ع) خود در رابطه با ستمى که به ناحق درباره دخترکى یهودى واقع شده بود فرمود: اگر در این شرایط مردى از این فاجعه رغبت مرگ کند بر او ملامتى نیست. [39]
و یا حسین بن على (ع)، مؤمنان را در لقاى خداى خود محق مى‏داند و آن زمانى که مردم به حق عمل نکنند و از نسبت به معروف روى گردان باشند... «الا ترون الحق لا یعمل به و الى المعروف لا یتناهى عنه - لیرغب المؤمن فى لقاء ربه محقا فانى لا ارى الموت الاسعادة، و الحیاه مع الظالمین الا برما.[40]
تقاضاى فاطمه (س) از خدا براى تسریع مرگ و یا رغبت او به مردن اگر درست باشد از این نوع سخنان است البته فاطمه (س) از کسانى نیست که درباره نفس مرگ احساس کراهتى داشته باشد. او هم مرگ راچون پلى مى‏داند و بدن راچون جسدى براى انتقال از این سراى به سراى دیگر. ضمن اینکه رسول خدا (ص) هم در حین وفات او را مژده داد نخستین کسى است که به اوملحق مى‏شود. [41]
بدین سان فاطمه (س) درمانده اسیرى نیست که براى خلاصى خود تقاضاى مرگ کند و یا از زحمت زندگى به زجر افتاده، از همسرش نارضائى داشته و خواستار آن باشد. اگر هم در جائى تقاضاى مرگ دارد از همان نوع است .

اخبار مرگ خود


وصیت هاى على)

فاطمه (س) روى به على (ع) کرد و گفت وصیتهائى است که من مدتها آن را در دل نهفته داشتم - على (ع) فرمود اى دختر پیامبر خدا آنچه دوست دارى وصیت کن و آنگاه در بالاى سرش نشست، اطاق را از اغیار خالى کرد.
فاطمه (س) گفت اى پسر عم در دوران ازدواج هرگز مرا دروغگو و خائن نیافتى و از آغاز زندگى مشترک و معاشرتم با تو جز طریق وفا و صفا نپیمودم. على (ع) فرمود: پناه بر خدا راست مى‏گوئى، به خدا سوگند تو داناترو نیکوتر و پرهیزکارتر از آن بودى (انت اعلم بالله و ابر و اتقى )تو گرامى‏تر از هر کس بود من نیز در مخالفت با توبیخ تو بیمناک بودم. فقدان و وجدائى تو بر من سنگین است چون چاره‏اى جز تسلیم ندارم آن را تحمل مى‏کنم به خدا قسم مصیبت رسول خدا (ص) بر من تجدید شد...
آنگاه ساعتى با هم گریستند واخذ راسها و ضمها على صدره على (ع) سر فاطمه (س) را بسینه‏اش چسبانید و فرمود فاطمه جان، هر وصیتى که دارى بکن و من در اجراى وصیت تو کوشایم و کار تو را بر خود مقدم مى‏دارم [43]فاطمه (س) را دعا کرد و وصیت نمود پس از او با امامه ازدواج کند که به فرزندان او مأنوس‏ترند.
وصیت کرد که نعش او را در تابوت خاص که طرح آن را داده بود قرار دهد - احدى از آنها که بر او ستم کرده‏اند در سر جنازه‏اش حاضر نشوند و بر او نمازنگذارند... آنگاه فرمود مرا شب غسل ده، شب کفن کن وشب دفن کن (غسلنى باللیل، فاکفنى فى اللیل وادفنى فى اللیل [44]...)
در سخنى آمده است که درباره فرزندان سفارش کرد: على جان فرزندانم یتیم مى‏ شوند - با آنها مدارا کن و از آنها دلجوئى فرما [45] و نمونه این گونه مباحث بسیار و از نظر محتوا با مختصر تفاوتى در کتب روائى موجود است .

