کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

کارآفرینی از منظر ارزش های دینی و سرمایه اجتماعی

کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

کارآفرینی از منظر ارزش های دینی و سرمایه اجتماعی

کارآفرین و سرمایه کارآفرینانه

پیشرفت ایرانی اسلامی به عنوان گفتمان و خواست عمومی، راهبرد اساسی و مبنای همه قوانین و رویه های حاکمیتی باید باشد. جامعه نیازمند آموزش و ترویج کارآفرینی با رویکرد تفکر دینی و توسعه کسب و کارهای کارآفرینانه بر مبنای سرمایه انسانی، اقتصادی و اجتماعی ایرانی است

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اهل بیت (ع)» ثبت شده است

نام شریف آن بزرگوار فاطمه و مشهورترین لقب آن حضرت، «معصومه» است. پدر بزرگوارش امام هفتم شیعیان حضرت موسى بن جعفر (ع) و مادر مکرمه اش حضرت نجمه خاتون (س) است . آن بانو مادر امام هشتم نیز هست . لذا حضرت معصومه (س) با حضرت رضا (ع) از یک مادر هستند.

ولادت آن حضرت در روز اول ذیقعده سال ١٧٣ هجرى قمرى در مدینه منوره واقع شده است. دیرى نپایید که در همان سنین کودکى مواجه با مصیبت شهادت پدر گرامى خود در حبس هارون در شهر بغداد شد. لذا از آن پس تحت مراقبت و تربیت برادر بزرگوارش حضرت على بن موسى الرضا (ع) قرارگرفت. 
در سال ٢٠٠ هجرى قمرى در پى اصرار و تهدید مأمون عباسى سفر تبعید گونه حضرت رضا (ع) به مرو انجام شد و آن حضرت بدون این که کسى از بستگان و اهل بیت خود را همراه ببرند راهى خراسان شدند.
یک سال بعد از هجرت برادر، حضرت معصومه (س) به شوق دیدار برادر و ادای رسالت زینبی و پیام ولایت به همراه عده اى از برادران و برادرزادگان به طرف خراسان حرکت کرد و در هر شهر و محلى مورد استقبال مردم واقع مى شد. این جا بود که آن حضرت نیز همچون عمه بزرگوارشان حضرت زینب(س) پیام مظلومیت و غربت برادر گرامیشان را به مردم مؤمن و مسلمان مى رساندند و مخالفت خود و اهلبیت (ع) را با حکومت حیله گر بنى عباس اظهار مى کرد. بدین جهت تا کاروان حضرت به شهر ساوه رسید عده اى از مخالفان اهلبیت که از پشتیبانى مأموران حکومت برخوردار بودند،سر راه را گرفتند و با همراهان حضرت وارد جنگ شدند، در نتیجه تقریباً همه مردان کاروان به شهادت رسیدند، حتى بنابر نقلى حضرت(س) معصومه را نیز مسموم کردند.
به هر حال ، یا بر اثر اندوه و غم زیاد از این ماتم و یا بر اثر مسمومیت از زهر جفا، حضرت فاطمه معصومه (س)بیمار شدند و چون دیگر امکان ادامه راه به طرف خراسان نبود قصد شهر قم را نمود. پرسید: از این شهر«ساوه» تا «قم» چند فرسنگ است؟ آن چه بود جواب دادند، فرمود: مرا به شهر قم ببرید، زیرا از پدرم شنیدم که مى فرمود: شهر قم مرکز شیعیان ما است. بزرگان شهر قم وقتى از این خبر مسرت بخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند; و در حالى که «موسى بن خزرج» بزرگ خاندان «اشعرى» زمام ناقه آن حضرت را به دوش مى کشید و عده فراوانى از مردم پیاده و سواره گرداگرد کجاوه حضرت در حرکت بودند، حدوداً در روز ٢٣ ربیع الاول سال ٢٠١ هجرى قمرى حضرت وارد شهر مقدس قم شدند. سپس در محلى که امروز «میدان میر» نامیده مى شود شتر آن حضرت در جلو در منزل «موسى بن خزرج» زانو زد و افتخار میزبانى حضرت نصیب او شد.
آن بزرگوار به مدت ١٧ روز در این شهر زندگى کرد و در این مدت مشغول عبادت و راز و نیاز با پروردگار متعال بود.
محل عبادت آن حضرت در مدرسه ستیه به نام «بیت النور» هم اکنون محل زیارت ارادتمندان آن حضرت است.
سرانجام در روز دهم ربیع الثانى و «بنا بر قولى دوازدهم ربع الثانى» سال ٢٠١ هجرى پیش از آن که دیدگان مبارکش به دیدار برادر روشن شود، در دیار غربت و با اندوه فراوان دیده از جهان فروبست و شیعیان را در ماتم خود به سوگ نشاند .مردم قم با تجلیل فراوان پیکر پاکش را به سوى محل فعلى که در آن روز بیرون شهر و به نام «باغ بابلان» معروف بود تشییع نمودند. همین که قبر مهیا شد دراین که چه کسى بدن مطهر آن حضرت را داخل قبر قرار دهد دچار مشکل شدند، که ناگاه دو تن سواره که نقاب به صورت داشتند از جانب قبله پیدا شدند و به سرعت نزدیک آمدند و پس از خواندن نماز یکى از آن دو وارد قبر شد و دیگرى جسد پاک و مطهر آن حضرت را برداشت و به دست او داد تا در دل خاک نهان سازد.
آن دو نفر پس از پایان مراسم بدون آن که با کسى سخن بگویند بر اسب هاى خود سوار و از محل دور شدند.
بنا به گفته بعضی از علما به نظر مى رسد که آن دو بزرگوار، دو حجت پروردگار: حضرت رضا (ع) و امام جواد (ع) باشند چرا که معمولاً مراسم دفن بزرگان دین با حضور اولیا الهی انجام شده است.
پس از دفن حضرت معصومه(س) موسى بن خزرج سایبانى از بوریا بر فراز قبر شریفش قرار داد تا این که حضرت زینب فرزند امام جواد(ع) به سال ٢٥٦ هجرى قمرى اولین گنبد را بر فراز قبر شریف عمه بزرگوارش بنا کرد و بدین سان تربت پاک آن بانوى بزرگوار اسلام قبله گاه قلوب ارادتمندان به اهلبیت (ع). و دارالشفای دلسوختگان عاشق ولایت وامامت شد. 


مذهب جعفری

۱۱
شهریور

آنکه در اخبار فقه شیعه تتبع کند خواهد دید روایت هاى رسیده از حضرت امام صادق(ع) در مسائل مختلف فقهى و کلامى مجموعه‏اى گسترده و متنوع است و براى همین است که مذهب شیعه را مذهب جعفرى خوانده‏اند. گشایشى که در آغاز دهه سوم سده دوم هجرى پدید آمد موجب شد مردم آزادانه‏تر به امام صادق (ع) روى آورند و گشودن مشکلات فقهى و غیر فقهى را از او بخواهند.

  

ابن حجر در باره حضرتش نوشته است: مردم از علم او چندان نقل کردند که آوازه آن به همه شهرها رسید. امامان بزرگ چون یحیى بن سعید، ابن جریح، مالک، سفیان بن عیینه، سفیان ثورى، ابو حنیفه، شعبه و ایوب سختیانى از او روایت کرده‏اند. (1)

دانشمندان از هیچ یک از اهل بیت رسول خدا به مقدار آنچه از ابو عبد الله روایت دارند نقل نکرده‏اند، و هیچ یک از آنان متعلمان و شاگردانى به اندازه شاگردان او نداشته‏اند، و روایات هیچ یک از آنان برابر با روایتهاى رسیده از او نیست. اصحاب حدیث نام راویان از او را چهار هزار تن نوشته‏اند. نشانه آشکار امامت او خردها را حیران مى‏کند و زبان مخالفان را از طعن و شبهت لال مى‏سازد. (2)

ذهبى از ابو حنیفه آورده است: فقیه‏تر از جعفر بن محمد ندیدم. (3)

و چنان که نوشته شد، مالک گفته است از فضل و علم و پارسایى از اوبرتر ندیده است. سخن مالک بن انس که یکى از چهار پیشواى مذهبهاى اهل سنت و جماعت است در باره امام صادق (ع) نوشته شد، ابو حنیفه را نیز با آن حضرت دیدار یا دیدارها بوده است.

حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ علیه‌ السلام‌ رئیس‌ مذهب‌ جعفرى‌ (شیعه‌ ) در روز 17ربیع‌ الاول‌ سال‌ 83 هجرى‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود . 

پدرش‌ امام‌ محمد باقر ( ع‌ ) و مادرش‌ "ام‌ فروه‌" دختر قاسم‌ بن‌ محمد بن‌ ابى‌ بکر مى‌باشد.

کنیه‌ آن‌ حضرت‌ : "ابو عبدالله‌" و لقبش‌ "صادق‌" است‌ . حضرت‌ صادق‌ تا سن‌ 12 سالگى‌ معاصر جد گرامیش‌ حضرت‌ سجاد بود و مسلما تربیت اولیه‌ او تحت‌ نظر آن‌ بزرگوار صورت‌ گرفته‌ و امام‌ ( ع‌ ) از خرمن‌ دانش‌ جدش‌ خوشه‌چینى‌ کرده‌ است‌ .

پس‌ از رحلت‌ امام‌ چهارم‌ مدت‌ 19 سال‌ نیز در خدمت‌ پدر بزرگوارش‌ امام‌ محمد باقر ( ع‌ ) زندگى‌ کرد و با این‌ ترتیب‌ 31 سال‌ از دوران‌ عمر خود را در خدمت‌ جد و پدر بزرگوار خود که‌ هر یک‌ از آنان‌ در زمان‌ خویش‌ حجت‌ خدا بودند ، و از مبدأ فیض‌ کسب‌ نور مى‌نمودند گذرانید .

بنابراین‌ صرف‌ نظر از جنبه‌ الهى‌ و افاضات‌ رحمانى‌ که‌ هر امامى‌ آن‌ را دار مى‌باشد ، بهره‌مندى‌ از محضر پدر و جد بزرگوارش‌ موجب‌ شد که‌ آن‌ حضرت‌ با استعداد ذاتى‌ و شم‌ علمى‌ و ذکاوت‌ بسیار ، به‌ حد کمال‌ علم‌ و ادب‌ رسید و در عصر خود بزرگترین‌ قهرمان‌ علم‌ و دانش‌ گردید .

پس‌ از درگذشت‌ پدر بزرگوارش‌ 34 سال‌ نیز دوره‌ امامت‌ او بود که‌ در این‌ مدت‌ "مکتب‌ جعفرى‌" را پایه‌ریزى‌ فرمود و موجب‌ بازسازى‌ و زنده‌ نگهداشتن‌ شریعت‌ محمدى‌ ( ص‌ ) گردید .

زندگى‌ پر بار امام‌ جعفر صادق‌ ( ع‌ ) مصادف‌ بود با خلافت‌ پنج‌ نفر از بنى‌ امیه‌ ( هشام‌ بن‌ عبدالملک‌ - ولید بن‌ یزید - یزید بن‌ ولید - ابراهیم‌ بن‌ ولید - مروان‌ حمار ) که‌ هر یک‌ به‌ نحوى‌ موجب‌ تألم‌ و تأثر و کدورت‌ روح‌ بلند امام‌ معصوم‌ ( ع‌ ) را فراهم‌ مى‌کرده‌اند ، و دو نفر از خلفاى‌ عباسى‌ ( سفاح‌ و منصور ) نیز در زمان‌ امام‌ ( ع‌ ) مسند خلافت‌ را تصاحب‌ کردند و نشان‌ دادند که‌ در بیداد و ستم‌ بر امویان‌ پیشى‌ گرفته‌اند ، چنانکه‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) در 10 سال‌ آخر عمر شریفش‌ در ناامنى‌ و ناراحتى‌ بیشترى‌ بسر مى‌برد .



اسم : جعفر


لقب ها : صادق- مصدق - محقق - کاشف الحقایق - فاضل - طاهر - قائم - منجی - صابر 
کنیه : ابوعبدالله - ابواسماعیل - ابوموسی
نام پدر : حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام )
نام مادر : فاطمه ( ام فروه ) دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر
زمان تولد : هفدهم ربیع الاول سال 83 هجری
در روز جمعه یا دوشنبه ( بنا بر اختلاف ) در هنگام طلوع فجر مصادف با میلاد حضرت رسول . بعضی ولادت ایشان را روز سه شنبه هفتم رمضان و سال ولادت ایشان را نیز برخی سال 80 هجری ذکر کرده اند .
محل تولد : مدینه منوره
عمر شریفش : 65 سال
مدت امامت : 34 سال
زمان رحلت ( شهادت ) : 25 شوال سال 148 هجری درباره زمان شهادت نیز گروهی ماه شوال و دسته ای دیگر 25 رجب را بیان کردند .
قاتل : منصور دوانیقی بوسیله زهر

محل دفن : قبرستان بقیع

زنان معروف حضرت : حمیده دختر صاعد مغربی ، فاطمه دختر حسین بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب( علیهم السلام )
فرزندان پسر : موسی ( علیه السلام ) - اسماعیل - عبدالله - افطح - اسحاق - محمد - عباس - علی
فرزندان دختر : ام فروه - فاطمه - اسما که اسماعیل ، عبدالله وام فروه مادرشان فاطمه دختر حسین بن علی بن حسین ( علیهما السلام )( نوه امام سجاد ) است . وامام موسی کاظم (علیه السلام) ، اسحاق و محمد که مادرشان حمیده خاتون می باشد . وعباس ، علی ، اسماء و فاطمه که هر یک از مادری به دنیا آمده اند .
نقش روی انگشتر حضرت : ما شاء الله لا قوة إلا بالله ، أستغفرالله .
اصحاب معروف امام صادق (علیه السلام) : ابان بن تغلب - اسحاق بن عمار- برید - صفوان بن مهران - ابوحمزه ثمالی – حریر بن عبدالله سجستانی زراره بن اعین شیبانی - عبدالله بن ابی یعفور-عمران بن عبدالله اشعری قمی .
روز زیارت ایشان : روزهای سه شنبه می باشد .
رخسار حضرت : بیشتر شمایل آن حضرت مثل پدرشان امام باقر (علیه السلام) بود . جز آنکه کمی لاغرتر و بلند تر بودند .
مردی میانه بالا ، سفید روی ، پیچیده موی و پیوسته صورتشان چون آفتاب می درخشید . در جوانی موهای سرشان سیاه و در پیری سفیدی موی سرشان بر وقار و هیبتشان افزوده بود . بینی اش کشیده و وسط آن اندکی برآمده بود وبر گونه راستش خال سیاه رنگی داشت .
ریش مبارک آن جناب نه زیاد پرپشت و نه زیاد کم پشت بود . دندانهایش درشت و سفید بود ومیان دو دندان
پیشین آن گرامی فاصله وجود داشت . بسیار لبخند می زد و چون نام پیامبر برده می شد رنگ از رخسارش تغییر می کرد .

اصرار مأمون برای خواندن نماز عید و پاسخ امام رضا علیه السلام 
بعد از پذیرش ولایتعهدی حضرت رضا علیه السلام، مأمون در روز عید فطر از امام درخواست کرد نماز عید را برای مردم اقامه کند. امام فرمود:

« من شرط کرده بودم که در امور مملکتی دخالت نکنم؛ و نماز عید و نماز جمعه از امور مهم مملکتی است.» 


مأمون گفت:« من فقط می‌خواهم امر ولایت عهدی شما در قلب‌ها تثبیت شود.»
و اصرار زیادی کرد تا اینکه امام فرمود:

« مرا عفو کن و دست از من بدار. من اگر نماز بخوانم، مانند جدم رسول خدا و پدرم امیرالمؤمنین علی برای نماز عید خارج می‌شوم!» 


مأمون گفت:« هر طور که می‌خواهید، خارج شوید.» و سپس اعلام کرد که همه کارگزاران مملکتی و سایر مردم، صبح روز عید بر در خانه امام اجتماع کنند.



صبح روز عید


صبح روز عید همه کارگزاران مأمون دم در خانه‌ی امام حاضر شدند. مردم شهر در راه‌ها و بالای بام‌ها منتظر تشریف فرمایی امام علیه السلام بودند. خورشید که طلوع کرد، حضرت رضا علیه السلام غسل کرد و عمامه‌ای سفید بر سر بست و عصایی در دست گرفت و با پای برهنه از خانه بیرون آمد و دستور داد همه‌ی خدمتکارانش هم مانند او از خانه بیرون بیایند.
هنگام بیرون آمدن چهار تکبیر گفت، و گویی در و دیوار با او تکبیر گفتند. بزرگان قوم که همه با لباس‌های مجلل و سلاح های مجهز و سوار بر اسب‌های قیمتی انتظار امام را می‌‌کشیدند، با دیدن این منظره، ناگهان خود را بر زمین انداختند و کفش‌های خود را از پا درآوردند. حضرت رضا علیه السلام به راه افتاد و هر ده قدم که می‌‌رفت، می‌ایستاد و چهار تکبیر می‌گفت و مردم که در راه‌ها و بام‌ها اجتماع کرده بودند، نیز با او تکبیر می‌گفتند و گریه می‌کردند. شهر مرو یکپارچه ولوله و گریه شده بود.

ترس مامون از تجمع مردم بدور امام علیه السلام


جلالت و ابهت امام رضا علیه السلام آن‌چنان بود که قلب هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. لذا جاسوسان مأمون، اوضاع را به او خبر دادند و مأمون ترسید که اگر امام با این کیفیّت به مصلّی برسد، مردم شیفته و مفتون او بشوند. به همین دلیل نگذاشت امام به راه خود ادامه دهد؛ فرستاده‌ای نزد او فرستاد و پیغام داد که:« ما شما را به رنج و زحمت انداختیم. بازگردید و خود را به مشقّت نیاندازید. دستور دادم شخصی که هر سال نماز عید می‌خواند، امسال نیز بخواند.»
و به این ترتیب، امام مراجعت فرمود.

منابع:
بحارالانوار، ج 49، ص 134. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 149- 151.

حجت‌الاسلام والمسلمین محسن قرائتی رئیس ستاد اقامه نماز به مناسبت فرا رسیدن شب قدر و ایام شهادت مولی‌الموحدین امیرالمؤمنین(ع) نامه ای نوشته که در ادامه می خوانید:

«نامه‌ای به مناسبت شهادت شهید مسجد، مولود مسجد»

نامه به اهل خیر و تمکّن

در ماه رمضان 92 و در آستانه شب قدر چند سطری برای مؤمنین و مؤمنانی که از نظر مالی در مضیقه نیستند، می‌نویسم. یک مقدمه و چند نکته.

امّا مقدمه:

اسلام و قرآن دو وظیفه از ما خواسته‌اند، هر کاری انجام می‌دهیم حق آن را انجام دهیم.

اگر جهاد است قرآن می‌فرماید حق جهاده

اگر تقوی است قرآن می‌فرماید حق تقاته

اگر تلاوت کتاب آسمانی است قرآن می‌فرماید حق تلاوته

حالا اگر کسی نمی‌تواند حق کار را انجام دهد لااقل به مقدار استطاعت و توانی که دارد انجام دهد.

اتقو الله ما استطعتم؛ تقوی پیشه کنید هر چه می‌توانید

و اعدوا لهم ما استطعتم؛ در برابر دشمن آماده باشید هر چه می‌توانید

از این مقدمه نتیجه می‌گیریم هیچ کسی نباید به کم راضی شود بلکه باید نگاه و فکر و آرزوی ما کلان باشد، گر چه در انجام موفق نشویم.

مثلاً در دعاهای هر روز ماه رمضان از خداوند می‌خواهیم همه گرسنگان جهان سیر شوند، همه برهنگان لباس داشته باشند، همه گرفتاران رهائی و همه مریضان شفا و از خداوند می‌خواهیم هر سال توفیق مکه رفتن داشته باشیم البته فضای دعا برای همه و هر سال است گر چه در عمل به گوشه‌ای از آن می‌رسیم.

ممکن است من و شما با لطف الهی کارهای خیر و مفیدی انجام داده باشیم امّا آیا بیش از این و بهتر از این نمی‌توانیم انجام دهیم؟ آیا حق کار را انجام داده‌ایم یا باز هم می‌توانیم.



برادران و خواهران متمکّن!

از خداوند قبولی کار شما را خواهانم و هدف این نامه این است که در کشور عزیز ما جای هزاران مسجد خالی است. مناطق زیادی که جمعیت دارد و تا فاصله دوری دسترسی به مسجد نیست.

جمعی را دعوت کردم و مجمع خیرین مسجدساز را تشکیل دادیم که هیئت امناء و هیئت مدیره و اساسنامه آن تنظیم شد و از مقام معظم رهبری و فرمانده کل قوا با ابلاغ به ستاد کل نیروهای مسلح اجازه گرفته شد تا از امکانات قوای مسلح برای نقشه و نظارت و خاکبرداری و حمل و نقل مصالح و امثال آن برای ایجاد مسجد استفاده شود تا هر فرد نیکوکاری با صرف هزینه کمتری بتواند مساجدی در سطح صد تا دویست متر بدون تزئینات و کاشی‌کاری و مناره و گنبد با حمایت شهرداری و پروانه و پایان کار رایگان بسازد. ان‌شاءالله مسجدی در حدود پنجاه تا صد میلیون تومان ساخته شود.

از جناب‌عالی که در کارهای خیر سابقه دارید دعوت می‌کنم از توان مالی خود و از آبروی اجتماعی و تجربه خود و از دعوت از بستگان و دوستان و همکاران و همسایگان خود گامی بردارید و بدانیم که مسجدسازی کار حضرت ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع) و حضرت محمد(ص) و علی(ع) است، حیف است افرادی درمانگاه برای سلامتی، مدارسی برای تحصیل، حسینیه برای امام حسین(ع) ساخته باشند ولی برای نماز و بندگی خدا که هدف آفرینش است کاری نکرده باشند. در اسلام سفارش شده که اگر عید قربان توان ذبح گوسفند ندارید چند نفر شریک شوید و گوسفندی را ذبح و به فقرا و مردم بدهید. برای مسجد نیز می‌توانید چند نفر را دعوت و با هر مبلغی (غیر از خمس و زکات) که کمک کردند یک مسجد بسازید.

ناگفته نماند مهم‌تر از خود ما و کار ما قبول کردن خداوند است زیرا حضرت ابراهیم(ع) و اسماعیل (ع) که در بهترین مکان‌ها (مکه) بهترین کارها (ساختن کعبه) را انجام دادند از خداوند قبولی کار خود را درخواست کردند و گفتند «ربنا تقبل منّا» این جمله را در کنار بالا بردن پایه‌های کعبه گفتند، آری هیچ فرد نیکوکاری نباید به خاطر هزینه‌ای که کرده یا زحمتی که کشیده گرفتار غرور شود، حتی اگر کسی به درجه انبیاء رسد باید از خداوند قبولی کار خود را بخواهد. سرمایه را نه با خود آورده‌ایم و نه با خود خواهیم برد، امانتی است که او داده و باید در راه رضای او هزینه شود.

ضمناً مجمع خیرین مسجدساز بدون اینکه پولی دریافت کند حاضر است در شناسائی مناطق و نقشه و کمک‌های قوای مسلّح و نظارت و مشورت به شما کمک کند.

ولادت و حسب و نسب حضرت علی(ع) 

بنا بوشته مورخین ولادت على علیه السلام در روز جمعه 13 رجب در سال سى‏ام عام الفیل (1) بطرز عجیب و بیسابقه‏اى در درون کعبه یعنى خانه خدا بوقوع پیوست،محقق دانشمند حجة الاسلام نیر گوید:

اى آنکه حریم کعبه کاشانه تست‏     بطحا صدف گوهر یکدانه تست‏ 
گر مولد تو بکعبه آمد چه عجب‏        اى نجل خلیل خانه خود خانه تست 

پدر آنحضرت ابو طالب فرزند عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف و مادرش هم فاطمه دختر اسد بن هاشم بود بنا بر این على علیه السلام از هر دو طرف هاشمى نسب است (2)

اما ولادت این کودک مانند ولادت سایر کودکان بسادگى و بطور عادى نبود بلکه با تحولات عجیب و معنوى توأم بوده است مادر این طفل خدا پرست بوده و با دین حنیف ابراهیم زندگى میکرد و پیوسته بدرگاه خدا مناجات کرده و تقاضا مینمود که وضع این حمل را بر او آسان گرداند زیرا تا باین کودک حامل بود خود را مستغرق در نور الهى میدید و گوئى از ملکوت اعلى بوى الهام شده بود که این طفل با سایر موالید فرق بسیار دارد.