وصیت نامه حضرت زهرا(س)

براساس پاره‏اى از اسناد وصیتنامه‏اى بصورت مکتوب از فاطمه (س) نقل شده که متن آن را از کتاب بحارالانوار مجلسى نقل مى‏کنیم:
هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله (ص) - اوصت و هى تشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً عبده و رسوله و ان الجنة حق و النار حق و ان الساعة آتیه لاریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور .
یا على انا فاطمه بنت محمد ص زوجنى الله منک لاکون لک فى الدنیا و الاخره - انت اولى لى من غیرى حنطنى و غسلنى و کفنى باللیل و لا تعلم احداً و استود عک اللّه و اقرء على و لدى السلام الى یوم القیامة[46].
ترجمه ساده آن این است: این وصیت فاطمه (س) دختر رسول الله است. و او شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمد (ص) مى‏دهد و گواهى مى‏دهد که بهشت و دوزخ حق است و قیامت آمدنى است در آن شک نیت و خداوند همه آنها را که روزى در قبر مى‏خوابند مبعوث مى‏گرداند .
اى على من فاطمه دختر پیامبرم، خداى مرا به همسرى تو در دنیا و آخرت مفتخر گردانیده - توبه من سزاوارتر از دیگرانى مرا شب غسل ده و کفن و دفن کن و احدى را بر آن مطلع مساز - با تو خداحافظى کرده، و به فرزندانم را تا روز قیامت سلام مى‏فرستم .

ساعت قبل از مرگ

قبل ازمرگ خود را نظافت و شستشو کرد. به اسماء گفت آبى بیاور که غسل کنم، کمکم کن که لباسم را عوض کنم غسل کرد و لباس تازه‏ترى پوشیده به سوى قبله خوابیده و پارچه‏اى بر روى خود کشید. به اسما گفت مدتى درنگ و آنگاه مرا صدا کن. اگر جواب ندادم بدان از دنیا رفته‏ام و برو على (ع) را خبر کن‏[47].
در وسط اطاق، او در بستر بود و در اندیشه فرزندان خردسال، تنهائى على، دور نماى آینده نسل و ذریه خود در شهادت و مسمومیت و سرگرم دعا که خدا و ندا: مرگ را براى من چنان کن که وقتى بر من وارد مى‏شود گوئى محبوب من است که از سفر برگشته و من دیده براهش داشته‏ام... خداوندا آنگاه که به خانه قبر درافتادم و تنها و بیچاره و محتاج رحمت تو شدم رحمت و عنایت خویش بر من فرست روشنائى در قبر و ثوابى که بر مؤمنین وعده فرموده‏اى بر من نازل گردان، روح مرا در کنار ارواح پاک و جان مرا همدم جانهاى صالح و جسد مرا در کنار اجساد مطهر و اعمال مرا در ردیف اعمال مقبوله قرار ده...
کلماتش را در حین مرگ چنین ضبط کرده‏اند: السلام علیک یا جبرائیل السلام علیک یا ملائکة ربى الیک ربى لا الى النار، الى رحمتک لا الى غضبک، رضاک رضاک...

فاصله‏ اش با وفات پیامبر(ص)

در فاصله زمانى مرگ او با رسول خدا (ص) این فاصله‏ها ذکر شده: 40 روز، 45 روز، 2 ماه، 6 روز، 72 روز، 75 روز نوشته‏اند و این فاصله اخیر مورد تأکید مورخان شیعه است مثل ابن شهر آشوب و کلینى در اصول کافى .
گروهى 83 روز، 90 روز، شهید اول در کتاب الدروس 100 روز، صحیح بخارى 6 ماه، و برخى هم 8 ماه نوشته‏اند در کل کمترین مدت 40 روز [48] و بیشترین مدت 8 ماه است. [49]
بهمین علت درباره تاریخ وفات او هم اختلاف نظر است برخى آن را سیزدهم جمادى الاولى، گروهى سوم جمادى الاخر نوشته‏اند، تاریخ‏هاى دیگر سوم ماه رمضان، بیستم جمادى الثانى، سیزدهم ربیع الاول و... نوشته‏اند که دو سند اول مهمتر است .
اما سنش در حین وفات بصورت مشهور 18 سال و 2 ماه نوشته‏اند در حالیکه کلینى و طبرى 29 سال، مجلسى و زبیر بن بکار 30 سال، برخى از علماى عامه 28 سال، یعقوبى 23 سال و... نوشته‏اند در کل هیچکس از 18 سال کمتر [50]و از 30 سال بیشتر ذکر نکرده است. [51]