شیخ صدوق و فتال نیشابورى از یزید بن قعنب روایت کرده‏اند که گفت من با عباس بن عبد المطلب و گروهى از عبد العزى در کنار خانه خدا نشسته بودیم که فاطمه بنت اسد مادر امیر المؤمنین در حالیکه نه ماه باو آبستن بود و درد مخاض داشت آمد و گفت خدایا من بتو و بدانچه از رسولان و کتابها از جانب تو آمده‏اند ایمان دارم و سخن جدم ابراهیم خلیل را تصدیق میکنم و اوست که این بیت عتیق را بنا نهاده است بحق آنکه این خانه را ساخته و بحق مولودى که در شکم من است ولادت او را بر من آسان گردان ، یزید بن قعنب گوید ما بچشم خوددیدیم که خانه کعبه از پشت(مستجار) شکافت و فاطمه بدرون خانه رفت و از چشم ما پنهان گردید و دیوار بهم بر آمد چون خواستیم قفل درب خانه را باز کنیم گشوده نشد لذا دانستیم که این کار از امر خداى عز و جل است و فاطمه پس از چهار روز بیرون آمد و در حالیکه امیر المؤمنین علیه السلام را در روى دست داشت گفت من بر همه زنهاى گذشته برترى دارم زیرا آسیه خدا را به پنهانى پرستید در آنجا که پرستش خدا جز از روى ناچارى خوب نبود و مریم دختر عمران نخل خشک را بدست خود جنبانید تا از خرماى تازه چید و خورد(و هنگامیکه در بیت المقدس او را درد مخاض گرفت ندا رسید که از اینجا بیرون شو اینجا عبادتگاه است و زایشگاه نیست) و من داخل خانه خدا شدم و از میوه‏هاى بهشتى و بار و برگ آنها خوردم و چون خواستم بیرون آیم هاتفى ندا کرد اى فاطمه نام او را على بگذار که او على است و خداوند على الاعلى فرماید من نام او را از نام خود گرفتم و بادب خود تأدیبش کردم و او را بغامض علم خود آگاه گردانیدم و اوست که بتها را از خانه من میشکند و اوست که در بام خانه‏ام اذان گوید و مرا تقدیس و تمجید نماید خوشا بر کسیکه او را دوست دارد و فرمانش برد و واى بر کسى که او را دشمن دارد و نافرمانیش کند. (3)


و چنین افتخار منحصر بفردى که براى على علیه السلام در اثر ولادت در اندرون کعبه حاصل شده است بر احدى از عموم افراد بشر چه در گذشته و چه در آینده بدست نیامده است و این سخن حقیقتى است که اهل سنت نیز بدان اقرار و اعتراف دارند چنانکه ابن صباغ مالکى در فصول المهمه گوید:

و لم یولد فى البیت الحرام قبله احد سواه و هى فضیلة خصه الله تعالى بها اجلالا له و اعلاء لمرتبته و اظهارا لتکرمته. (4)

یعنى پیش از آنحضرت احدى در خانه کعبه ولادت نیافت مگر خود او واین فضیلتى است که خداى تعالى به على علیه السلام اختصاص داده تا مردم مرتبه بلند او را بشناسند و از او تجلیل و تکریم نمایند.

در جلد نهم بحار در مورد وجه تسمیه آنحضرت بعلى چنین نوشته شده است که چون ابوطالب طفل را از مادرش گرفت بسینه خود چسباند و دست فاطمه را گرفته و بسوى ابطح آمد و به پیشگاه خداوند تعالى چنین مناجات نمود.

یا رب هذا الغسق الدجى‏ 
و القمر المبتلج المضى‏ء 
بین لنا من حکمک المقضى‏ 
ماذا ترى فى اسم ذا الصبى (5)

هاتفى ندا کرد:

خصصتما بالولد الزکى‏ 
و الطاهر المنتجب الرضى‏ 
فاسمه من شامخ على‏ 
على اشتق من العلى (6)

علماى بزرگ اهل سنت نیز در کتب خود بهمین مطلب اشاره کرده‏اند و محمد بن یوسف گنجى شافعى با تغییر چند لفظ و کلمه در کفایة الطالب چنین مینویسد که در پاسخ تقاضاى ابوطالب ندائى برخاست و این دو بیت را گفت.

یا اهل بیت المصطفى النبى‏ 
خصصتم بالولد الزکى‏ 
ان اسمه من شامخ العلى‏ 
على اشتق من العلى (7)

و در بعضى روایات آمده است که فاطمه بنت اسد پس از وضع حمل(پیش از اینکه بوسیله نداى غیبى نام او على گذاشته شود) نام کودک را حیدر نهاد و هنگامیکه او را قنداق کرده بدست شوهر خود میداد گفت خذه فانه حیدرة و بهمین جهت آنحضرت در غزوه خیبر بمرحب پهلوان معروف یهود فرمود: 
انا الذى سمتنى امى حیدرة 
ضرغام اجام و لیث قسورة (8)

و چون نام آنحضرت على گذاشته شد نام حیدر جزو سایر القاب بر او اطلاق گردید و از القاب مشهورش حیدر و اسد الله و مرتضى و امیر المؤمنین و اخو رسول الله بوده و کنیه آنجناب ابو الحسن و ابوتراب است.

همچنین خدا پرستى و اسلام آوردن فاطمه و ابوطالب نیز از روایات گذشته معلوم میشود که آنها در جاهلیت موحد بوده و براى تعیین نام فرزند خود بدرگاه خدا استغاثه نموده‏اند،فاطمه بنت اسد براى رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بمنزله مادر بوده و از اولین گروهى است که به آنحضرت ایمان آورد و بمدینه مهاجرت نمود و هنگام وفاتش نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم پیراهن خود را براى کفن او اختصاص داد و بجنازه‏اش نماز خواند و خود در قبر او قرار گرفت تا وى از فشار قبر آسوده گردد و او را تلقین فرمود و دعا نمود. (9)

و ابوطالب هم موحد بوده و پس از بعثت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بدو ایمان آورده و چون شیخ و رئیس قریش بود لذا ایمان خود را مصلحة مخفى مینمود،در امالى صدوق است مردى بابن عباس گفت اى عمو زاده رسولخدا مرا آگاه گردان که آیا ابوطالب مسلمان بود؟گفت چگونه مسلمان نبود در حالیکه می گفت: 

و قد علموا ان ابننا لا مکذب‏ 
لدینا و لا یعبأ بقول الا باطل

یعنى مشرکین مکه دانستند که فرزند ما(محمد صلى الله علیه و آله و سلم) نزد ما مورد تکذیب نیست و بسخنان بیهوده اعتناء نمیکند مثل ابوطالب مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را در دل مخفى نگهمیداشتند و ظاهرا مشرک بودند و خداوند دو ثواب بآنها داد،حضرت صادق علیه السلام هم فرمود مثل‏ابوطالب مثل اصحاب کهف است که در دل ایمان داشتند و ظاهرا مشرک بودند و خداوند دو پاداش (یکى براى ایمان و یکى براى تقیه) بآنها داد. (10)


اشعار زیادى از ابوطالب در مدح پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مانده است که اسلام وى از مضمون آنها کاملا روشن و هویداست چنانکه به آنحضرت خطاب نموده و گوید:

و دعوتنى و علمت انک ناصحى‏ 
و لقد صدقت و کنت قبل امینا 
و ذکرت دینا لا محالة انه‏ 
من خیر ادیان البریة دینا (11)

بحضرت صادق عرض کردند که(اهل سنت) گمان کنند که ابوطالب کافر بوده است فرمود دروغ گویند چگونه کافر بود در حالیکه میگفت:

ألم تعلموا انا وجدنا محمدا 
نبیا کموسى خط فى اول الکتب (12)

شیخ سلیمان بلخى صاحب کتاب ینابیع المودة درباره ابوطالب گوید:

و حامى النبى و معینه و محبه اشد حبا و کفیله و مربیه و المقر بنبوته و المعترف برسالته و المنشد فى مناقبه ابیاتا کثیرة و شیخ قریش ابوطالب. (13)

یعنى ابوطالب که رئیس و بزرگ قریش بود حامى و کمک پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بود و او را بسیار دوست داشت و کفیل معیشت و مربى آنحضرت بود و بنبوتش اقرار و برسالتش اعتراف داشت و در مناقب او اشعار زیادى سروده است.(درباره اثبات ایمان ابوطالب مطالب زیادى در کتب دینى‏نوشته شده و کتابهاى مستقلى نیز مانند کتاب ابوطالب مؤمن قریش برشته تألیف در آمده است) .

بارى ولادت على علیه السلام در اندرون کعبه مفاخر بنى هاشم را جلوه تازه‏اى بخشید و شعراى عرب و عجم در اینمورد اشعار زیادى سروده‏اند که در خاتمه این فصل بچند بیت از سید حمیرى ذیلا اشاره میگردد.

ولدته فى حرم الاله امه‏ 
و البیت حیث فنائه و المسجد 
بیضاء طاهرة الثیاب کریمة 
طابت و طاب ولیدها و المولد 
فى لیلة غابت نحوس نجومها 
و بدت مع القمر المنیر الاسعد 
ما لف فى خرق القوابل مثله‏ 
الا ابن امنة النبى محمد (14)

مادرش او را در حرم خدا زائید در حالیکه بیت و مسجد الحرام آستانه او بود.

آن مادر نورانى که لباسهاى پاکیزه ببر داشت و خود پاکیزه بود و مولود او و محل ولادت نیز پاکیزه بود.

در شبى که ستاره‏هاى منحوسش ناپیدا بوده و سعیدترین ستاره بهمراه ماه پدید آمده بود .

قابله‏هاى(دنیا) هیچ مولودى را مانند او لباس نپوشاینده‏اند(یعنى هرگز مولودى مانند او بدنیا نیامده) بجز پسر آمنه محمد پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم.

پى‏نوشتها:

(1) حبشى‏هاى فیل سوار که باصحاب فیل سوار که باصحاب فیل مشهورند تحت فرماندهى ابرهه براى ویران کردن کعبه بمکه آمده بودند که خداوند همه آنها را هلاک نمود و خود ابرهه نیز آخرین نفر بود که بهلاکت رسید چنانکه در قرآن کریم فرماید: (ألم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل؟) اعراب حجاز آن سال را مبارک شمرده و نامش را عام الفیل گذاشتند و ولادت نبى اکرم نیز در همانسال بوده است تا 71 سال پس از آنواقعه یعنى تا سال 18 هجرى عام الفیل مبدأ تاریخ مسلمین بود ولى در سال مزبور که ششمین سال خلافت عمر بود برهنمائى حضرت امیر از عام الفیل صرفنظر و سال هجرت نبوى مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت.

(2) ابوطالب پیش از ولادت على علیه السلام داراى سه پسر دیگر هم بود که به ترتیب عبارتند از طالب،عقیل،جعفر.

(3) امالى صدوق مجلس 27 حدیث 9ـروضة الواعظین جلد 1 ص 76ـبحار الانوار جلد 35 ص 8ـکشف الغمه ص .19

(4) فصول المهمه ص .14

(5) اى پروردگار صاحب شب تاریک و ماه نور دهنده از حکم مقضى خود براى ما آشکار کن که اسم این کودک را چه بگذاریم.

(6) شما دو نفر (ابوطالب و فاطمه) اختصاص یافتید بفرزند پاکیزه و برگزیده و پسندیده پس نام او على است و على از نام خداوند على الاعلى مشتق شده است.

(7) ینابیع المودة باب 56 ص 255ـکفایة الطالب ص .406

(8) من آنکسم که مادرم نام مرا حیدر نهاد،شیر بیشه‏ام چنان شیرى که زورمند و پنجه افکن باشد.

(9) اعلام الورىـاصول کافى جلد 2 ابواب تاریخـامالى صدوق مجلس 51 حدیث .14

(10) امالى صدوق مجلس 89 حدیث 12 و 13ـروضة الواعظین جلد 1 ص 139

(11) بحار الانوار جلد 35 ص 124ـمرا(بدین خود) دعوت کردى و من دانستم که یقینا تو خیر خواه منى و تو از این پیش راستگو و امین بودى و دینى را بمردم عرضه داشتى که آن بهترین ادیان است.

(12) اصول کافى جلد 2 باب ابواب التاریخـآیا ندانستید که ما محمد(ص) را مانند موسى به پیغمبرى یافتیم که در کتابهاى گذشته نامش نوشته شده است.

(13) ینابیع المودة باب 52 ص .152

(14) روضة الواعظین جلد 1 ص .


 تهدمت و الله ارکان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى ...  (نداى آسمانى) 

على علیه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت بکوفه در صدد حمله بشام بر آمد و حکام ایالات نیز در اجراى فرمان آنحضرت تا حد امکان به بسیج پرداخته و گروههاى تجهیز شده را بخدمت وى اعزام داشتند.


تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى نیروهاى اعزامى از اطراف وارد کوفه شده و باردوگاه نخیله پیوستند،على علیه السلام گروههاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با کوشش شبانه روزى خود در مورد تأمین و تهیه کسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را بعمل آورد،فرماندهان و سرداران او هم که از رفتار و کردار معاویه و مخصوصا از نیرنگهاى عمرو عاص دل پر کینه داشتند در این کار مهم حضرتش را یارى نمودند و بالاخره در نیمه دوم ماه مبارک رمضان از سال چهلم هجرى على علیه السلام پس از ایراد یک خطابه غراء تمام سپاهیان خود را بهیجان آورده و آنها را براى حرکت بسوى شام آماده نمود ولى در این هنگام خامه تقدیر سرنوشت دیگرى را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقیم گردانید.

فراریان خوارج،مکه را مرکز عملیات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان باسامى عبد الرحمن بن ملجم و برک بن عبد الله و عمرو بن بکر در یکى از شبها گرد هم آمده واز گذشته مسلمین صحبت میکردند،در ضمن گفتگو باین نتیجه رسیدند که باعث این همه خونریزى و برادر کشى،معاویه و عمرو عاص و على علیه السلام میباشند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمین بکلى آسوده شده و تکلیف خود را معین مى‏کنند،این سه نفر با هم پیمان بستند و آنرا بسوگند مؤکد کردند که هر یک از آنها داوطلب کشتن یکى از این سه نفر باشد عبد الرحمن بن ملجم متعهد قتل على علیه السلام شد،عمرو بن بکر عهده‏دار کشتن عمرو عاص گردید،برک بن عبد الله نیز قتل معاویه را بگردن گرفت و هر یک شمشیر خود را با سم مهلک زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه این قرار داد بطور محرمانه و سرى در مکه کشیده شد و براى اینکه هر سه نفر در یکموقع مقصود خود را انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را که شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بیدار میمانند براى این منظور انتخاب کردند و هر یک از آنها براى انجام ماموریت خود بسوى مقصد روانه گردید،عمرو بن بکر براى کشتن عمرو عاص بمصر رفت و برک بن عبد الله جهت قتل معاویه رهسپار شام شد ابن ملجم نیز راه کوفه را پیش گرفت.

برک بن عبد الله در شام بمسجد رفت و در لیله نوزدهم در صف یکم نماز ایستاد و چون معاویه سر بر سجده نهاد برک شمشیر خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشیر او بجاى فرق معاویه بر ران وى اصابت نمود.

معاویه زخم شدید برداشت و فورا بخانه خود منتقل و بسترى گردید و ضارب را نیز پیش او حاضر ساختند،معاویه گفت تو چه جرأتى داشتى که چنین کارى کردى؟

برک گفت امیر مرا معاف دارد تا مژده دهم:معاویه گفت مقصودت چیست؟برک گفت همین الان على را هم کشتند:معاویه او را تا تحقیق این خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گردید او را رها نمود و بروایت بعضى (مانند شیخ مفید) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.

چون طبیب معالج زخم معاویه را معاینه کرد اظهار نمود که اگر امیر اولادى نخواهد میتوان آنرا با دوا معالجه نمود و الا باید محل زخم با آهن گداخته داغ گردد،معاویه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (یزید و عبد الله) براى من‏کافى است (1) .

عمرو بن بکر نیز در همان شب در مصر بمسجد رفت و در صف یکم بنماز ایستاد اتفاقا در آنشب عمرو عاص را تب شدیدى رخ داده بود که از التهاب و رنج آن نتوانسته بود بمسجد برود و به پیشنهاد پسرش قاضى شهر را براى اداى نماز جماعت بمسجد فرستاده بود!

پس از شروع نماز در رکعت اول که قاضى سر بسجده داشت عمرو بن بکر با یک ضربت شمشیر او را از پا در آورد،همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نیمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته بچنگ مصریان افتاد،چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را بعذابهاى هولناک عمرو عاص تهدیدش میکردند عمرو بن بکر گفت مگر عمرو عاص کشته نشد؟شمشیرى که من بر او زده‏ام اگر وى از آهن هم باشد زنده نمى‏ماند مردم گفتند آنکس که تو او را کشتى قاضى شهر است نه عمرو عاص!!

بیچاره عمرو آنوقت فهمید که اشتباها قاضى بیگناه را بجاى عمرو عاص کشته است لذا از کثرت تأسف نسبت بمرگ قاضى و عدم اجراى مقصود خود شروع بگریه نمود و چون عمرو عاص علت گریه را پرسید عمرو گفت من بجان خود بیمناک نیستم بلکه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست که نتوانستم مانند رفقاى خود مأموریتم را انجام دهم!عمرو عاص جریان امر را از او پرسید عمرو بن بکر مأموریت سرى خود و رفقایش را براى او شرح داد آنگاه بدستور عمرو عاص گردن او هم با شمشیر قطع گردید بدین ترتیب مأمورین قتل عمرو عاص و معاویه چنانکه باید و شاید نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نیز کشته شدند.

اما سرنوشت عبد الرحمن بن ملجم:این مرد نیز در اواخر ماه شعبان سال چهلم بکوفه رسید و بدون اینکه از تصمیم خود کسى را آگاه گرداند در منزل یکى از آشنایان خود مسکن گزید و منتظر رسیدن شب نوزدهم ماه مبارک رمضان شد،روزى بدیدن یکى از دوستان خود رفت و در آنجا زن زیباروئى بنام قطام را که پدر و برادرش در جنگ نهروان بدست على علیه السلام کشته شده بودند مشاهده کرد و در اولین برخورد دل از کف داد و فریفته زیبائى او گردید و از وى تقاضاى زناشوئى نمود.

قطام گفت براى مهریه من چه خواهى کرد؟گفت هر چه تو بخواهى!

قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و یک کنیز و یک غلام و کشتن على بن ابیطالب است: (چه مهر سنگینى!شاعر گوید)

فلم ار مهرا ساقه ذو سماحة 
کمهر قطام من غنى و معدم‏ 
ثلاثة آلاف و عبدو قنیة 
و ضرب على بالحسام المسمم‏ 
و لا مهر اغلى من على و ان غلا 
و لا فتک الا دون فتک ابن ملجم.

یعنى تا کنون ندیده‏ام صاحب کرمى را از توانگر و درویش که (براى زنى) مانند مهر قطام مهر کند. (و آن عبارت است از) سه هزار درهم پول و غلام و کنیزى و ضربت زدن بعلى علیه السلام با شمشیر زهر آلود.

و هیچ مهرى هر قدر هم سنگین و گران باشد از کشتن على علیه السلام گرانتر نیست و هیچ ترورى مانند ترور ابن ملجم نیست.بارى ابن ملجم که خود براى کشتن آنحضرت از مکه بکوفه آمده و نمیخواست کسى از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمایش کند لذا بقطام گفت آنچه از پول و غلام و کنیز خواستى برایت فراهم میکنم اما کشتن على بن ابیطالب را من چگونه میتوانم انجام دهم؟

قطام گفت البته در حال عادى کسى نمیتواند باو دست یابد باید او را غافل گیر کنى و غفلة بقتل رسانى تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم کامیاب شوى و چنانچه در انجام اینکار کشته گردى پاداش آخرتت بهتر از دنیا خواهد بود!!ابن ملجم که دید قطام نیز از خوارج بوده و همعقیده اوست گفت بخدا سوگند من بکوفه نیامده‏ام مگر براى همین کار!قطام گفت من نیز در انجام این کار ترا یارى‏میکنم و تنى چند بکمک تو میگمارم بدینجهت نزد وردان بن مجالد که با قطام از یک قبیله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جریان امر گذاشت و از وى خواست که در اینمورد بابن ملجم کمک نماید وردان نیز (بجهت بغضى که با على علیه السلام داشت) تقاضاى او را پذیرفت.

خود ابن ملجم نیز مردى از قبیله اشجع را بنام شبیب که با خوارج همعقیده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قیس یعنى همان منافقى را که در صفین على علیه السلام را در آستانه پیروزى مجبور بمتارکه جنگ نمود از اندیشه خود آگاه ساختند اشعث نیز بآنها قول داد که در موعد مقرره او نیز خود را در مسجد بآنها خواهد رسانید،بالاخره شب نوزدهم ماه مبارک رمضان فرا رسید و ابن ملجم و یارانش بمسجد آمده و منتظر ورود على علیه السلام شدند.

مقارن ورود ابن ملجم بکوفه على علیه السلام نیز جسته و گریخته از شهادت خود خبر میداد حتى در یکى از روزهاى ماه رمضان که بالاى منبر بود دست بمحاسن شریفش کشید و فرمود شقى‏ترین مردم این مویها را با خون سر من رنگین خواهد نمود و بهمین جهت روزهاى آخر عمر خود را هر شب در منزل یکى از فرزندان خویش مهمان میشد و در شب شهادت نیز در منزل دخترش ام کلثوم مهمان بود.

موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس بعبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشویش بود،گاهى بآسمان نگاه میکرد و حرکات ستارگان را در نظر میگرفت و هر چه طلوع فجر نزدیکتر میشد تشویش و ناراحتى آنحضرت بیشتر میگشت بطوریکه ام کلثوم پرسید:پدر جان چرا امشب این قدر ناراحتى؟فرمود دخترم من تمام عمرم را در معرکه‏ها و صحنه‏هاى کارزار گذرانیده و با پهلوانان و شجاعان نامى مبارزه‏ها کرده‏ام،چه بسیار یک تنه بر صفوف دشمن حمله‏ها برده و ابطال رزمجوى عرب را بخاک و خون افکنده‏ام ترسى از چنین اتفاقات ندارم ولى امشب احساس میکنم که لقاى حق فرا رسیده است.

بالاخره آنشب تاریک و هولناک بپایان رسید و على علیه السلام عزم خروج از خانه را نمود در این موقع چند مرغابى که هر شب در آن خانه در آشیانه خودمیخفتند پیش پاى امام جستند و در حال بال افشانى بانگ همى دادند و گویا میخواستند از رفتن وى جلوگیرى کنند!

على علیه السلام فرمود این مرغ‏ها آواز میدهند و پشت سر این آوازها نوحه و ناله‏ها بلند خواهد شد!ام کلثوم از گفتار آنحضرت پریشان شد و عرض کرد پس خوبست تنها نروى.على علیه السلام فرمود اگر بلاى زمینى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد که باید جارى شود.

على علیه السلام رو بسوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار نمود و سپس بمحراب رفت و بنماز نافله صبح ایستاد و چون بسجده رفت عبد الرحمن بن ملجم با شمشیر زهر آلود در حالیکه فریاد میزد لله الحکم لا لک یا على ضربتى بسر مبارک آنحضرت فرود آورد (2) و شمشیر او بر محلى که سابقا شمشیر عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مبارکش را تا پیشانى شکافت و ابن ملجم و همراهانش فورا بگریختند.


خون از سر مبارک على علیه السلام جارى شد و محاسن شریفش را رنگین نمود و در آنحال فرمود :

بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الکعبة.

(سوگند بپروردگار کعبه که رستگار شدم) و سپس این آیه شریفه را تلاوت نمود:

منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخرى (3) .

(شما را از خاک آفریدیم و بخاک بر میگردانیم و بار دیگر از خاک مبعوث‏تان میکنیم) و شنیده شد که در آنوقت جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد و گفت:

تهدمت و الله ارکان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقیاء. (بخدا سوگند ستونهاى هدایت در هم شکست و نشانه‏هاى تقوى محو شد و دستاویز محکمى که میان خالق و مخلوق بود گسیخته گردید پسر عم مصطفى صلى الله علیه و آله کشته شد،على مرتضى بشهادت رسید و بدبخت‏ترین اشقیاء او را شهید نمود .)

همهمه و هیاهو در مسجد بر پا شد حسنین علیهما السلام از خانه بمسجد دویدند عده‏اى هم بدنبال ابن ملجم رفته و دستگیرش کردند،حسنین باتفاق بنى‏هاشم على علیه السلام را در گلیم گذاشته و بخانه بردند فورا دنبال طبیب فرستادند،طبیب بالاى سر آنحضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده کرد بمعاینه و آزمایش پرداخت ولى با کمال تأسف اظهار نمود که این زخم قابل علاج نیست زیرا شمشیر زهر آلود بوده و بمغز صدمه رسانیده و امید بهبودى نمیرود .

على علیه السلام از شنیدن سخن طبیب بر خلاف سایر مردم که از مرگ میهراسند با کمال بردبارى بحسنین علیهما السلام وصیت فرمود زیرا على علیه السلام را هیچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانکه بارها فرموده بود او براى مرگ مشتاقتر از طفل براى پستان مادر بود!