غسل و کفن

اسماء بنت عمیس گوید فاطمه (س) سفارش کرده بود که چون در گذشت کسى جزمن و على (ع) او را غسل ندهد. در برخى از روایات آمده است که‏ام سلمه هم با او همکارى داشت. اسنادها گویند که حتى عایشه را اجازه نداد که کنار جنازه‏اش باشد. [52]
على (ع) به‏ام سلمه گفت آب بریزد و آب ریخت و على (ع) فاطمه (س) را غسل داد و او را در وسط اطاق رو به قبل قرار داده و کفنش کرد [53] و على (ع) فرماید بخدا قسم او را شستم و کفن کردم در حالیکه بدنش پاک و مطهر بود. او پاک بدنیا آمد و پاک از دنیا رفت .
او فرماید به هنگامى که خواستم سر کفن را ببندم فرزندان را صدا کردم که بیایند با مادر وداع کنند. زمان فراق رسیده و دیدار بعدى در بهشت خواهد بود. فرزندان بر جنازه مادر حاضر شدند و هر کدام سخنى و مرثیه‏اى گفتند:
- حسن آمد که‏اى مادر پیش از اینکه جان از تنم بیرون رود با من سخنگوى (کلمنى قبل ان تفارق روحى بدنى).
- حسین آمد که‏اى مادر پیش از آنکه قلبم ازکار بایستد با من حرف بزن (کلمنى قبل ان ینصدع قلبى فاموت).
- زینب آمد که یا رسول الله هنوز لباس عزاى تو بر تن داریم و...
- على (ع) فرمود اى دختر پیامبر چگونه خود را تسلى دهم .
- و هم او فرمود خداى را شاهد مى‏گیرم که دستهاى فاطمه (س) از کفن بیرون آمد بچه‏ هارا در بغل گرفت و بسینه چسبانید (الى اشهد الله - انهاقد حنت و انّت و مدّت یدیها و ضمتها الى صدرها بکیا).
- در این هنگام ندائى از آسمان برخاست که یا على (ع) فرزندان را از روى سینه مادر بردار، بخدا سوگند که فرشتگان آسمان را بگریه انداختند (و اذا بهاتف من السماء ینادى یا اباالحسن ارفعهما فلقد بکیا و الله ملائکة السماوات فقد اشتیاق الحبیب الى المحبوب) [54].

تدفن حضرت فاطمه(س)

مردم در کنار خانه فاطمه (س) منتظر جنازه بودند - ابوذر به آنان اعلام کرد که حرکت جنازه به تأخیر افتاد. مردم پراکنده شدند و ابوبکر خبر نیافت تا بر جنازه‏اش حاضر شود [55]. در تشیع او عمار، مقداد، عقیل، زبیر، سلمان، ابوذر، حذیفه و... بودند. [56] و فاطمه (س) را در تاریکى شب و در سکوت دفن کردند. [57]
در دفنش غوغائى برخاست، همه مى‏گریستند، على (ع) فرمود فاطمه جان راحت شدى، سلام ما را به پدرت برسان...، در حین دفن خواست، فاطمه (س) را داخل قبر کند، خطاب به رسول خدا (ص) السلام علیک یا رسول الله عنى و عن ابنتک النازلة بک و السریعة اللحاق الیک...سلام من و دخترت را که بر تو مهمان مى‏شود بپذیر که چه زود به تو ملحق شد... لقد استرجعت الودیعة و اخذت الرضینة، [58]... و دیعه‏اى که در نزد من داشتى برگردانده شد، و گروئى و امانت تو پس داده شد...
اما حزنى فسرمد، و اما لیلى فمستهد...اندوهم پایان ندارد، شبم هرگز صبح شدنى نیست... تا روزى که مرگم فرا رسد و در کنار تو قرار گیرم... على (ع) از دفن فارغ شد، برخاست که برود، اما احساس کرد توان قلبى آن را ندارد که‏اى واى من خود فاطمه (س) را بدست خویش به خاک سپردم؟ یکباره دچار اندوه شد و به کمک دو رکعت نماز خود را آرامش و سکون بخشید که قرآن فرمود: و استعینوا بالصبر و الصلوة و انهالکبیرة الا على الخاشعین [59].