على علیه السلام در سراسر عمر خود با مرگ دست بگریبان بود،او شب هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله در فراش آنحضرت که قرار بود شجعان قبائل عرب آنرا زیر شمشیرها بگیرند آرمیده بود،على علیه السلام در غزوات اسلامى همواره دم شمشیر بود و حریفان و مبارزان وى قهرمانان شجاع و مردان جنگ بودند،او میفرمود براى من فرق نمیکند که مرگ بسراغ من آید و یا من بسوى مرگ روم بنابر این براى او هیچگونه جاى ترس نبود،على علیه السلام وصیت خود را بحسنین علیهما السلام چنین بیان فرمود:

اوصیکما بتقوى الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما،و لا تأسفا على شى‏ء منها زوى عنکما... (4)

شما را بتقوى و ترس از خدا سفارش میکنم و اینکه دنیا را نطلبید اگر چه‏دنیا شما را بخواهد و بآنچه از (زخارف دنیا) از دست شما رفته باشد تأسف مخورید و سخن راست و حق گوئید و براى پاداش (آخرت) کار کنید،ستمگر را دشمن باشید و ستمدیده را یارى نمائید.

شما و همه فرزندان و اهل بیتم و هر که را که نامه من باو برسد بتقوى و ترس از خدا و تنظیم امور زندگى و سازش میان خودتان سفارش میکنم زیرا از جد شما پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیدم که میفرمود سازش دادن میان دو تن (از نظر پاداش) بهتر از تمام نماز و روزه (مستحبى) است،از خدا درباره یتیمان بترسید و براى دهان آنها نوبت قرار مدهید (که گاهى سیر و گاهى گرسنه باشند) و در اثر بى توجهى شما در نزد شما ضایع نگردند،درباره همسایگاه از خدا بترسید که آنها مورد وصیت پیغمبرتان هستند و آنحضرت درباره آنان همواره سفارش میکرد تا اینکه ما گمان کردیم براى آنها (از همسایه) میراث قرار خواهد داد.و بترسید از خدا درباره قرآن که دیگران با عمل کردن بآن بر شما پیشى نگیرند،درباره نماز از خدا بترسید که ستون دین شما است و درباره خانه پروردگار (کعبه) از خدا بترسید و تا زنده هستید آنرا خالى نگذارید که اگر آن خالى بماند (از کیفر الهى) مهلت داده نمیشوید و بترسید از خدا درباره جهاد با مال و جا ن و زبانتان در راه خدا،و ملازم همبستگى و بخشش بیکدیگر باشید و از پشت کردن بهم و جدائى از یکدیگر دورى گزینید،امر بمعروف و نهى از منکر را ترک نکنید (و الا) اشرارتان بر شما حکمرانى کنند و آنگاه شما (خدا را براى دفع آنها میخوانید) و او دعایتان را پاسخ نگوید.

اى فرزندان عبد المطلب مبادا به بهانه اینکه بگوئید امیر المؤمنین کشته شده ا ست در خونهاى مردم فرو روید و باید بدانید که بعوض من کشته نشود مگر کشنده من،بنگرید زمانیکه من از ضربت او مردم شما هم بعوض آن،ضربتى بوى بزنید و او را مثله نکنید که من از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که میفرمود از مثله کردن اجتناب کنید اگر چه نسبت بسگ آزار کننده باشد.  

على علیه السلام پس از ضربت خوردن در سحرگاه شب 19 رمضان تا اواخر شب 21 در خانه بسترى بود و در اینمدت علاوه بر خانواده آنحضرت بعضى از اصحابش‏نیز جهت عیادت بحضور وى مشرف میشدند و در آخرین ساعات زندگى او از کلمات گهر بارش بهره‏مند میگشتند از جمله پندهاى حکیمانه او این بود که فرمود:انا بالامس صاحبکم و الیوم عبرة لکم و غدا مفارقکم. 

(من دیروز مصاحب شما بودم و امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت میکنم) .

مقدارى شیر براى على علیه السلام حاضر نمودند کمى میل کرد و فرمود بزندانى خود نیز از این شیر بدهید و او را اذیت و شکنجه نکنید اگر من زنده ماندم خود،دانم و او و اگر در گذشتم فقط یک ضربت باو بزنید زیرا او یک ضربت بیشتر بمن نزده است و رو بفرزندش حسن علیه السلام نمود و فرمود:

یا بنى انت ولى الامر من بعدى و ولى الدم فان عفوت فلک و ان قتلت فضربة مکان ضربة.

(پسر جانم پس از من تو ولى امرى و صاحب خون من هستى اگر او را ببخشى خود دانى و اگر بقتل رسانى در برابر یک ضربتى که بمن زده است یکضربت باو بزن) چون على علیه السلام در اثر سمى که بوسیله شمشیر از راه خون وارد بدن نازنینش شده بود بیحال و قادر بحرکت نبود لذا در اینمدت نمازش را نشسته میخواند و دائم در ذکر خدا بود،شب 21 رمضان که رحلتش نزدیک شد دستور فرمود براى آخرین دیدار اعضاى خانواده او را حاضر نمایند تا در حضور همگى وصیتى دیگر کند.

اولاد على علیه السلام در اطراف وى گرد گشتند و در حالیکه چشمان آنها از گریه سرخ شده بود بوصایاى آنجناب گوش میدادند،اما وصیت او تنها براى اولاد وى نبود بلکه براى تمام افراد بشر تا انقراض عالم است زیرا حاوى یک سلسله دستورات اخلاقى و فلسفه عملى است و اینک خلاصه آن:

ابتداى سخنم شهادت بیگانگى ذات لا یزال خداوند است و بعد برسالت محمد بن عبد الله صلى الله علیه و آله که پسر عم من و بنده و برگزیده خداست،بعثت او از جانب پروردگار است و دستوراتش احکام الهى است،مردم را که در بیابان جهل و نادانى سرگردان بودند بصراط مستقیم و طریق نجات هدایت فرموده‏و بروز رستاخیز از کیفر اعمال ناشایست بیم داده است.

اى فرزندان من،شما را به تقوى و پرهیز کارى دعوت میکنم و بصبر و شکیبائى در برابر حوادث و ناملایمات توصیه مینمایم پاى بند دنیا نباشید و بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخورید،شما را باتحاد و اتفاق سفارش میکنم و از نفاق و پراکندگى بر حذر میدارم،حق و حقیقت را همیشه نصب العین قرار دهید و در همه حال چه هنگام غضب و اندوه و چه در موقع رضا و شادمانى از قانون ثابت عدالت پیروى کنید.

اى فرزندان من،هرگز خدا را فراموش مکنید و رضاى او را پیوسته در نظر بگیرید با اعمال عدل و داد نسبت بستمدیدگان و ایثار و انفاق به یتیمان و درماندگان،او را خشنود سازید،در این باره از پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود هر که یتیمان را مانند اطفال خود پرستارى کند بهشت خدا مشتاق لقاى او میشود و هر کس مال یتیم را بخورد آتش دوزخ در انتظار او میباشد.

در حق اقوام و خویشاوندان صله رحم و نیکى نمائید و از درویشان و مستمندان دستگیرى کرده و بیماران را عیادت کنید،چون دنیا محل حوادث است بنابر این خود را گرفتار آمال و آرزو مکنید و همیشه در فکر مرگ و جهان آخرت باشید،با همسایه‏هاى خود برفق و ملاطفت رفتار کنید که از جمله توصیه‏هاى پیغمبر صلى الله علیه و آله نگهدارى حق همسایه است.احکام الهى و دستورات شرع را محترم شمارید و آنها را با کمال میل و رغبت انجام دهید،نماز و زکوة و امر بمعروف و نهى از منکر را بجا آورید و رضایت خدا را در برابر اطاعت فرامین او حاصل کنید.

اى فرزندان من،از مصاحبت فرو مایگان و ناکسان دورى کنید و با مردم صالح و متقى همنشین باشید،اگر در زندگى امرى پیش آید که پاى دنیا و آخرت شما در میان باشد از دنیا بگذرید و آخرت را بپذیرید،در سختیها و متاعب روزگار متکى بخدا باشید و در انجام هر کارى از او استعانت جوئید،با مردم برأفت و مهربانى و خوشروئى و حسن نیت رفتار کنید و فضائل نفسانى مخصوصا تقوى و خدمت بنوع را شعار خود سازید،کودکان خود را نوازش کنید و بزرگان و سالخوردگان را محترم شمارید.اولاد على علیه السلام خاموش نشسته و در حالیکه غم و اندوه گلوى آنها را فشار میداد بسخنان دلپذیر و جان پرور آنحضرت گوش میدادند،تا این قسمت از وصیت على علیه السلام درس اخلاق و تربیت بود که عمل بدان هر فردى را بحد نهائى کمال میرساند آنحضرت این قسمت از وصیت خود را با جمله لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم بپایان رسانید و آنگاه از هوش رفت و پس از لحظه‏اى چشمان خدابین خود را نیمه باز کرد و فرمود:اى حسن سخنى چند هم با تو دارم،امشب آخرین شب عمر من است چون در گذشتم مرا با دست خود غسل بده و کفن بپوشان و خودت مباشر اعمال کفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاریکى شب دور از شهر کوفه جنازه مرا در محلى گمنام بخاک سپار تا کسى از آن آگاه نشود.

عموم بنى‏هاشم مخصوصا خاندان علوى در عین خاموشى گریه میکردند و قطرات اشگ از چشمان آنها بر گونه‏هایشان فرو میغلطید،حسن علیه السلام که از همه نزدیکتر نشسته بود از کثرت تأثر و اندوه،امام علیه السلام را متوجه حزن و اندوه خود نمود على علیه السلام فرمود اى پسرم صابر و شکیبا باش و تو و برادرانت را در این موقع حساس بصبر و بردبارى توصیه میکنم.

سپس فرمود از محمد هم مواظب باشید او هم برادر شما و هم پسر پدر شما است و من او را دوست دارم.

على علیه السلام مجددا از هوش رفت و پس از لحظه‏اى تکانى خورد و بحسین علیه السلام فرمود پسرم زندگى تو هم ماجرائى خواهد داشت فقط صابر و شکیبا باش که ان الله یحب الصابرین .

در این هنگام على علیه السلام در سکرات موت بود و پس از لحظاتى چشمان مبارکش بآهستگى فرو خفت و در آخرین نفس فرمود:

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

پس از اداى شهادتین آن لبهاى نیمه باز و نازنین بهم بسته شد و طایر روحش باوج ملکوت اعلا پرواز نمود و بدین ترتیب دوران زندگى مردى که در تمام مدت‏عمر جز حق و حقیقت هدفى نداشت بپایان رسید (1) .

هنگام شهادت سن شریف على علیه السلام 63 سال و مدت امامتش نزدیک سى سال و دوران خلافت ظاهریش نیز در حدود پنج سال بود.امام حسن علیه السلام باتفاق حسین علیه السلام و چند تن دیگر بتجهیز او پرداخته و پس از انجام تشریفات مذهبى جسد آنحضرت را در پشت کوفه در غرى که امروز به نجف معروف است دفن کردند و همچنانکه خود حضرت امیر علیه السلام سفارش کرده بود براى اینکه دشمنان وى از بنى امیه و خوارج جسد آنجناب را از قبر خارج نسازند و بدان اهانت و جسارت ننمایند محل قبر را با زمین یکسان نمودند که معلوم نباشد و قبر على علیه السلام تا زمان حضرت صادق علیه السلام از انظار پوشیده و مخفى بود و موقعیکه منصور دوانقى دومین خلیفه عباسى آنحضرت را از مدینه بعراق خواست هنگام رسیدن بکوفه بزیارت مرقد مطهر حضرت امیر علیه السلام رفته و محل آنرا مشخص نمود.

در مورد پیدایش قبر على علیه السلام شیخ مفید هم روایتى نقل میکند که عبد الله بن حازم گفت روزى با هارون الرشید براى شکار از کوفه بیرون رفتیم و در پشت کوفه بغریین رسیدیم،در آنجا آهوانى را دیدیم و براى شکار آنها سگهاى شکارى و بازها را بسوى آنها رها نمودیم،آنها ساعتى دنبال آهوان دویدند اما نتوانستند کارى بکنند و آهوان به تپه‏اى که در آنجا بود پناه برده و بالاى آن ایستادند و ما دیدیم که بازها بکنار تپه فرود آمدند و سگها نیز برگشتند،هارون از این حادثه تعجب کرد و چون آهوان از تپه فرود آمدند دوباره بازها بسوى آنها پرواز کرده و سگها هم بطرف آنها دویدند آهوان مجددا بفراز تپه رفته و بازها و سگها نیز باز گشتند و این واقعه سه بار تکرار شد!هارون گفت زود بروید و هر که را در این حوالى پیدا کردید نزد من آورید،و ما رفتیم و پیرمردى از قبیله بنى اسد را پیدا کردیم و او را نزد هارون آوردیم،هارون گفت اى شیخ مرا خبر ده که این تپه چیست؟آنمرد گفت اگر امانم دهى ترا از آن آگاه سازم!هارون گفت من با خدا عهد میکنم که ترا از مکانت بیرون‏نکنم و بتو آزار نرسانم.شیخ گفت پدرم از پدرانش بمن خبر داده است که قبر على بن ابیطالب در این تپه است و خداى تعالى آنرا حرم امن قرار داده است چیزى آنجا پناهنده نشود جز اینکه ایمن گردد!