فبر حضرت فاطمه(س)

اینکه قبر او در کجاست نظرات مختلفى در این زمینه وجود دارد، حق این است که فاطمه (س) خود خواسته بود که قبرش مخفى باشد تا سندى براى اعتراض او در عرصه جهان باقى بماند. اما مجلسى و صدوق قبر او را در خانه‏اش مى‏دانند و آن را صحیح‏ترین خبر مى‏شناسند: (ان الا صح انهامدفونة فى بیته)[60].
بسیارى ازاهل سنت باستناد این سخن پیامبر که فرمود بین قبر و منبرم باغى از باغهاى بهشت است ما بین بیتى و منبرى روضة من ریاض الجنة [61].
مى‏گویند قبر او در همان محل است. گروهى قبر او را در بقیع مى‏دانند و ابن جوزى آن را در کنار خانه عقیل... و حق این است که به هیچکدام از آنها نمى‏توان اعتماد کرد، آنچه که عرضه مى‏شود در حد یک استحسان عقلى است .

حضرت على (ع) بر سر مزار فاطمه(س)

وضع حال على ع) و زمزمه صاحبش در کنار مزار مشخص است از چه قبیل خواهد بود. زیرا تاریخ انس و صفاى را بمانند انس و صفاى على (ع) و فاطمه (س) نمى‏شناسد جز در رابطه با پیامبر و خدیجه. و طبیعى است که از دست دادن فاطمه (س) براى او گران است روزى از مشتى خاک برداشت و گریان شد، اندوهى شدید براو غالب آمد، روى به مرقد پیامبر کرد و چنین زمزمه نمود:
- جانم فداى جگر کوشه پیامبر که میراثش تباه شد، بعد از رحلت پیامبر حرمت او را در هم شکستند، او به خواسته خود نائل آمد، اما نزار و خسته، فقدان پدر توانش را کاست و اشک از دیدگانش جارى ساخت شبانه به خاک سپرده شد و هیچکس دیگر او را ندید...[62].
اى کاش این جان دردمند همراه با نفس‏هایم ازسینه برون مى‏رفت نفسى على زفراتها محبوسة - یا لیتها نخرجت مع الزفراتى) پس از تو چیزى براى زندگى نیست گریه‏ام براى این است که زندگیم پس از تو طولانى شد لا خیر بعدک فى الحیوة و انما - ابکى مخافة ان تطول حیاتى .
و فرمود اگر از سر کویت برمى خیزم بدان خاصر نیست که از ماندن در کنارت خسته و ملول شده‏ام و اگر میمانم بدان خاطر نیست که بوعده خدا به صابران بدگمانم...(فان انصرف فلا عن ملالة، فان اقم فلاعن سوء ظن بما و عدالله الصابرین) [63].
گویند على (ع) شبى بر سر قبر فاطمه (س) گریست. با اوسخن گفت و به خواب رفت. فاطمه (س) بخوابش آمد که على (ع)، در اینجا مى‏گریى و مى‏گریى، برخیز و بخانه رو، فرزندانم از خواب بیدار شدند وبهانه مادر مى‏گیرند... سلام بر پیکر نحیف تو اى فاطمه (س)، سلام بر بدن کبود وتازیانه خورده‏ات. سلام بر جنازه‏ات که رسواگر شکنجه خصم است و سلام بر قبر پنهانت که سند اعتراض است.

34- آیه 30 سوره زمر.
35- الوافى بالوفیات ج 5 ص 347.
36- لسان المیزان ج 1 ص 268.
37- بحار ج 43 ص 170.
38- تلخیص الشافعى ص 415.
39- نهج البلاغه .
40- بررسى تاریخ عاشورا.
41- ج 3 مناقب ص 362.
42- روضه الواعظین.
43- همان - و نیز ناسخ ج 4 ص 1609.
44- ص 59 - احتجاج.
45- ص 178 بحار ج 43.
46- بحار 43 ص 214.
47- کشف الغمه.
48- بحار 43 ص 191.
49- ص 749 الاستیعاب.
50- مناقب ابن شهر آشوب.
51- مجلسى در بحار.
52- ج 8 طبقات ص 18.
53- وفاة فاطمه الزهرا ص 77.
54- فاطمه الزهرا رحمانى ص 538.
55- صحیح بخارى ج 5 ص 177.
56- ص 151 روضة الواعظین ج 1.
57- مناقب ج 3 ص 363.
58- نهج البلاغه.
59- آیه 45 سوره بقره .
60- بحار ج 43 ص 188.
61- صحیح مسلم .
62- ص 188 الزهراء
63- ص 127 کشف الغمه.