هارون که اینرا شنید پیاده شد و آبى خواست و وضوء گرفت و نزد آن تپه نماز خواند و خود را بخاک آن مالید و گریست و سپس (بکوفه) برگشتیم (6) .

در مورد مرقد مطهر حضرت امیر علیه السلام حکایتى آمده است که نقل آن در اینجا خالى از لطف نیست:

سلطان سلیمان که از سلاطین آل عثمان و احداث کننده نهر حسینیه از شط فرات بود چون به کربلاى معلى میآمد بزیارت امیر المؤمنین مشرف میشد،در نجف نزدیکى بارگاه شریف علوى از اسب پیاده شد و قصد نمود که محض احترام و تجلیل تا قبه منوره پیاده رود.

قاضى عسکر که مفتى جماعت هم بوده در این سفر همراه سلطان بود،چون از اراده سلطان با خبر گشت با حالت غضب بحضور سلطان آمد و گفت تو سلطان زنده هستى و على بن ابیطالب مرده است تو چگونه از جهت درک زیارت او پیاده رفتن را عزم نموده‏اى؟ (قاضى ناصبى بود و نسبت بحضرت شاه ولایت عناد و عداوت داشت) در اینخصوص قاضى با سلطان مکالماتى نمود تا اینکه گفت اگر سلطان در گفته من که پیاده رفتن تا قبه منوره موجب کسر شأن و جلال سلطان است تردیدى دارد بقرآن شریف تفأل جوید تا حقیقت امر مکشوف گردد،سلطان سخن او را پذیرفت و قرآن مجید را در دست گرفته و تفالا آنرا باز نمود و این آیه در اول صفحه ظاهر بود:فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوى.سلطان رو به قاضى نمود و گفت سخن تو برهنگى پاى ما را مزید بر پیاده رفتن نمود پس کفشهاى خود را هم درآورده با پاى برهنه از نجف تا بروضه منوره راه را طى نمود بطوریکه پایش در اثر ریگها زخم شده بود.پس از فراغت از زیارت،آن قاضى عنود پیش سلطان آمد و گفت در این شهر قبر یکى از مروجین رافضى‏ها است خوبست که قبر او رانبش نموده و بسوختن استخوانهاى پوسیده او حکم فرمائى!!

سلطان گفت نام آن عالم چیست؟قاضى پاسخ داد نامش محمد بن حسن طوسى است.

سلطان گفت این مرد مرده است و خداوند هر چه را که آن عالم مستحق باشد از ثواب و عقاب باو میرساند قاضى در نبش قبر مرحوم شیخ طوسى مکالمه زیادى با سلطان نمود بالاخره سلطان دستور داد هیزم زیادى در خارج نجف جمع کردند و آنها را آتش زدند آنگاه فرمان داد خود قاضى را در میان آتش انداختند و خداوند تبارک و تعالى آنملعون را در آتش دنیوى قبل از آتش اخروى معذب گردانید (7) .

همچنین صاحب منتخب التواریخ از کتاب انوار العلویه نقل میکند که وقتى نادر شاه گنبد حرم حضرت امیر علیه السلام را تذهیب نمود از وى پرسیدند که بالاى قبه مقدسه چه نقش کنیم؟نادر فورا گفت:ید الله فوق ایدیهم.فرداى آنروز وزیر نادر میرزا مهدیخان گفت نادر سواد ندارد و این کلام بدلش الهام شده است اگر قبول ندارید بروید مجددا سؤال کنید لذا آمدند و پرسیدند که در فوق قبه مقدسه چه فرمودید نقش کنیم؟گفت همان سخن که دیروز گفتم (8) !

بارى حسنین علیهما السلام و همراهان پس از دفن جنازه على علیه السلام بکوفه برگشتند و ابن ملجم نیز همانروز (21 رمضان) بضرب شمشیر امام حسن علیه السلام مقتول و راه جهنم را در پیش گرفت.قصائد زیادى بوسیله شعراء و مردم دیگر در رثاء آنحضرت انشاد گردیده است که ما ذیلا به یکى از آنها که ام هیثم دختر اسود نخعى سروده است اشاره مینمائیم.

1ـالا یا عین و یحک فاسعدینا 
الا تبکى امیر المؤمنینا 
2ـرزئنا خیر من رکب المطایا 
و خیسها و من رکب السفینا 
3ـو من لبس النعال و من حذاها 
و من قرء المثانى و المئینا 
4ـو کنا قبل مقتله بخیر 
نرى مولى رسول الله فینا 
5ـیقیم الدین لا یرتاب فیه‏ 
و یقضى بالفرائض مستبینا 
6ـو لیس بکاتم علما لدیه‏ 
و لم یخلق من المتجبرینا 
7ـو یدعو للجماعة من عصاه‏ 
و ینهک قطع ایدى السارقینا 
8ـلعمر ابى لقد اصحاب مصر 
على طول الصحابة اوجعونا 
9ـو غرونا بانهم عکوف‏ 
و لیس کذلک فعل العاکفینا 
10ـافى شهر الصیام فجعتمونا 
بخیر الناس طرا اجمعینا 
11ـو من بعد النبى فخیر نفس‏ 
ابو حسن و خیر الصالحینا 
12ـاشاب ذوابتى و اطال حزنى‏ 
امامة حین فارقت القرینا 
13ـتطوف بها لحاجتها الیه‏ 
فلما استیأست رفعت رنینا 
14ـو عبرة ام کلثوم الیها 
تجاوبها و قد رأت الیقینا 
15ـفلا تشمت معاویة بن صخر 
فان بقیة الخلفاء فینا (9) .

ترجمه:

1ـاى چشم واى بر تو ما را یارى کن و براى امیر المؤمنین اشگ بریز.

2ـما مصیبت زده در فقدان کسى هستیم که او بهترین سوارکاران و کشتى نشستگان بود. (از همه بهتر بود) .

3ـو بهترین کسى که نعلین پوشیده و بدانها گام برداشته و سوره‏هاى مثانى و مئین قرآن را خوانده بود.

4ـو ما پیش از شهادت او زندگى خوشى داشتیم چون یار و پسر عموى رسول خدا را در میان خودمان میدیدیم.

5ـ (على علیه السلام) کسى بود که دین خدا را بدون شک و تردید برپا میداشت و بفرایض آن آشکارا حکم میفرمود.ـو هیچ علمى را (از اهل آن) مکتوم و نهان نمیداشت و از جباران و متکبران هم نبود.

7ـو هر که او را نافرمانى میکرد وى را (براى هدایت) باتفاق و جماعت دعوت مینمود و در بریدن دست سارقین جدیت میکرد.

8ـبجان پدرم سوگند که مردم شهر (کوفه) خاطر ما را پس از آنکه مدتى با او أنس و مصاحبت داشتیم دردناک نمودند.

9ـو آنها بنام اینکه دور ما را گرفته و ملازم ما هستند ما را فریب دادند در صورتیکه روش ملازمان این چنین نباشد.

10ـآیا در شهر رمضان ما را با (شهادت) بهترین مردم اندوهناک و رنجیده خاطر نمودید؟

11ـ (با شهادت) کسى که پس از پیغمبر صلى الله علیه و آله بهترین مردم بود یعنى حضرت ابو الحسن که بهترین شایستگان و صلحاء بود.

12ـموقعیکه امامه (دختر على علیه السلام) پدرش را از دست داد (غم و اندوه او) گیسوى مرا سفید کرد و اندوهم را طولانى نمود.

13ـ (زیرا) او بجستجوى پدرش میگردد و چون (از یافتن او) نا امید میشود صدایش را بگریه بلند میکند.

14ـو (در آنحال) اشگ چشم ام کلثوم که مرگ پدر را دیده است گریه امام را پاسخ میدهد.

15ـاى معاویة بن ابیسفیان ما را (در شهادت على علیه السلام) شماتت مکن زیرا بقیه خلفاء (دوازده گانه) در خانواده ما است.


مقام امامت و خلافت مسلمین پس از على علیه السلام همچنانکه آنحضرت وصیت کرده بود بامام حسن علیه السلام رسید.عبد الله بن عباس بمسجد رفت و پس ذکر وقایع اخیر بمردم چنین گفت :البته میدانید که على علیه السلام فرزند خود حسن علیه السلام را براى شما خلیفه قرار داده است ولى او هیچگونه اصرارى در طاعت و بیعت شما ندارد اگر نظر طاعت و بیعت دارید من او را خبر دهم و بمنظوربیعت گرفتن از شما بمسجد بیاورم و اگر هم خلاف آنرا خواهانید خود دانید.

مردم عموما پاسخ مثبت دادند و ابن عباس آنحضرت را بمسجد برد تا مردم باو بیعت کنند،امام حسن علیه السلام بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله چنین فرمود:

لقد قبض فى هذه اللیلة رجل لم یسبقه الاولون بعمل و لا یدرکه الاخرون بعمل... (10)

در این شب کسى از دنیا رحلت فرمود که پیشینیان در عمل از او سبقت نگرفتند و آیندگان نیز در کردار بدو نخواهند رسید،او چنان کسى بود که در کنار رسول خدا صلى الله علیه و آله پیکار میکرد و جان خود را سپر بلاى او مینمود،پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله پرچم را بدست با کفایت او میداد و براى جنگیدن با دشمنان دین،وى را در حالیکه جبرئیل و میکائیل از راست و چپ همدوش او بودند بمیدان کارزار میفرستاد و از میدانهاى رزم بر نمیگشت مگر با فتح و پیروزى که خداوند نصیب او میفرمود.او در شبى شهادت یافت که عیسى بن مریم در آنشب بآسمان رفت و یوشع بن نون (وصى حضرت موسى) نیز در آنشب از دنیا رخت بر بست،هنگام مرگ از مال و منال دنیا هفتصد درهم داشت که میخواست با آن براى خانواده‏اش خدمتکارى تهیه کند،چون این سخنان را فرمود گریه گلویش را گرفت و ناچار گریست و مردم نیز با آنحضرت گریه کردند،امام حسن علیه السلام با این خطبه کوتاه که در یاد بود پدرش ایراد فرمود علو رتبت و بزرگى منزلت على علیه السلام را در افکار و اندیشه‏هاى مستمعین جایگزین نمود و این توصیف و تمجیدى که درباره على علیه السلام نمود تعریف پدرى بوسیله پسرش نبود بلکه توصیف امامى بوسیله امام دیگر بود که بهتر از همه کس او را میشناخت.

امام حسن علیه السلام از مردم بیعت گرفت و سپس نامه‏اى بمعاویه نوشته و او را ضمن پند و نصیحت به بیعت خود دعوت نمود اما مسلم بود که معاویه این دعوت‏را نخواهد پذیرفت و دست از ظلم و ستم نخواهد کشید زیرا او هنگامیکه على علیه السلام در قید حیات بود و خودش نیز چندان موقعیت قوى و محکمى نداشت با على علیه السلام بیعت نکرد،اکنون که پایه‏هاى تخت حکومتش را محکم کرده و موقعیت خود را نیز تثبیت نموده است چگونه ممکن است از حسن علیه السلام اطاعت کند؟بالاخره نامه امام حسن علیه السلام بمعاویه رسید و چنانکه گفته شد او هم پاسخ داد که من از تو شایسته‏ترم و لازم است که تو با من بیعت کنى!!

از طرفى جمع کثیرى از سپاه تجهیز شده در پادگان نخیله که على علیه السلام قبل از شهادت خود براى حمله مجدد بشام آماده کرده بود متفرق و پراکنده گشته و جز عده قلیلى باقى نمانده بود،امام حسن علیه السلام با اینکه بنا بسابقه بیوفائى و لا قیدى مردم کوفه که در زمان پدرش از آنها دیده بود میدانست که در چنین شرایطى جنگ با معاویه نتیجه‏اى نخواهد داشت مع الوصف با باقیمانده سپاه که بنا بنقل ابن ابى الحدید در حدود شانزده هزار نفر بود راه شام را در پیش گرفت و دوازده هزار نفر از آنها را بفرماندهى عبید الله بن عباس بعنوان نیروى پوششى و تأمینى بسوى معاویه فرستاد و خود در مدائن توقف نمود تا از اطراف و نواحى بگرد آورى سپاه براى اعزام بجبهه اقدام نماید ولى معاویه با دادن یک ملیون درهم عبید الله ابن عباس را فریفت و او را بسوى خود خواند.

عبید الله نیز در اثر حب دنیا و بطمع سکه‏هاى طلاى معاویه شبانه با گروهى از همراهانش مخفیانه فرار کرده و باردوى معاویه پیوست و در مدائن نیز حوادث دیگرى روى داد که موجب تفرقه و اختلاف در میان سپاهیان امام گردید و کلیه شرایط لازمه را که یک واحد عملیاتى در جبهه دشمن باید داشته باشد از میان برد و در نتیجه امام حسن علیه السلام با توجه باوضاع و احوال و با در نظر گرفتن مصلحت اسلام و مسلمین از روى ناچارى و اجبار بمتارکه جنگ که در آنموقع حساس تنها راه حل منطقى و عقلانى بود پرداخته و با قید شرایطى با معاویه صلح نمود (11) .

پى‏نوشتها:

(1) طبیب بایستى بمعاویه میگفت تو که چند لحظه تحمل یک قطعه آهن سرخ شده را ندارى پس در نتیجه طغیان و ریختن اینهمه خون مردم چگونه براى همیشه تحمل آتش سوزان دوزخ را خواهى نمود؟این نیست جز اینکه تو بروز جزا ایمان نیاورده‏اى!

مؤلف.

(2) بنا بروایت شیخ مفید ابن ملجم و همراهانش در داخل مسجد نزدیک در ورودى کمین کرده و بمحض ورود على علیه السلام شمشیرهاى خود را غفلة بر آنحضرت فرود آوردند شمشیر شبیب بطاق مسجد گرفت ولى شمشیر عبد الرحمن بفرق مبارک وى اصابت نمود.

(3) سوره مبارکه طه آیه .55

(4) نهج البلاغه

(5) مقاتل الطالبیینـارشاد مفیدـاعلام الورىـکشف الغمهـبحار الانوار جلد 42ـاثبات الوصیه مسعودى.

(6) ارشاد مفید جلد 1 باب 1 فصل 6 حدیث .4

(7) کتاب رنگارنگ جلد .1

(8) منتخب التواریخ ص .142

(9) مجالس السنیه ص 185ـمقاتل الطالبیین ص .35

(10) ارشاد مفید جلد 2 باب اولـمقاتل الطالبیین.

(11) براى توضیح و آگاهى بیشتر بکتاب حسن کیست؟تألیف نگارنده مراجعه شود.در این کتاب علل و جهات صلح امام حسن با معاویه تجزیه و تحلیل گردیده و بطور مبسوط و مستدل در پیرامون فلسفه آن بحث شده است.

 

شب قدر

۰۶
مرداد

 

«قدر» در لغت به معناى اندازه و اندازه‏گیرى است.(1) «تقدیر» نیز به معناى اندازه‏گیرى و تعیین است.(2) اما معناى اصطلاحى «قدر»، عبارت است از ویژگى هستى و وجود هر چیز و چگونگى آفرینش آن(‏3) به عبارت دیگر، اندازه و محدوده وجودى هر چیز، «قدر» نام دارد. (4)

بنابر دیدگاه حکمت الهى، در نظام آفرینش، هر چیزى اندازه‏اى خاص دارد و هیچ چیزى بى‏حساب و کتاب نیست. جهان حساب و کتاب دارد و بر اساس نظم ریاضى تنظیم شده، گذشته، حال و آینده آن با هم ارتباط دارند.

استاد مطهرى در تعریف قدر مى‏فرماید:

« ... قدر به معناى اندازه و تعیین است... حوادث جهان ... از آن جهت که حدود و اندازه و موقعیت مکانى و زمانى آنها تعیین شده است، مقدور به تقدیر الهى است.»(5) پس در یک کلام، «قدر» به معناى ویژگى‏هاى طبیعى و جسمانى چیزهاست که شامل شکل، حدود، طول، عرض و موقعیت‏هاى مکانى و زمانى آنها مى‏گردد و تمام موجودات مادى و طبیعى را در برمى‏گیرد.

این معنا از روایات استفاده مى‏شود؛ چنان که در روایتى از امام رضا علیه السلام پرسیده شد: معناى قدر چیست؟ امام فرمود: «تقدیر الشى‏ء، طوله و عرضه»؛ «اندازه‏گیرى هر چیز اعم از طول و عرض آن است.» (6) و در روایت دیگر، این امام بزرگوار در معناى قدر فرمود: «اندازه هر چیز اعم از طول و عرض و بقاى آن است.»(7)

در این شب تمام حوادث سال آینده به امام هر زمان ارائه مى‏شود و وى از سرنوشت خود و دیگران با خبر مى‏گردد. امام باقر علیه السلام مى‏فرماید: «انه ینزل فى لیلة القدر الى ولى الامر تفسیر الامور سنةً سنةً، یؤمر فى امر نفسه بکذا و کذا و فى امر الناس بکذا و کذا؛ در شب قدر به‏ ولى امر (امام هر زمان) تفسیر کارها و حوادث نازل مى‏شود و وى درباره خویش و دیگر مردمان مأمور به دستورهایى مى‏شود.»

بنابراین، معناى تقدیر الهى این است که در جهان مادى، آفریده‏ها از حیث هستى و آثار و ویژگى‏هایشان محدوده‏اى خاص دارند. این محدوده با امورى خاص مرتبط است؛ امورى که علت‏ها و شرایط آنها هستند و به دلیل اختلاف علل و شرایط، هستى، آثار و ویژگى‏هاى موجودات مادى نیز متفاوت است. هر موجود مادى به وسیله قالب‏هایى از داخل و خارج، اندازه‏گیرى و قالب‏گیرى مى‏شود. این قالب، حدود، یعنى طول، عرض، شکل، رنگ، موقعیت مکانى و زمانى و سایر عوارض و ویژگى‏هاى مادى آن به شمار مى‏آید. پس معناى تقدیر الهى در موجودات مادى، یعنى هدایت آنها به سوى مسیر هستى‏شان است که براى آنها مقدر گردیده است و در آن قالب‏گیرى شده‏اند. (8)

اما تعبیر فلسفى قدر، اصل علیت است. «اصل علیت همان پیوند ضرورى و قطعى حوادث با یکدیگر و این که هر حادثه‏اى تحتّم و قطعیت ضرورى و قطعى خود و نیز تقدّر و خصوصیات وجودى خود را از امرى یا امورى مقدم بر خود گرفته است.

(9) اصل علیت عمومى و نظام اسباب و مسببات بر جهان و جمیع وقایع و حوادث جهان حکمفرماست و هر حادثى، ضرورت و قطعیت وجود خود و نیز شکل و خصوصیت زمانى و مکانى و سایر خصوصیات وجودى‏اش را از علل متقدمه خود کسب کرده است و یک پیوند ناگسستى میان گذشته و حال و استقبال میان هر موجودى و علل متقدمه او هست.»(10)

اما علل موجودات مادى ترکیبى، فاعل و ماده و شرایط و عدم مانع است که هر یک تأثیر خاص بر آن دارند و مجموع این تأثیرها، قالب وجودى خاصى را شکل مى‏دهند. اگر تمام این علل و شرایط و عدم مانع، کنار هم گرد آیند، علت تامه ساخته مى‏شود و معلول خود را ضرورت و وجود مى‏دهد که از آن در متون دینى به «قضاى الهى» تعبیر مى‏شود. اما هر موجودى با توجه به علل و شرایط خود قالبى خاص دارد که عوارض و ویژگى‏هاى وجودى‏اش را مى‏سازد و در متون دینى از آن به «قدر الهى» تعبیر مى‏شود.

شب قدر

با روشن شدن معناى قدر، امکان فهم حقیقت شب قدر نیز میسر مى‏شود. شب قدر شبى است که همه مقدرات تقدیر مى‏گردد و قالب معین و اندازه خاص هر پدیده، روشن و اندازه‏گیرى مى‏شود.

به عبارت روشن‏تر، شب قدر یکى از شب‏هاى دهه آخر ماه رمضان است. طبق روایات ما، یکى از شب‏هاى نوزدهم یا بیست و یکم و به احتمال زیادتر، بیست و سوم ماه مبارک رمضان است.(11) در این شب - که شب نزول قرآن به شمار مى‏آید - امور خیر و شر مردم و ولادت، مرگ، روزى، حج، طاعت، گناه و خلاصه هر حادثه‏اى که در طول سال واقع مى‏شود، تقدیر مى‏گردد.(12) شب قدر همیشه و هر سال تکرار مى‏شود. عبادت در آن شب، فضیلت فراوان دارد و در نیکویى سرنوشت یک ساله بسیار مؤثر است.(13) در این شب تمام حوادث سال آینده به امام هر زمان ارائه مى‏شود و وى از سرنوشت خود و دیگران با خبر مى‏گردد. امام باقر علیه السلام مى‏فرماید: «انه ینزل فى لیلة القدر الى ولى الامر تفسیر الامور سنةً سنةً، یؤمر فى امر نفسه بکذا و کذا و فى امر الناس بکذا و کذا؛ در شب قدر به‏ ولى امر (امام هر زمان) تفسیر کارها و حوادث نازل مى‏شود و وى درباره خویش و دیگر مردمان مأمور به دستورهایى مى‏شود.»(14)

پس شب قدر شبى است که:

1. قرآن در آن نازل شده است.

2. حوادث سال آینده در آن تقدیر مى‏شود.

3. این حوادث بر امام زمان - روحى فداه - عرضه و آن حضرت مامور به کارهایى مى‏گردد.

بنابراین، مى‏توان گفت شب قدر، شب تقدیر و شب اندازه‏گیرى و شب تعیین حوادث جهان ماده است.

این مطلب مطابق آیات قرآنى نیز مى‏باشد؛ زیرا در آیه 185 سوره مبارکه «بقره» مى‏فرماید: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ»؛ ماه رمضان که در آن قرآن ‏نازل شده است.» طبق این آیه، نزول قرآن (نزول دفعى) در ماه رمضان بوده است. و در آیات 3 - 5 سوره مبارکه دخان مى‏فرماید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ* فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ* أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ.» این آیه نیز تصریح دارد که نزول [دفعى‏] قرآن در یک شب بوده است که از آن به شب مبارک تعبیر شده است. همچنین در سوره مبارکه قدر تصریح شده است که قرآن در شب قدر نازل شده است.

«قدر» در لغت به معناى اندازه و اندازه‏گیرى است. «تقدیر» نیز به معناى اندازه‏گیرى و تعیین است. اما معناى اصطلاحى «قدر»، عبارت است از ویژگى هستى و وجود هر چیز و چگونگى آفرینش آن به عبارت دیگر، اندازه و محدوده وجودى هر چیز، «قدر» نام دارد.

پس با جمع آیات سه گانه بالا روشن مى‏شود:

1. قرآن در ماه رمضان نازل شده است.

2. قرآن در شبى مبارک از شب‏هاى ماه مبارک رمضان نازل شده است.

3. این شب، در قرآن شب قدر نام دارد.

4. ویژگى خاص این شب بر حسب آیات سوره مبارکه دخان دو امر است:

الف. نزول قرآن.

ب. هر امر حکیمى در آن شب مبارک جدا مى‏گردد.

شب قدر

اما سوره مبارکه قدر که به منزله شرح و تفسیر آیات سوره مبارکه «دخان» است، شش ویژگى براى شب قدر مى‏شمارد:

الف. شب نزول قرآن است (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ).

ب. این شب، شبى ناشناخته است و این ناشناختگى به دلیل عظمت آن شب است ( وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ).

ج. شب قدر از هزار ماه بهتر است. (لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ).

د. در این شب مبارک، ملائکه و روح با اجازه پروردگار عالمیان نازل مى‏شوند (تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ) و روایات تصریح دارند که آنها بر قلب امام هر زمان نازل مى‏شوند.

ه. این نزول براى تحقق هر امرى است که در سوره «دخان» بدان اشاره رفت (مِنْ کُلِّ أَمْرٍ) و این نزول - که مساوى با رحمت خاصه الهى ‏بر مومنان شب زنده‌دار است - تا طلوع فجر ادامه دارد (سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ).

و. شب قدر، شب تقدیر و اندازه‏گیرى است؛ زیرا در این سوره - که تنها پنج آیه دارد - سه بار «لیلة القدر» تکرار شده است و این نشانه اهتمام ویژه قرآن به مسئله اندازه‏گیرى در آن شب خاص است.

مرحوم کلینى در کافى از امام باقر علیه السلام نقل مى‏کند که آن حضرت در جواب معناى آیه «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ» فرمودند: «آرى شب قدر، شبى است که همه ساله در ماه رمضان و در دهه آخر آن، تجدید مى‏شود. شبى که قرآن جز در آن شب نازل نشده و آن شبى است که خداى تعالى درباره‏اش فرموده است: «فیها یفرق کل امر حکیم؛ در آن شب هر، امرى با حکمت، متعین و ممتاز مى‏گردد.» آنگاه فرمود: «در شب قدر، هر حادثه‏اى که باید در طول آن سال واقع گردد، تقدیر مى‏شود؛ خیر و شر، طاعت و معصیت و فرزندى که قرار است متولد شود یا اجلى که قرار است فرارسد یا رزقى که قرار است برسد و ... .»(15)

 

پى‏نوشت‌ها:

1- قاموس قرآن، سید على اکبر قرشى، ج ‏5، ص 246 و 247 .

2- همان، ص 248.

3- المیزان، سید محمد حسین طباطبایى، ج‏12 ص 150 و 151.

4- همان، ج‏ 19، ص 101.

5- انسان و سرنوشت، شهید مطهرى، ص 52.

6- المحاسن البرقى، ج‏1، ص 244.

7- بحار الانوار، ج ‏5، ص 122.

8- المیزان، ج ‏19، ص 101 - 103

9- انسان و سرنوشت، ص 53

10- همان، ص 55 و 56

11- اقبال الاعمال، سید بن طاووس، تحقیق و تصحیح جواد قیومى اصفهانى، ج‏1، ص 312 و 313 و 374 و 375 .

12- الکافى، کلینى، ج ‏4، ص 157 .

13- المراقبات، ملکى تبریزى، ص، 237 - 252

14- الکافى، ج‏1، ص 248

15- المیزان فى تفسیر القرآن، ج 20، ص، 382/ بحث روایى ذیل سوره مبارکه قدر.

 

منبع:  ماهنامه پرسمان، 1382، سید سعید لواسانى .

 

امام ابوالحسن علی النقی هادی علیه السلام ملقب به امام "هادی"، دهمین پیشوای شیعیان در نیمه ذیحجه سال 212 هجری در اطراف مدینه در محلی به نام " صریا" متولد گشت. آن حضرت و فرزند گرامی ایشان امام حسن علیهما السلام به عسکریین شهرت یافتند، زیرا خلفای بنی عباس آنها را از سال 233 به سامرا (عسکر) برده و تا آخر عمر پر برکتشان در آنجا، آنها را تحت نظر قرار دادند. امام هادی علیه السلام به لقبهای دیگری مانند: نقی، عالم، فقیه، امین و طیب شهرت داشت و کنیه مبارک ایشان ابوالحسن است. از آنجا که کنیه امام موسی کاظم و امام رضا علیهما السلام نیز ابوالحسن بود، لذا برای اجتناب از اشتباه، ابوالحسن اول به امام کاظم علیه السلام، ابوالحسن ثانی به امام رضا علیه السلام و ابوالحسن ثالث به حضرت هادی علیه السلام اختصاص یافته است.

پدر بزرگوارش امام جواد (ع) و مادرش بانوی گرامی سمانه است که بانویی با فضیلت و با تقوا بود. امام هادی (ع) در سن 6 یا 8 سالگی یعنی در سال 220 هجری، پس از شهادت امام جواد (ع) به امامت رسید. مدت 33 ساله امامت امام هادی (ع) با خلفای معتصم، واثق، توکل، منتصر، مستعن و معتز معاصر بود.

عظمت شخصیت امام هادی (ع) به قدری زیاد است که دوست و دشمن را به اعتراف واداشته است. قسمتی از این اعترافات مبنی بر شخصیت آن امام به لحاظ اخلاقی و بخشی دیگر ناشی از ابعاد علمی آن حضرت و شمه ای، نتیجه کراماتی است که از آن بزرگوار صادر شده است.

ابن صباغ مالکی در کتابی موسوم به فصول المهمه خطوط واضحی از سیمای تابناک فضایل و ویژگی های اخلاقی امام هادی (ع) قهرمان شکست ناپذیر عصر متوکل عباسی را ترسیم می کند!


«فضل و دانش امام دهم شیعیان بر اوج قلل بلند پایه عالم بشریت نقش بسته بود و رشته های مشعشع آن بر اختران آسمان سر می سایید. نیکی ها و اخلاق پسندیده او را نمی توان در شمار عدد ذکر نمود. اما می شود به افتخارآمیزترین آنها که موجب حیرت است بسنده کرد. او جمیع صفات نیک و مفاخر معنوی را یک جا در وجود داشت. ابعاد وسیع و منبع فیاض حکمت و دانش او بر لوح سرشتش ثبت شده و بدین سبب او از ناشایسته ها و آلایش ها به دور و برکنار است.»

امام هادی (ع) دارای نفس زکیه و عزمی راسخ و همتی عالی بود که هرگز احدی از مردم را نمی توان در مقایسه با او همتا و همسان دانست.

ابن شهر آشوب از رجال حدیث نقل می کند که او نیک سرشت ترین و پاک ترین روش را در میان جامعه دارا بود، راستگوترین افراد جامعه محسوب می شد، به هنگام سکوت، شکوه هیبت و تشعشع وقار، چهره او را دربرمی گرفت و چون لب به سخن می گشود، گزیده و نغز می گفت به طوری که شعاع کلامش روح آدمیان را سحر می کرد.

در وجود مقدس امام هادی (ع) ویژگی های اخلاقی پسندیده می درخشید. امامت، کمال و دانش و فضیلت و سرشت و اخلاق نیک از فرازهای اخلاقی این امام همام است.

خداوند به قدرت بی منتها و دانش وسیع خود، گنجینه هایی از دانش خود را بر خاندان رسالت افاضه و موهبت فرموده و ایشان را به زیور دانش آراسته است، این گنجینه ها، مجموعه اسرار علوم و معارف است که خداوند آن را دراختیار امامان شیعه که راهبران حقیقی بشر هستند، قرار داده است.


مرقد مطهر پیشوای دهم- عراق/ سامراء

امام هادی (ع) که در زمره امامان شیعه و از خاندان رسالت است، نیز از ویژگی دانشی گسترده و جامع برخوردار است، طوری که سمبل های دانش و فرهنگ وی، عقول را حیران و اندیشه ها را به اعجاب واداشته است.

امام دهم همچون پدران و اجداد بزرگوار خود در علم و دانش سرآمد روزگار بود. درخشش او در مدت حیاتش احترامی شگفت در قلوب همگان ایجاد کرده بود. نامه آن حضرت در رد پیروان معتقد به تفویض و جبریون و اثبات عدل و حد مابین جبر و تفویض، از فرازهای شگفت آور دوره امامت، امام هادی محسوب می شود و بسیار مورد تعمق و توجه می باشد.

امام هادی (ع) در این نامه، نظریه پیروان هر دو عقیده را با منطقی ترین اصول مردود اعلام کرده و اسراری از علوم و حقایق آن را پاسخ فرموده است.

با توجه به اینکه خداوند دارای عدل و انصاف و حکمت بالغه است، پس اوست که می تواند هر کس را بخواهد از میان بندگان خود برای ارسال پیامش و تبلیغ رسالتش و اتمام حجت بر بنده هایش برگزیند. گوشه ای دیگر از دریای بیکران دانش امام هادی (ع) در تاریخ خطیب بغدادی تجلی دارد. او به شهادت خود دانش امام را متذکر شده و در مقام اثبات آن می گوید:

روزی یحیی بن اکثم در مجلس واثق خلیفه عباسی که جمعی از علماء و فقها حضور داشتند، سؤال کرد که چه کسی سر حضرت آدم (ع) را هنگامی که حج به جا آورد، تراشید؟

تمام حضار در پاسخ آن عاجز ماندند، واثق گفت: هم اکنون من کسی که جواب این سؤال را بدهد حاضر می کنم، سپس شخصی را بدنبال حضرت هادی (ع) فرستاد و وی را به دربار خلیفه دعوت کرد. امام نیز دعوت را پذیرفت و برای اظهار و بیان حقیقت به دربار واثق رفت. خلیفه پرسید: ای ابوالحسن به ما بگو چه کسی سر حضرت آدم را هنگام حج تراشید؟ امام فرمود: ای واثق ترا به خدا سوگند می دهم که ما را از بیان و جواب آن معاف کنی، خلیفه گفت: ترا سوگند می دهم که جواب را بفرمایی!

امام فرمود: اکنون که قبول نمی کنی، پس می گویم. پدرم مرا از جدم خبر داد و جدم از جدش که رسول خدا باشد، اطلاع داد که فرمود: برای تراشیدن سر آدم جبرئیل مأمور شد یاقوتی از بهشت آورد و به سر آدم کشید تا موهای سرش بریزد.

در مورد جاذبه اجتماعی و نفوذ سیاسی امام هادی (ع) فقط می توان همین را گفت که یکی از تجلیات و تشعشعات پرشکوه خداوند و تابش منبع فیاض نور حق در وجود امام هادی (ع) متجلی و منعکس شده و از وجود حضرت نیز مانند آینه ای که انوار گوناگون را در خود انعکاس می دهد، ساطع بوده است. کسی را در عصر پیشوای دهم، توان نگاهی ممتد و حتی لحظه ای کوتاه به چهره او نبود. به محض نظر به رخسار پرفروغش آثار ضعف و سستی و ترس بر قلب ها سایه می افکند. در کتاب های تاریخی آمده است که حضور امام در هر مجلسی مورد تجلیل و احترام عمیق بود و خواسته و ناخواسته اطرافیان را تحت تأثیر و نفوذ قرار می داد و همنشینان وی همواره آرزوی مجالست و مراودت او را در سر داشتند.

با آنکه متوکل بارها در صدد بود تا به بهانه قیام مسلحانه امام دهم را از میان بردارد، ولى هیچ گاه به این بهانه دست نیافت. با این حال، نتوانست حیات شریف آن حضرت را که مانع خودکامگى هاى او به عنوان محور تفکر اسلامى بود و همچون مرکزى که شیعیان بر گرد آن پروانه ‏وار مى چرخیدند، تحمل کند، لذا ایشان را بنا به روایتى، در تاریخ سوم رجب سال 245هجرى به شهادت رساند.

امام دهم در حالى که هشت سال و پنج ماه از عمر شریفشان مى گذشت، به مقام امامت نایل شدند و پس از سى و سه سال به شهادت رسیدند و در سامرا دفن شدند (صلوات الله و سلامه علیه و على آبائه و أبنائه الطاهرین).

از بیانات گهربار آن حضرت است که فرموده اند:

«الحکمة لا تنجع فی الطبائع الفاسدة»

حکمت در نهاد فاسد تأثیر نمى کند.

در خاتمه باید متذکر شویم که امام هادی (ع) اصحاب فراوانی دارند که بسیاری از آنها فخر شیعه هستند و از جمله‌ آنهاحضرت عبدالعظیم حسنی است که در شهر ری مدفون است. او از اعاظم روات است و حضرت هادی به او خیلی احترام می گذاردند. او کسی است که ایمان را خدمت حضرت هادی به این صورت عرضه داشت:

»خدا یکی است و شبیه برای او فرض نمی شود، جسم نیست بلکه خالق جسم است. همه چیز را خلق نموده است و همه چیز به دست او است و او مالک آنها است. محمد صلی الله علیه و آله پیامبر است و او آخر پیامبران است که پیامبری بعد از او نخواهد آمد و دین او پایان همه ادیان است، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب وصّی پیامبر است و بعد از امیرالمؤمنین، حسن و حسین و علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و بعد از او فرزندش که غایب می شود و روزی ظاهر می شود و جهان را انبوه از عدل می کند بعد از آنکه ظلم انبوه باشد.« عبدالعظیم گفت: »اقرار دارم و می گویم دوست شما دوست خدا و دشمن شما دشمن خدا است. اطاعت شما اطاعت خدا و مخالفت شما مخالفت خدا است. به معراج و سؤال در قبر و بهشت و جهنم و صراط و میزان اعتقاد دارم و همه آنها حق است و می دانم که قیامت آمدنی است. و بر واجبات الهی که نماز، روزه، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر است اقرار دارم.« حضرت فرمودند: »ای ابوالقاسم این دین پسندیده است، خداوند را بر آن ثابت بدارد.«

عبدالعظیم رحمه الله دین اعتقادی را عرضه داشت زیرا تنها اعتقاد نمی تواند موجب نجات باشد. دینی موجب نجات است که توأم با عمل باشد. از این جهت حضرت هادی (ع) ایمان را چنین فرموده اند. ابودعامه می گوید: به عیادت حضرت هادی رفتم آن بزرگوار فرمودند: چون به عیادت من آمدی بر من حقی پیدا کرده ای، برای ادای حقت روایتی از پدرم که از پدرانش و از امیرالمؤمنین و او از رسول اکرم علیه السلام نقل کرده است می گویم:

«قال رسول الله: الایمان ما وقّدته القلوب و صدقته الاعمال»

ایمان چیزی است که در دل جایگزین شده است و اعمال، گفتار و کردار آن را تصدیق می کند.

از این جهت در قرآن شریف و روایات اهل بیت فراوان دیده می شود که از افرادی که مرد عمل نیستند سلب ایمان شده است.